علیرضا پناهیان

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه تهران» ثبت شده است

صوت | هنوز امام حسین(ع) ما را به یاری می طلبد

  • زمان: 93/03/12 (سومین شب خاطره پیاده روی اربعین)
  • مکان: دانشکده هنرهای زیبا - دانشگاه تهران
  • تعداد: 1 جلسه
  • موضوع سخنرانی: هنوز امام حسین(ع) ما را به یاری می طلبد

معرفی بحث:

طبیعتاً ما عظمت سیدالشهدا(ع) را درک می‌کنیم و به آن اعتراف داریم اما نه آنقدر که لازم است. هنگامی که ببینیم جهان بواسطه امام حسین(ع) بیدار می‌شود، متوجه می‌شویم که ما درک لازم را از عمق اثرگذاری امام حسین(ع) نداشته‌ایم. کربلا، هم دارای پیام‌های حداقلی است و هم پیام‌های حداکثری و به همین دلیل می‌تواند هم ضعیف‌ترین آدم‌ها به لحاظ معرفت را تحت تأثیر قرار دهد و هم با معرفت‌ترین اولیاء الهی را مجذوب خود نماید. وقتی جامعه به سمت دینداری حداقلی حرکت می‌کند، گروهی باید حسینی عمل کنند و دینداری حداکثری را به نمایش بگذارند. چنانکه امام حسین(ع) هم نهایت دینداری را برای مردمی که از دینداری دور شده بودند، به نمایش گذاشت. این راه و روشی است که مورد نیاز امروز و هر روز جامعه ما است، راهی که حسین(ع) ما را بدان می‌خواند.

فهرست:

  • ضرورت درک عظمت سیدالشهداء

  • عجز انسان از درک عظمت اولیاء خدا

  • ضرورت افزایش معرفت به اهل بیت(ع)

  • دو ویژگی به ظاهر متضاد کربلا

    • پیام‌های حداقلی کربلا

    • پیام‌های حداکثری کربلا

  • ضعیف‌ترین دل‌ها را می‌توان با امام حسین(ع) جذب کرد

  • علاقه ویژه اولیاء خدا به امام حسین(ع)

  • ندای هل من ناصر امام حسین(ع) در زمان ما

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۲۶
مجید شهشهانی

صوت | اعتکاف، فَوَران عبادت در جامعه

  • زمان: 93/02/25 (ایام اعتکاف)
  • مکان: دانشگاه تهران
  • تعداد: 1 جلسه
  • موضوع سخنرانی: اعتکاف، فَوَران عبادت در جامعه

معرفی بحث:

اعتکاف، عبادت ویژه‌ای است که وقت و زمان بیشتری نسبت به بسیاری از دیگر عبادات نیاز دارد. این عبادت از نظر مکان نیز انسان را در محیطی مقدس محدود می‌کند و اساساً یک تظاهرات معنوی است که حجم فراوانی از عبادت را در رفتار انسان ظاهر می‌نماید. به علاوه عبادتی است که در مسجد جامع شهر و در وسط شهر اتفاق می‌افتد. یک انسان و یک جامعه چه زمانی به یک تظاهرات معنوی و انبوده مانند اعتکاف نیاز دارد؟ جنبه‌های مختلف نیاز به این حجم از عبادت، موضوع این سخنرانی را شکل داده است.

فهرست:

  • ویژگی‌های اعتکاف

    • ویژگی‌های زمانی و مکانی در اعتکاف

    • اعتکاف، عبادتی در وسط جامعه

  • چه زمانی به فوران عبادت نیاز داریم؟

    • 1-زمان فوران اشتیاق و ایمان به خدا

    • 2-هنگام جبران گناهان

  • کسب اشتیاق به خدا برای فوران عبادت

  • افزایش گناه، زمان احتیاج جامعه به فوران عبادت

  • روضه حضرت زینب(س)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۸
مجید شهشهانی

صوت | دین؛ تصریحات و اشارات

شناسنامه:

  • زمان: فاطمیه 92
  • مکان: مسجد دانشگاه تهران
  • تعداد: 3 جلسه
  • موضوع سخنرانی: دین؛ تصریحات و اشارات

معرفی بحث:

یکی از معرفت‌های کلیدی و مهم که کمتر در جامعه بدان پرداخته می‌شود و البته ضروری است که قبل از هر نوع معرفت و شناختی از دین، این نگاه و شناخت را از دین داشته باشیم، این است که دین ما، یک دین «اشاره‌« است. توجه به اشاره‌ای بودن دین، برای شناخت صحیح دین لازم است و حتی قبل از پرداختن به اصول و فروع دین، باید این شناخت را از دین داشته باشیم که در بسیاری از موارد تصریح نکرده و با اشاره، با ما سخن گفته است. کسی که سطحی‌نگر است، نمی‌تواند یک دین اشاره‌ای را عمیقاً درک و فهم کند و دچار انحراف خواهد شد. ضرورت و روش شناختن یک دین اشاره‌ای مانند دین اسلام و ذکر مستنداتی از اشاره‌ای بودن دین، مباحثی را در سه جلسه‌ از استاد پناهیان به دست داده که به مناست ایام فاطمیه(س) و در جمع دانشجویان دانشگاه تهران ایراد شده است.

فهرست:

جلسه 1: ضرورت شناخت اشاره‌ای بودن دین

  • اولویت نگاه اشاره‌ای به دین

  • آثار منفی نشناختن اشاره‌ای بودن دین

  • نمونه‌هایی از اشاره‌ در دین

    • آیات محکم و متشابه

    • عدم تصریح به ائمه هدی در قرآن

    • نیاز قرآن به تأویل و تفسیر

  • اشاره‌ای بودن دین در کلام حضرت علی(ع)

    • چرا پیامبر اسلام رحمه للعالمین است؟

    • عدم پذیرش دین اشاره‌ای، باعث نابودی نمی‌شود

  • اشاره‌ای بودن دین و امتحانات بعد از پیامبر(ص)

  • روضه حضرت زهرا(س)  

