سایت جدید بیان معنوی راه اندازی شد برای مشاهده کلیک کنید.
برای دردهای دل امیرالمؤمنین(ع)-2
یا رسولالله! دیگر نمیتوانم صبر کنم...
- پناهیان: ارزش هر کس به مسألهای است که دارد. بعضیها مسألهشان ازدواج است، بعضیها مسألهشان پول در آوردن است، بعضیها مسألهشان انتقام گرفتن است، از خدا بخواهیم مسألۀ ما اینها نباشد، بلکه مسألۀ ما را تقرب به خودش قرار دهد. باید از مسائل دیگری که داریم استغفار کنیم و از آنها رها شویم و بعد اینقدر تقرب الهی را تمنا کنیم تا کم کم این تقرب برای ما مسأله بشود. ا زخدا بخواهیم رابطۀ با خدا را اصلیترین و تنها مسألۀ زندگی ما قرار دهد. هر کس نمیتواند خدا را تنها مسألۀ زندگیاش قرار دهد باید به درِ خانۀ اهلبیت(ع) برود و چقدر خوب است که مسألۀ ما اهلبیت(ع) باشند. وقتی اهلبیت(ع) مسألۀ ما بشوند خدا هم کم کم راهش به قلب ما باز خواهد شد. در ماه رمضان مسألهتان غصههای دل امیرالمؤمنین(ع) باشد. اصلاً باید ماه رمضان را با علی(ع) سپری کنیم. چرا خداوند شب قدر را شب شهادت علی(ع) قرار داده است؟ برای اینکه با علی(ع) به درِ خانۀ خدا برویم...
- برای آنها که دوست دارند 10 روز باقیمانه از ماه مبارک رمضان را با دردهای امیرالمؤمنین(ع) سپری کنند، به دردهای حضرت فکر کنند و کم کم دردهای علی(ع) مسألهشان بشود، هر روز متن و صوتی که برگرفته از روضههای حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان است را تقدیم میکنیم(متن و صوت دو مطلب مستقل هستند؛ یعنی متن همان پیاده شدۀ صوت نیست) دومین قسمت از «دردهای دل امیرالمؤمنین(ع) در ادامه آمده است:
بشنوید | نان و خرما/ روضهای که در مسجد کوفه خوانده شد
دانلود (3.88 مگابایت)
بخوانید | یا رسولالله! دیگر نمیتوانم صبر کنم...
امشب وقتی امیرالمؤمنین میخواست اذان بگوید، سر راهش ابن ملجم را دید که روی زمین افتاده و خواب است. علی(ع) خم شد و ابن ملجم را بیدار کرد؛ فرمود: بلند شو وقت نماز است.(1)
خدایا میشود علی امشب ما را هم بیدار کند و بگوید بلند شو؛ بس است دیگر چقدر در خواب غفلت بودی؟ علی جان، ابن ملجم را در حالی بیدار کردی که شمشیر بسته بود برای کشتنت؛ من که از بچگی غلام شما بودهام؛ مرا بیدار نمیکنی؟
***
امّا امشب تا قبل از مسجد آمدنش در دل علی چه غوغایی بود! اینقدر دلش گرفته بود که مدام میآید و به آسمان نگاه میکرد: خدایا سحر کی میرسد؟(2) دیگر دلش برای فاطمۀ زهرا خیلی تنگ شده بود؛ دیگر صبر علی تمام شده بود.
امشب، امیرالمؤمنین در عالم رؤیا رسول خدا را دید؛ صدا زد: یا رسولالله! دیگر نمیتوانم صبر کنم؛ امت تو من را به ستوه آوردند! رسول خدا فرمود: علی جان، مردم را نفرین کن من هم آمین میگویم! نفرین کردن، حقّ توست. میدانید نفرین علی چه بود؟ علی دستش را بالا برد و صدا زد: خدایا علی را از این مردم بگیر!(3)
فاطمه فرمود: «اللهمّ عجّل وفاتی سریعاً»(4)؛ امشب هم علی گفت: خدا دیگر مرگ علی را برسان؛ من از این مردم خسته شدم!
***
بالاخره سحر رسید. علی عزم مسجد کرد. امّا مرغها آمدند جلوی پای امیرالمؤمنین که نگذارند آقا به مسجد بروند. زمین و زمان میفهمد امشب دارد علی را از دست میدهد.
دختر علی میبیند که مرغها آمدند جلوی بابا را گرفتند، طبیعی است که نگرانی میشود. امّا شاید برای اینکه دخترش متوجه نشود، فرمود: دخترم به این مرغها کمی غذا بده؛ مثل اینکه گرسنه هستند!(5)
علی جان؟ چرا ذهن دخترت را به سمت آب و دانۀ مرغها بردی؟ چرا؟
اگر از آقا بپرسید، آقا میفرماید: خب خداحافظی کردن با بابا برای دختر سخت است. نمیخواهم دخترم احساس کند دارد با پدر وداع میکند؛ نمیخواهم دخترم بفهمد پدر میخواهد برود تا به شهادت برسد.
یا علی! حسین هم کربلا با زینب و دختران خود خداحافظی کرد؛ ولی دیگر مرغها نبودند که جلوی پای حسین بیایند؛ بچهها همه چیز را فهمیدند؛ لذا آمدند و دور بابا را گرفتند: بابا به میدان نرو...