جلسه 2: علائم یک دین اشاره‌ای

  • اشاره و تصریح در قرآن کریم

  • فرصت‌هایی در نتیجه اشاره‌ای بودن دین

  • نفاق؛ از نتایج دین اشاره‌ای

  • امکان گناه در دین اشاره‌ای

    • امکان خطا به دلیل وضعیت تکوینی

    • امکان خطا با مداخله‌های مستقیم خدا

  • معیارهای جامعه خوب از نگاه دین اشاره‌ای

  • دین اسلام؛ دین تعریضی نه تشریحی

  • نمونه‌هایی از دین اشاره‌ای در قرآن کریم

  • امکان تحریف شدن دین

  • دین اشاره‌ای؛ مهلتی برای کفار و منافقین

  • افزایش دقت‌های مؤمنین در دین اشاره‌ای

  • روضه حضرت زهرا(س)

جلسه 3: دین تعریضی؛ فرصتی برای همگان

  • ابهام بندگان در مورد نظر خدا نسبت به خودشان

  • زیبایی دین چگونه تأمین می‌شود؟

  • ریشه‌های زیبایی عبد بودن

    • ابهام؛ محل زیبا شدن بندگی

  • تقاضای رفع ابهام در ابتدای دینداری

  • ویژگی‌های دین تعریضی؛ یک بررسی قرآنی

  • دشواری‌های شفاف‌سازی

  • مزیت‌های اشاره‌ای بودن دین

    • فرصتی برای رشد خوب‌ها

    • مهلتی برای خوب شدن بدها

  • عوارض با اشاره کار کردن اولیاء خدا

  • روضه حضرت زهرا(س)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۲۸
مجید شهشهانی

متن و صوت جلسات محرم/به‌روزرسانی می‌شود

روزهای
محرم
روزهای
هفته

حسینیه آیت الله حق شناس(ره)

دانشگاه تهران دانشگاه امام صادق(ع) دانشگاه هنر
 

 

دین

و زیبایی‌های آن

محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه

تعیینکنندهترین
عامل در مقدارت
بشر

معنویت حماسهساز، معنویت حماسه‌سوز

شب اول 2شنبه

 

 

1. صوت | متن

 

اول

3شنبه

ج1. صوت | متن

ج1. صوت | متن

2. صوت | متن

 

دوم 4شنبه

ج2. صوت | متن

ج2. صوت | متن

3. صوت | متن

 

سوم 5شنبه

ج3. صوت | متن

(تعطیل)

4. صوت | متن

 

چهارم جمعه

ج4. صوت | متن

(تعطیل)

5. صوت | متن

 

پنجم شنبه ج5. صوت | متن ج3. صوت | متن

6. صوت | متن

 

ششم 1شنبه

ج6. صوت | متن

ج4. صوت | متن

7. صوت | متن

 

هفتم 2شنبه

ج7. صوت | متن

ج5. صوت | متن

8. صوت | متن

ج1. صوت| متن

هشتم 3‌شنبه

ج8. صوت | متن

ج6. صوت | متن

9. صوت | متن

ج2. صوت| متن

نهم 4شنبه

ج9. صوت | متن

ج7. صوت | متن

10. صوت | متن

ج3. صوت| متن

دهم 5شنبه ج10. صوت | متن

ج8. صوت | متن

11. صوت | متن ج4. صوت| متن
یازدهم جمعه ج11. صوت | متن     ج5. صوت| متن
دوازدهم شنبه ج12. صوت | متن     ج6. صوت| متن
سیزدهم 1شنبه       ج7. صوت| متن
چهاردهم 2شنبه       ج8. صوت| متن
پانزدهم 3شنبه       ج9. صوت| متن
شانزدهم 4شنبه       ج10. صوت| متن

 

 

۷۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۷
مجید شهشهانی
دانشگاه تهران | محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه-8

هواپرستی بوی شمر و یزید می‌دهد / ولایت شرط رسیدن به محبت خداست

پناهیان: مکتب غربی‌ها، با مکتب تروریست‌هایی که از سَر بُریدن لذت می‌برند، یکی است. این تروریست‌ها خیلی راحت می‌توانند با یک گلوله آدم‌ها را بکُشند، اما دلشان می‌خواهد سر ببُرند، یعنی اینها هم مکتبشان «دلم می‌خواهد» است. اینها به لحاظ نظری هم، با غربی‌ها وحدت نظر دارند.

بخش‌هایی از هشتمین روز(عاشورای حسینی) سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در مسجد دانشگاه تهران با موضوع «محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

روزگار ما روزگار«پرستش هوای نفس» است؛ یعنی انسان‌ها طبق دوست‌داشتنی‌های نفسانی خود زندگی می‌کنند    

  • روزگار ما، روزگار پرستیدن هوای نفس است. ما در روزگاری زندگی می‌کنیم که مردم براساس دوست داشتنی‌های نفسانی خود زندگی می‌کنند و این زندگی برای آنها تئوریزه شده است؛ یعنی دانش آن را در دانشگاه‌های عالم تولید کرده‌اند و توجیه‌های به ظاهر عقلانی (هرچند احمقانه‌) برایش درست کرده‌اند و تنظیمات حقوقی برایش انجام دادند. خودخواهی‌های، هواپرستی‌ها و دوست داشتنی‌های انسان را به صورت قانون و حقّ و حقوق انسان درآورده‌اند و همۀ این‌ها مصداق این آیۀ شریفه است که خداوند می‌فرماید: «آیا ندیدی کسى را که هواى نفسش را خدای خودش قرار داده؟ أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»(جاثیه/23).
  • البته آنها خودشان را هواپرست نمی‌دانند و بعضی از آنها می‌گویند ما اصلاً قایل به پرستش نیستیم، (مثلاً می‌گویند ما لاییک هستیم) ولی خداوند نامش را پرستش می‌گذارد. امام باقر(ع) نیز می‌فرماید: دوست داشتنی‌های هر کسی در واقع دین اوست. «الحُبُّ هُوَ الدِّین»(محاسن/1/263). و این یعنی کسی که هوای نفسش را دوست دارد، دینش همین هواپرستی است.
  • ما در جهانی زندگی می‌کنیم که مردم دنبال دوست داشتنی‌های نفسانیِ خود هستند و از آن لذّت شهوانی می‌برند. نه فقط رقاص‌خانه‌ها و عرق‌خوری‌ها، بلکه فرهنگ، اقتصاد، نظام حقوقی و سیاسی حاکم بر جهان همه بر اساس «من هر کاری دلم می‌خواهد می‌کنم، چون دوست دارم» بنا شده است. حتی در عرصۀ حقوق هم می‌گویند هر کسی هر کاری دلش بخواهد باید انجام بدهد، کسی حق ندارد به او چیزی بگوید(غیر از برخی موارد خاص) مثلاً حقوق کودک درست می‌کنند و می‌گویند: اگر پدر و مادر به بچۀ خودشان حرفی زدند که بچه خوشش نیامد، پدر و مادر باید دستگیر بشوند! اگر یک زن «دوست داشت» به شوهرش خیانت کند، حق دارد! یا چون «می‌تواند»، حقّش است! و می‌گویند اینها را باید به قانون تبدیل کنید و الّا به حقوق بشر تجاوز کرده‌اید! در عرصۀ اقتصاد نیز می‌گویند: هر کسی هر کاری دوست دارد می‌تواند انجام دهد، مثلاً اگر کسی پولش بیشتر است و می‌خواهد دیگران را هم غارت کند، اشکالی ندارد!

مکتب غربی‌ها «دلم می‌خواهد» است و این یعنی هواپرستی

  • آن کسانی که در غرب به عرق‌خوری و پایکوبی و بدمستی و هرزگی می‌پردازند و می‌گویند «من چون دوست دارم، حق دارم این کار را انجام بدهم»، دیگر نمی‌تواند در خیابان‌های کشورهای غربی تظاهرات کند و بگوید: «نود و نُه درصد علیه یک درصد قیام کرده‌اند» چرا نمی‌تواند؟ چون جوابش این است: «تو هر کاری دلت می‌خواهد داری انجام می‌دهی، سیاستمداران شما هم هر کاری و هر جنایتی دلشان می‌خواهد دارد انجام می‌دهند! شما در واقع مکتب‌تان یکی است و در اصل با همدیگر اختلاف نظر ندارد! چاقو که دستۀ خودش را نمی‌بُرد!»
  • در انقلاب ما اول شیشۀ عرق‌فروشی‌ها شکسته شد، معنایش این بود که ما دیگر هر کاری دلمان می‌خواهد نمی‌کنیم، پس آن کسی هم که پادشاه است هم نمی‌تواند هر کاری دلش خواست انجام دهد. جنبش وال‌استریت وقتی به نتیجه می‌رسد که کلّ تمدّن غرب فرو بریزد؛ تمدّنی که بر اساس پرستش هوای نفس استوار است.
  • مکتب غربی‌ها، با مکتب تروریست‌هایی که از سَر بُریدن لذت می‌برند، یکی است. این تروریست‌ها خیلی راحت می‌توانند با یک گلوله آدم‌ها را بکُشند، اما دلشان می‌خواهد سر ببُرند، یعنی اینها هم مکتبشان «دلم می‌خواهد» است. اینها به لحاظ نظری هم، با غربی‌ها وحدت نظر دارند.

چرا رئیس صهیونیست‌ها برای جوان‌های ایران دل می‌سوزاند و از شلوار لی و موسیقی غربی حرف می‌زند؟

  • مکتب هواپرستی غربی‌ها، در عرصۀ زندگی شخصی به هرزگی و شهوت‌رانی می‌انجامد، و در عرصۀ اقتصاد به نظام سرمایه‌داری، و در عرصۀ حقوق همین حقوق بشر رایج امروز غربی‌ها نتیجه‌اش می‌شود که از یک گوشۀ آن هم حرف‌های فمنیستی متولد شده. در تمدّنی که مبتنی بر دوست داشتنی‌هاست، ظلم و ستم تئوریزه شده است. آنها «دوست دارم و خوشم می‌آید» را تئوریزه کرده‌اند و شهوت از آن پشتیبانی می‌کند. به همین خاطر است که وقتی رئیس جنایتکار رژیم صهیونیستی می‌خواهد برای جوان‌های ایران دل بسوزاند، از شلوار لی و موسیقی غربی حرف می‌زند.
  • چرا کثیف‌ترین آدم قدرتمند در جهان، دنبال شلوار جین پوشیدن و موسیقی غربی گوش کردن جوان‌های ماست؟ چون می‌گوید: اگر تو هر کاری دلت خواست انجام دهی، زیر سلطۀ من قرار خواهی گرفت و آن‌وقت من هر کاری دلم خواست می‌توانم انجام دهم. به نفع من است که تو هرزه باشی. چون در این صورت ضعیف می‌شوی و بعدش هم تسلیم می‌شوی.

هواپرستی بوی شمر و یزید می‌دهد/در مقابل حب الدنیا و شهوات، باید محبّت خدا و اولیائش را در جامعه رواج دهیم

  • ما در جهانی داریم حسین(ع) نجات‌بخش را صدا می‌زنیم که در این جهان، حبّ نفس و هواپرستی حاکم است. و هواپرستی هم بوی شمر و یزید می‌دهد. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که عشق به شهوات و هواپرستی جریان دارد. ما در مقابله با این شهوت‌پرستی، لذّت‌پرستی، و هواپرستی چه کار باید بکنیم؟ در مقابل این شهوات، لذّات و دوست‌داشتنی‌ها، ما چه چیزی برای گفتن داریم؟ درست است که ما منطق خیلی محکمی داریم ولی منطق اینجا جواب نمی‌دهد، چون در نوع آدم‌ها این‌گونه است که منطق از پسِ محبّت برنمی‌آید، یعنی منطق را نمی‌پذیرند. لذا در مقابل محبّت، باید محبّت بیاوریم. ما در مقابل محبّت دنیا چه حرفی برای گفتن داریم؟ در مقابل محبّت دنیا، محبّت خدا را داریم. پس محبّت خدا را باید در جامعه رواج دهیم تا بتوانیم با محبت دنیا مقابله کنیم. لذا خیلی باید از محبّت خدا حرف بزنیم و به آن فکر کنیم و بیاندیشیم.
  • ما در مقابل هواپرستان که محبت دنیا و شهوات را دارند، یک حرف خیلی قوی و محکم داریم و آن «محبّت خدا» و سپس محبّت اولیاء خداست. یا محبّت اولیاء خدا تو را به محبّت خدا می‌رساند یا محبّت خدا تو را به محبّت اولیاء خدا می‌رساند. یکی از فراگیرترین و بهترین راه‌ها این است که بگویی: «حسین جان! تو از خدا زمینی‌تر هستی و برای من، قابل دسترس‌تر هستی. من زیاد حبّ‌الله ندارم ولی تو را دوست دارم.» بعد امام حسین(ع) می‌فرماید عیبی ندارد! من دستت را می‌گیرم و تو را به محبّت خدا می‌رسانم.