--------------
(1) عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ قَالَ: سَهِرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی قُتِلَ فِی صَبِیحَتِهَا وَ لَمْ یَخْرُجْ إِلَى الْمَسْجِدِ لِصَلَاةِ اللَّیْلِ عَلَى عَادَتِهِ، ... فَخَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ إِذَا هُوَ بِالرَّجُلِ قَدْ سَهِرَ لَیْلَتَهُ کُلَّهَا یَرْصُدُهُ فَلَمَّا بَرَدَ السَّحَرُ نَامَ فَحَرَّکَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِرِجْلِهِ وَ قَالَ لَهُ الصَّلَاةَ (ارشاد مفید/1/16) و نیز: أَتى عَبْدُ الرَّحْمَنِ لَعَنَهُ اللَّهُ الْمَسْجِدَ وَ کَمَنَ فِی طَاقٍ مِنْ طَاقَاتِ الْمَسْجِدِ قَالَ : ثُمَّ نَزَلَ مِنَ الطَّاقِ وَ غَلَبَهُ النَّوْمِ ، ثُمَّ دَخَلَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ الْمَسْجِدَ فَأَذَّنَ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَذَانِهِ وَ الْمَسْجِدُ مُظْلِمٌ وَ لَا یَدْرِی مَنِ النَّائِمُ مِنْ ظُلْمَةِ اللَّیْلِ وَ ظَلَمْةِ الْمَسْجِدِ ، فرَفَسَه أَمِیرِ الْمُؤْمنِیِنَ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُ : یا نَائِمُ قُمْ صَلِّ ، فَانْتَبَهَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ، وَ دَنَا أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ الَىَ الصَّلَاةِ فَحَمَلَ عَدُوُّ اللَّهِ فِی ظُلْمَةِ اللَّیْلِ وَ ظَلَمْةِ الْمَسْجِدِ فَضَرَبَهُ عَلَى هَامَتِهِ فَخَرَّ صَرِیعاً ، وَ أَقْبَلَ الْمُسْلِمُونَ وَ قَالُوا قُتِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ . (الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم/414)
(2) وَ رُوِیَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع سَهِرَ تِلْکَ اللَّیْلَةَ فَأَکْثَرَ الْخُرُوجَ وَ النَّظَرَ فِی السَّمَاءِ وَ هُوَ یَقُولُ وَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْتُ وَ إِنَّهَا اللَّیْلَةُ الَّتِی وُعِدْتُ بِهَا ثُمَّ یُعَاوِدُ مَضْجَعَهُ(ارشاد مفید/1/16)
(3) قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی سُحْرَةِ الْیَوْمِ الَّذِی ضُرِبَ فِیهِ: مَلَکَتْنِی عَیْنِی وَ أَنَا جَالِسٌ، فَسَنَحَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِیتُ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الْأَوَدِ (اعواج و کجی) وَ اللَّدَدِ(خصومت و دشمنی). فَقَالَ: «ادْعُ عَلَیْهِمْ». فَقُلْتُ: أَبْدَلَنِی اللَّهُ بِهِمْ خَیْراً لِی مِنْهُمْ، وَ أَبْدَلَهُمْ بِی شَرّاً لَهُمْ مِنِّی. (نهج البلاغه،خطبه 70)
(4) فلمّا کان الیوم الثالث أبدت ما کتمت من الحزن و صرخت و ضجّ الناس بالبکاء و خیل إلى النسوان أنّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم قد قام من قبره و هی تنادی:.... یا أبتاه منبرک بعدک مستوحش و محرابک خال من مناجاتک و قبرک فرح بموالاتک و الجنّة مشتاقة إلیک، یا أبتاه ما أعظم ظلمة مجالسک فوا أسفاه علیک إلى أن أقدم عاجلا إلیک. ثمّ زفرت زفرة و قالت: قلّ صبری و بان عنّی عزائی/بعد فقدی لخاتم الأنبیاء؛ قد بکتک الجبال و الوحش جمعا/و الطیر و الأرض بعد بکى السماء؛ یَا إِلَهِی عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعا/قد تنغّصت بالحیاة یا مولای. ثمّ رجعت إلى منزلها و أخذت بالبکاء لیلها و نهارها، و اجتمع شیوخ أهل المدینة إلى أمیر المؤمنین فقالوا؛ إنّ فاطمة تبکی اللیل و النهار فلا أحد منّا یتهنّا بالنوم و العیش، فأمّا أن تبکی لیلا أو نهارا. (ریاض الابرار/1/60)
(5) قَالَ: قَالَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ فَجَعَلْتُ أَرْقُبُ وَقْتَ الْأَذَانِ فَلَمَّا لَاحَ الْوَقْتُ أَتَیْتُهُ وَ مَعِی إِنَاءٌ فِیهِ مَاءٌ. ثُمَّ أَیْقَظْتُهُ ع فَأَسْبَغَ الْوُضُوءَ وَ قَامَ وَ لَبِسَ ثِیَابَهُ وَ فَتَحَ بَابَهُ ثُمَّ نَزَلَ إِلَى الدَّارِ وَ کَانَ فِی الدَّارِ إِوَزٌّ قَدْ أُهْدِیَ إِلَى أَخِی الْحُسَیْنِ ع. فَلَمَّا نَزَلَ خَرَجْنَ وَرَاءَهُ وَ رَفْرَفْنَ وَ صِحْنَ فِی وَجْهِهِ وَ کَانَ قَبْلَ تِلْکَ اللَّیْلَةِ لَمْ یَصِحْنَ إِلَى أَنْ قَالَ ثُمَّ قَالَ: یَا بُنَیَّةُ بِحَقِّی عَلَیْکِ إِلَّا مَا أَطْلَقْتِیهِ فَقَدْ حَبَسْتِ مَا لَیْسَ لَهُ لِسَانٌ وَ لَا یَقْدِرُ عَلَى الْکَلَامِ إِذَا جَاعَ أَوْ عَطِشَ فَأَطْعِمِیهِ وَ اسْقِیهِ وَ إِلَّا خَلِّی سَبِیلَهُ یَأْکُلْ مِنْ حَشَائِشِ الْأَرْضِ. (بحار الانوار،ج42، ص278)