با فکر کردن، هم می‌توان به حب‌الله رسید و هم حب‌الدنیا را از دل بیرون کرد

  • همان‌طور که قبلاً گفتیم، یک راه برای افزایش محبت خدا در دل، این است که از محبّت خدا حرف بزنیم و به آن فکر کنیم. در این صورت کم‌کم محبّت‌مان به خدا زیاد می‌شود؟ امام صادق(ع) می‌فرماید: «إِنَّ أُولِی الْأَلْبَابِ الَّذِینَ‏ عَمِلُوا بِالْفِکْرَةِ حَتَّى وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَّهِ»(کفایه‌الاثر/ص257) صاحبان خرد، کسانی هستند که با فکر کردن دربارۀ محبّت خدا، به حبّ‌الله می‌رسند.
  • نه تنها حبّ‌الله با فکر کردن به‌دست می‌آید، بلکه با فکر و ذکر و اندیشیدن، حبّ‌الدّنیا هم از دل انسان خارج می‌شود. خارج کردن حبّ‌الدّنیا راحت‌تر از به‌دست آوردن حب‌الله است. حب‌الدنیا را می‌توانی با اندیشیدن و فکر کردن، از دلت بیرون کنی. امام صادق(ع) می‌فرماید: وقتی که مؤمن از دنیا تخلیه شود، یعنی محبّت به دنیا را از دلش خارج کند، رشد می‌کند، آ‌ن‌وقت شیرینی محبّت خدا را احساس می‌کند؛ إِذَا تَخَلَّى‏ الْمُؤْمِنُ‏ مِنَ‏ الدُّنْیَا سَمَا، وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّهِ»(کافی/2/130)
  • چگونه می‌توانیم با فکر و ذکر، به خارج کردن محبّت دنیا از دل بپردازیم؟ مثلاً به هر قسمت از دنیا که نگاه کردی و هوس کردی، به خودت بگو: «اصلاً می‌ارزد دوستش داشته باشی؟ چقدر می‌ارزد؟ فکر کن به آن هم برسی، بعدش چه؟» اگر یک‌مقدار به آخرش نگاه کنی خودت می‌فهمی که اصلاً ارزشش را ندارد و دیگر نمی‌‌توانی غرقِ آن بشوی. فکر کن، ببین واقعاً می‌ارزد فدایش بشوی یا نه؟ قطعاً نمی‌ارزد.
  • با فکر کردن، محبّت دنیا را از دلت بیرون کن. البته غیر از فکر کردن، عمل کردن و راه‌های دیگری نیز وجود دارد. مثل اینکه با اهل دنیا نشست و برخاست نداشته باشی؛ اینها فیلم سیاه و سفید دنیا را رنگی تعریف می‌کنند! با اهل آخرت نشست و برخاست داشته باش که تو را به آخرت مشتاق کنند.

اولی‌الالباب با فکر به محبّت می‌رسند و با محبّت به همه‌جا می‌رسند/هیچ راهی غیر از راه محبت خدا، تضمینی نیست

  • اولی‌الالباب با فکر به محبّت خدا می‌رسند. با فکر محبّت دنیا را از دلشان بیرون می‌کنند. وقتی که با فکر این کار را کرد، آثارش چیست؟ اینکه قلبش نورانی می‌شود، برکت به زندگی‌اش می‌آید، حکیم می‌شود، قدرت پیدا می‌کند. در ادامه می‌فرماید: «بعد به منزلتی می‌رسد که در قلبش خدا را می‌بیند و به حکمتی می‌رسد که حکماء به آن نرسیده‌اند؛ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْکُبْرَى فَعَایَنَ رَبَّهُ فِی قَلْبِهِ وَ وَرِثَ الْحِکْمَةَ بِغَیْرِ مَا وَرِثَهُ الْحُکَمَاءُ»(کفایه‌الاثر/ص258) یعنی اولی‌الالباب با فکر به محبّت می‌رسند و با محبّت به همه‌جا می‌رسند.
  • دیگران از چه راهی به این چیزها می‌رسند؟ بعضی‌ها از راه عبادت، برخی از راه ریاضت، برخی از راه تلاش علمی، برخی از راه سکوت و ... البته این راه‌ها نیز خوب است اما کسی که از این راه‌های معمولی، به جایی برسد ممکن است بعدش خراب شود و سقوط کند، یعنی این آدم حکیم، عالم و عابد، ممکن است خراب شود. پس هیچ‌یک از این راه‌ها تضمینی نیستند، فقط اگر از راه محبت خدا به اینجاها برسی، تضمینی است. لذا در ادامه روایت می‌فرماید: اکثر کسانی که غیر طریق محبّت خدا به جایی می‌رسند، خراب خواهند شد. اینها صفت آن کسانی است که حق معرفت خدا را پیدا نمی‌کنند و حق محبّت خدا را پیدا نمی‌کنند؛ وَ وَرِثَ الْحِکْمَةَ بِغَیْرِ مَا وَرِثَهُ الْحُکَمَاءُ وَرِثُوا الْحِکْمَةَ بِالصَّمْتِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ وَ إِنَّ الصِّدِّیقِینَ وَرِثُوا الصِّدْقَ‏ بِالْخُشُوعِ وَ طُولِ الْعِبَادَةِ فَمَنْ أَخَذَهُ بِهَذِهِ السِّیرَةِ إِمَّا أَنْ یَسْفُلَ وَ إِمَّا أَنْ یُرْفَعَ وَ أَکْثَرُهُمْ الَّذِی یَسْفُلُ وَ لَا یُرْفَعُ إِذَا لَمْ یَرْعَ حَقَّ اللَّهِ وَ لَمْ یَعْمَلْ بِمَا أُمِرَ بِهِ فَهَذِهِ صِفَةُ مَنْ لَمْ یَعْرِفِ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ فَلَمْ یُحِبَّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ فَلَا یَغُرَّنَّکَ صَلَاتُهُمْ وَ صِیَامُهُمْ وَ رِوَایَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ فَإِنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَة»(کفایه‌الاثر/ص258)

یک راه دیگر برای رسیدن به حب الله؛ تبعیت از ولایت است/ ولایت شرط رسیدن به محبت خداست

  • برای ما که هنوز به معنای واقعیِ کلمه به حبّ الله نرسیده‌ایم، یک راه برای رسیدن به حب الله، فکر کردن است. یک راه حل دیگر نیز دارد که در این آیۀ قرآن آمده است: «ای پیامبر! به آنها بگو اگر خدا را دوست دارید (یا اگر دوست دارید خدا را دوست داشته باشید)، از من اطاعت کنید، تا خدا شما را دوست داشته باشد و گناهان شما را ببخشد؛ قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»(آل‌عمران/31) دقت کنید که نمی‌فرماید: اگر خدا را دوست دارید بروید از خدا تبعیت کنید، بلکه می‌فرماید: «بگو از من باید تبعیت کنید» یعنی باید از پیامبر(ص) تبعیت کنیم تا خدا ما را دوست داشته باشد و الا تبعیت کردن از خودِ خدا، زیاد هنری نیست. ابلیس هم خیلی از خدا تبعیت کرد، اما در نهایت در ماجرای خلقت آدم، سرپیچی کرد. معنای آیۀ فوق این است که اگر خدا را دوست دارند، باید ولایت داشته باشند و از ولایت تبعیت کنند.
  • در اینجا رسول خدا(ص) به مردم می‌فرماید: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُون» یعنی اگر خدا را دوست دارید حرف مرا گوش کنید. اگر فرموده بود سخن خدا را گوش کنید، در واقع سخن پیامبر هم در آن نهفته بود زیرا سخن پیامبر(ص) همان سخن خداست، ولی در این آیه جداگانه فرمود: «فَاتَّبِعُونی»، یعنی از من تبعیت کنید تا خدا شما را دوست داشته باشد. این یعنی ولایت شرط این است که خدا دوستت داشته باشد. پیامبر اکرم(ص) نیز در روز عید غدیر فرمود: هرکس از من تبعیت می‌کند، از علی(ع) تبعیت کند. (مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ؛ کافی/1/287)
  • در آیۀ بعدی می‌فرماید: «بگو هم از خدا اطاعت کنید و هم از رسولش، پس اگر پشت کردند خدا کافران را دوست ندارد؛ قُلْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یحُِبُّ الْکَافِرِین»(آل‌عمران/32) دقت کنید که خداوند در این آیه، اطاعت از خدا و رسول را کنار هم می‌آورد. جالب اینجاست که در قرآن (جز در یک مورد) هر جا که اطاعت از خدا آمده است، اطاعت از رسول خدا نیز در کنارش آمده است و البته یک‌جاهایی اطاعت از پیغمبر آمده ولی اطاعت از خدا نیامده است.

امام حسین(ع) ولایتپذیری را برای ما آسان کرده است

  • واقعش این است که برای بعضی‌ها سخت بود که رسول خدا(ص) و اولیاء خدا به آنها می‌گفتند: «از من تبعیت کنید.» چون به غرورشان برمی‌خورد. اما می‌دانید چرا برای ما سخت نیست که از اولیاء خدا تبعیت کنیم؟ چون این کار را امام حسین(ع) برای ما آسان کرده است. امام حسین(ع) اول آمده در دلِ ما نشسته است و بعد وقتی این آیه را می‌خوانیم که می‌فرماید «فَاتَّبِعُونی» دیگر به ما برنمی‌خورد، چون می‌دانیم کسی که می‌گوید: از من تبعیت کنید، حسین(ع) است. و حسین(ع) آن‌قدر آقاست که اصلاً به غرور ما برنمی‌خورد. یعنی امام حسین(ع) ولایتپذیری را برای ما آسان کرده است. می‌دانید حسین(ع) چگونه این کار را برای ما آسان کرده است؛ آن‌قدر مصیبت و بلا دیده و آن‌قدر بچه‌های حسین(ع) را زده‌اند ...

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۶
مجید شهشهانی

دانشگاه تهران | محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه-7/ نهم محرم

بی‌دین‌ترین افراد هم در مقابل «دینداری توأم با محبت» تواضع می‌کنند/ چگونه محبت خدا را به دل وارد کنیم؟

پناهیان: یکی از راه‌ها برای اینکه محبت خدا در دل‌مان بیاید و عاشق خدا بشویم این است که آن‌قدر به محبت خدا فکر کنیم تا از طریق این تفکر، به حب الله برسیم؛ خیلی باید به این محبت فکر کنیم.  سعی کنید مدام فکرتان مشغول حب‌الله باشد، سرِ نماز هم فکرتان مشغول حب‌الله باشد و به این فکر کنید که اگر من خدا را دوست داشتم چه تحولی در دلم ایجاد می‌شد؟ خدایی که همۀ دوست‌داشتنی‌های عالم را آفریده است، قطعاً خودش از همۀ آنها دوست‌داشتنی‌تر است. وقتی سر به سجده می‌گذارید یا به رکوع می‌روید، به این فکر کنید که خدایا! کِی می‌شود این در به روی من باز شود و من واقعاً تو را دوست داشته باشم. یعنی فکر و ذکرش را رها نکنید.

بخش‌هایی از هفتمین روز(تاسوعای حسینی) سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در مسجد دانشگاه تهران با موضوع «محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

1. بی‌دین‌ترین افراد هم در مقابل «دینداری توأم با محبت» تواضع می‌کنند

  • اگر دینداری توأم با محبت باشد، آثار و برکات و فواید زیادی دارد.
  • یکی از فوایدش این است که بی‌دین‌ترین و ملحدترین آدم‌ها نیز در مقابل آن دین، آن جامعۀ دینی و آن جانِ متدین تواضع خواهند کرد و جای حرف و حدیثی باقی نمی‌ماند. البته ممکن است باز هم بعضی‌ها باشند که متدینین را تمسخر کنند و این تمسخر تنها اسلحه‌ای است که در مقابل «همۀ» انبیاء الهی به‌کار گرفته شده است: «یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»(یس/30) چرا هر پیغمبری آمد، او را مسخره کردند؟ چون پیامبران با شور و محبت و عشق به دین می‌پردازند و این مسأله واقعاً معاندین را لال و زمین‌گیر می‌کند و چاره‌ای جز تمسخر برایشان باقی نمی‌گذارد. اما اگر یک جامعۀ بزرگ بتواند با محبت دینداری کند، دیگر همان تمسخرها نیز باقی نخواهد ماند.

2. محبت، قدرت‌آفرین است / ترس دشمنان امام زمان(ع) به خاطر شدت محبت یاران حضرت به ایشان خواهد بود

  • از آثار و فواید دیگر محبت این است که قدرت‌آفرین است، یعنی یک قدرت بسیار بزرگ در مقابل دشمنان ایجاد می‌کند. و اوج این قدرت را می‌توان بعد از ظهور حضرت دید. ان‌شاءالله ما باشیم و ظهور را ببینیم، و این روند رو به گسترش رشد دین هم خیلی امید ما را بالا می‌برد، چون می‌بینیم که رشد دین تقریباً تصاعدی شده است. اصلاً این خاصیت دین است که رشد دین کم‌کم شروع می‌شود و بعد یک‌دفعه‌ای اوج می‌گیرد. همان‌طور که خداوند می‌فرماید: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ* وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فىِ دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»(نصر/1و2)
  • در زمان ظهور حضرت، آن چیزی که حکومت می‌کند محبت است؛ یعنی این محبت است که امنیت می‌آورد، این محبت است که جلوی زبان یاوه‌گویان را خواهد گرفت، این محبت است که دشمنان را قلع و قمع می‌کند. اما چرا محبت این اثر را دارد؟ نه اینکه محبت، خودش مانند شمشیری باشد که دشمنان دین را نابود ‌کند، نه! خودِ محبت این‌گونه نیست اما وقتی اصحاب امام زمان(ع) شدیداً به او محبت داشته باشند، همین محبت دشمنان را به شدت می‌ترساند. لذا امام محمد باقر(ع) می‌فرماید: «خداوند امام زمان(ع) را به وسیلۀ «رعب» کمک می‌کند؛ الْقَائِمُ مِنَّا مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ مُؤَیَّدٌ بِالنَّصْرِ»(کمال‌الدین و تمام النعمة/ج‏1/ص331) 
  • چه چیزی رعب ایجاد می‌کند؟ ظالمان با ظلم و جنایت کردن، رعب ایجاد می‌کنند اما برای امام زمان(ع) محبت یاران حضرت است که در دل دشمنانش رعب ایجاد می‌کند. همان محبتی که نسبت به علی(ع) نداشتند و لذا حضرت غریب ماند. رُعبی که در دل دشمنان امام زمان(ع) می‌افتد ناشی از اخلاق خشنِ یاران حضرت نیست. این رعب ناشی از شمشیر و دیکتاتوری و ظلم و جور نیست. بلکه ناشی از محبت شدید یاران حضرت به ایشان است که حاضرند صدبار برایش بمیرند، و البته تعداد کسانی که این‌گونه به حضرت عشق می‌ورزند فراوان است، نه اینکه مثل زمان ائمۀ اطهار(ع) تعداد این یاران وفادار کم باشد. بعد از ظهور حضرت، محبّت او در دل مردم جاى مى‌گیرد و عشق و علاقۀ مردم به امام زمان(ع) به حدّی زیاد خواهد بود که در یاد هیچ‌کس، غیر او نخواهد بود. (امیرالمؤمنین(ع): إذا نادى مُنادٍ من السَّماء: «إنّ الحَقَّ فی آلِ محمّدٍ» فعندَ ذلکَ یَظهرُ المَهدیُّ على أفواهِ النّاسِ، و یُشْرَبونَ حُبَّهُ ، فلا یکونُ لَهم ذِکْرٌ غـیرُهُ ؛ میزان الحکمه/ ١٣٣٣-اثباة الهداة/5/247-کنزالعمال/39665) این محبت شدید، یک رعبی را در دل دشمن ایجاد می‌کند، لذا دیگر کسی جرات نمی‌کند علیه حضرت رفتار یا گفتاری انجام دهد.

دشمنان ما در مقابل رعبی که محبت ما به حسین(ع) در آنها ایجاد کرده، می‌خواهند یک رعب دیگر درست کنند لذا تصاویر جنایت‌های خودشان را منتشر می‌کنند

  • محبت در دل دوستان قدرت‌آفرین است، و در دل دشمنان رعب‌آفرین است. همین الان محبت اباعبدالله(ع) رعبی را در دل دشمنان ما انداخته و غوغایی به‌پا کرده است. لذا دارند سعی می‌کنند این ترس را به خودشان نگیرند بلکه با جنایت‌های خودشان سعی دارند این ترس را به سمت ما بیندازند. اینکه سرِ دختر بچۀ سه‌ساله را می‌برند، یا قلب یک جوان را در می‌آورند و به دندان می‌کشند، و اینکه اصرار دارند سر ببرند و فیلم‌برداری کنند و این فیلم‌ها را پخش کنند، به خاطر این است که می‌خواهند ترس و وحشت ایجاد کنند. می‌خواهند در مقابل رعبی که محبت حسین(ع) در دل‌های آنها ایجاد کرده است، یک رعب دیگر درست کنند و چاره‌ای هم جز این ندارند. لذا برایشان مهم نیست که انتشار این تصاویر در میان مردم موجی از تنفر علیه آنها ایجاد خواهد کرد، چون الان به ایجاد رعب و ترس نیاز دارند.  در سال‌های اخیر هم این راهپیمایی بیست‌ میلیونی اربعین که معجزۀ محبت اباعبدالله(ع) است، در دل‌ دشمنان ما رعب ایجاد کرده است.
  • محبت، قدرت انسان را بالا می‌برد و وقتی یک دین، سرشار از محبت شد، قدرت این دین و جامعۀ دینی افزایش پیدا می‌کند. و خداوند از ما خواسته است که دین را با محبت داشته باشیم. «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165) البته این محبت خود به خود باید در دل‌مان بالا برود، اما راه‌هایی هم برای تقویت این محبت وجود دارد و با استفاده از این راه‌ها باید کاری کنیم که این محبت در دل‌مان بالا برود.

3. افزایش محبت به خدا موجب لذت بردن از دینداری است

  • یکی دیگر از فواید افزایش محبت خدا این است که انسان از دینداری خودش لذت می‌برد، چنان لذتی که اهل دنیا از دنیای خود نمی‌برند. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «اهل تقوا، با مردم دنیا در دنیاشان شریک شدند، امّا مردم دنیا در آخرت آنها شرکت نشدند، آنها در بهترین خانه‏هاى دنیا سکونت کردند و بهترین خوراک‏هاى دنیا را خوردند و همان لذّت‏هایى را چشیدند که دنیاداران چشیده بودند و از دنیا بهره گرفتند آن‌گونه که متکبّران دنیا بهره‏مند بودند؛ أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ فَشَارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ وَ لَمْ یُشَارِکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی آخِرَتِهِمْ‏ سَکَنُوا الدُّنْیَا بِأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ وَ أَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیَا بِمَا حَظِیَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَکَبِّرُون‏»(نهج‌البلاغه/نامه 27)

امام(ره): کسانی که دین را به صورت قشری به مردم منتقل می‌کنند، شیاطین طریق الی‌الله هستند/دین با قوانین خُشک راهنمایی و رانندگی فرق می‌کند

  • اگر در آموزش و پرورش زیبایی و محبوبیت دین را جا نمی‌اندازند اشتباه است. اگر در دانشگاه‌ها در درس‌های معارف، دین را عزیز دلِ آدم‌ها قرار نمی‌دهند اشتباه است. شاید به اندازۀ کافی هنرش را نداریم که این کار را نجام دهیم.
  • دین با قوانین راهنمایی و رانندگی فرق می‌کند، آدم‌ها هرچقدر هم به قوانین راهنمایی رانندگی نیاز داشته باشند، به آن عشق نمی‌ورزند! چون اینها یک‌سری قوانین خشک و بی‌روح است. وای بر کسانی که دستورات دینی را این‌طوری به دیگران منتقل می‌کنند. حضرت امام(ره) با کسانی که دین را بدون آن روح و اخلاق باطنی‌اش به مردم منتقل می‌کنند، خیلی محکم برخورد می‌کند و می‌فرماید: «کسانى که دعوت به صورت محض مى‏کنند و مردم را از آداب باطنیّه باز مى‏دارند و گویند شریعت را جز این صورت و قشر معنى و حقیقتى نیست، شیاطین طریق إلى اللّه و خارهاى راه انسانیّتند، و از شرّ آنها باید به خداى تعالى پناه برد که نور فطرت اللّه را که نور معرفت و توحید و ولایت و دیگر معارف است در انسان منطفى مى‏کنند»(آداب الصلاة/ص154)
  • کسانی که دین را به صورت قشری به مردم منتقل می‌کنند، انگار دارند قوانین راهنمایی رانندگی به مردم یاد می‌دهند! درحالی که این دین، سراسر عشق و شور است، محبت خدا آتشی است که دل‌ها را به آتش می‌کشد. امام رضا(ع) می‌فرماید: کسی ذکر خدا کند و نماز بخواند ولی مشتاق ملاقات خدا نشود خودش را مسخره کرده است؛ مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ تَعَالَى خَالِیاً وَ لَمْ یَشْتَقْ إِلَى لِقَائِهِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِه‏»(مجموعۀ ورام/2/111)

اگر محبت به دین در دل ما غوغا می‌کرد، تهاجم فرهنگی و ماهواره‌ها اثری نداشت

  • دین تنها یک سلسله استدلالات خشک کلامی نیست، این استدلالات بیشتر به درد مرزداران دین می‌خورد که در حال دست و پنجه نرم کردن با با کافران و ملحدان هستند و به کار عموم متدینین نمی‌آید. باید کاری کرد که افراد دیندار، از دین لذت ببرند؛ الان مشکل ما این است. اگر محبت به دین در دل ما غوغا می‌کرد، تهاجم فرهنگی و ماهواره‌ها چیزی نبود که بخواهد مردم ما را تهدید کند، یعنی اصلاً اثری نداشت. همین امروز هم ماهواره‌ها و رسانه‌های دشمن، هرچقدر تلاش کنند، آیا می‌توانند عزاداری امام حسین(ع) را از رونق بیندازند؟! دیگر در این عالم چیزی نمانده که این ماهواره‌ها برای اغوای مردم از آن استفاده نکرده باشند، اما آیا می‌توانند با موج محبت حسینی مقابله کنند؟! چرا نمی‌توانند؟ چون در مکتب امام حسین(ع) عشق جریان دارد، یعنی مردم امام حسین(ع) را دوست دارند. لذا وقتی از ما می‌پرسند چرا به روضه می‌روید و چرا برای امام حسین(ع) عزاداری می‌کنید؟ می‌گوییم: «چون دوست داریم!» و این جوابی است که دهان همۀ یاوره‌گویان را می‌بندد و در مقابلش حرفی برای گفتن ندارند.
  • امام حسین(ع) عمیق‌ترین سخن دینی را برای ما قابل تجربه کرده است. لذا اگر می‌خواهی به دین خدمت کنی، بیا همان کاری که امام حسین(ع) با ما انجام داده است را یک‌مقدار در بخش‌های دیگر دین هم توسعه بده و بقیۀ دین را هم برای خودت محبوب قرار بده؛ مثلاً نماز باید برای ما محبوب باشد. اینکه خداوند می‌فرماید: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ»(حجرات/7) دین باید در نزد ما محبوب باشد. این محبت است که غوغا می‌کند، اگر این محبت نباشد، مشکلات زیاد خواهد بود.

دین سرگرمی و لذت انسان را هم تأمین می‌کند/ اگر مردم از دین بیشتر لذت ببرند، دیگر دنبال شهوات نخواهند رفت

  • دین که فقط چهارتا قانون حقوقی نیست، دین آتش است و دلِ آدم را به آتش می‌کشد، دین سرگرمی و لذت انسان را هم تأمین می‌کند. اصلاً مردم چرا سراغ شهوات می‌روند؟ به خاطر اینکه می‌خواهند لذت ببرند، حالا اگر از دین بیشتر لذت ببرند، دیگر دنبال شهوات نخواهند رفت و درنتیجه خودِ مردم، همۀ این برنامه‌های غیراخلاقی را دور می‌ریزند چون می‌گویند: «از این چیزها خوشم نمی‌آید و زیاد از آن لذت نمی‌برم.»
  • اگر محبت به خدا را در دل خودمان افزایش دهیم، مقاومت ما در مقابل شهوات، ابلیس و تهاجم‌های دیگران بیشتر می‌شود و قدرت ما در مقابل اینها افزایش پیدا می‌کند و در دل دشمن رعب ایجاد می‌کند و از بندگی خودمان هم بیشتر لذت می‌بریم.

4. محبت یکی از نوادر عواملی است که می‌تواند از عُجب جلوگیری کند

  • یکی دیگر از آثار محبت این است که محبت یکی از نوادر عواملی است که می‌تواند از عُجب جلوگیری کند. امان از وقتی که مذهبی‌ها و اهل عبادت دچار عجب شوند. اگر چیزی نباشد که از عُجب جلوگیری کند، برخی مذهبی‌ها از لامذهب‌ها خطرناک‌تر می‌شوند. عُجب موجب حبط عمل می‌شود و عبادات و کارهای خوب انسان را فاسد می‌کند و از بین می‌برد. خداوند از عُجب خیلی بدش می‌آید، به حدّی که امام صادق(ع) می‌فرماید: «خداوند می‌داند که گناه برای مؤمن بهتر از عُجب است و اگر غیر از این بود، خدا هیچ مؤمنی را مبتلا به گناه نمی‌کرد؛ إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ مَا ابْتُلِیَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أَبَداً»(کافی/2/313)
  • عُجب خیلی راحت به دل انسان راه پیدا می‌کند. تقریباً محال است کسی عبادت کند یا کار خوبی انجام دهد ولی عُجب به سراغش نرود. البته ما یک تجربۀ خیلی خوب داریم که عُجب هم در آن راه ندارد و آن روضۀ اباعبدالله(ع) است. وقتی به روضۀ امام حسین(ع) می‌رویم و برمی‌گردیم، دچار عُجب و غرور نمی‌شویم چون قهرمان ما را زده‌اند و روی زمین افتاده است، البته به او افتخار می‌کنیم ولی چون در ظاهر کشته شده و شکست خورده است، دیگر جایی برای عُجبِ ما گریه‌کن‌های امام حسین(ع) باقی نمی‌ماند.
  • بالاخره یک عاملی باید باشد که بقیۀ قسمت‌های دین ما را حفظ کند و آن هم محبت امام حسین(ع) است. امام حسین(ع) فقط عامل حفظ دین در عرصۀ تاریخ نیست، بلکه عامل حفظ دین در وجود یک آدم نیز هست. بالاخره یک عمل باید باشد که دچار آفتِ عُجب نشود و بماند، و آن هم گریه و ناله بر اباعبدالله‌الحسین(ع) است. محبت به خدا و دین هم از همین جنس است و لذا از عُجب جلوگیری می‌کند.

چگونه محبت خدا را به دل وارد کنیم؟ / با فکر کردن به حب الله، می‌توان به محبت خدا  رسید/ «اولی الالباب» از طریق تفکر به حب الله می‌رسند

  • حالا چه‌کار کنیم این محبت در دل‌ِ ما بیاید؟ چون تغییر دادن دل خیلی سخت است و دلِ انسان به این سادگی تکان نمی‌خورد و حرف گوش نمی‌کند. امام صادق(ع) می‌فرماید: «جابجا کردن کوه‌ها آسانتر از این است که قلبی بخواهد از جایش تکان بخورد؛ إزالَةُ الجِبالِ أهوَنُ مِن إزالَةِ قَلبٍ عَن مَوضِعِهِ» (تحف العقول/ص358)
  • یکی از راه‌ها برای اینکه محبت خدا در دل‌مان بیاید و عاشق خدا بشویم این است که آن‌قدر به محبت خدا فکر کنیم تا از طریق این تفکر، به حب الله برسیم؛ خیلی باید به این محبت فکر کنیم. کسانی هستند که خداوند در قرآن آنها را «اولی‌ الالباب» صدا می‌زند، یعنی صاحبان اندیشه. «لُبّ» یعنی اندیشه و دستگاهی که آدم با آن فکر می‌کند. اولی الالباب یا صاحبان خِرَد چه کسانی هستند؟ امام صادق(ع) می‌فرماید: اولی الالباب کسانی هستند که با فکر کار می‌کنند. آن‌قدر فکر می‌کنند که از طریق تفکر به حب الله می‌رسند؛ «إِنَّ أُولِی الْأَلْبَابِ الَّذِینَ‏ عَمِلُوا بِالْفِکْرَةِ حَتَّى وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَّهِ»(کفایه‌الاثر/ص257)
  • اگر می‌خواهی به محبت خدا برسی، با فکر کردن به حب‌الله می‌توانی برسی. مگر تفکر انسان را به محبت می‌رساند؟ بله، تفکر می‌تواند تو را به حب‌الله برساند. مثلاً یک راهش این است که در جلساتی (به صورت هفتگی یا حتی روزانه) شرکت کنید که در آن از محبت خدا صحبت می‌شود. سعی کنید مدام فکرتان مشغول حب‌الله باشد، سرِ نماز هم فکرتان مشغول حب‌الله باشد و به این فکر کنید که اگر من خدا را دوست داشتم چه تحولی در دلم ایجاد می‌شد؟ خدایی که همۀ دوست‌داشتنی‌های عالم را آفریده است، قطعاً خودش از همۀ آنها دوست‌داشتنی‌تر است. وقتی سر به سجده می‌گذارید یا به رکوع می‌روید، به این فکر کنید که خدایا! کِی می‌شود این در به روی من باز شود و من واقعاً تو را دوست داشته باشم. یعنی فکر و ذکرش را رها نکنید.
  • حضرت در ادامۀ روایت فوق می‌فرماید: «وقتی که محبت خدا به قلب انسان برسد، قلبش نورانی می‌شود و لطف و مرحمت و عنایت خدا با سرعت به او می‌رسد و برکات زندگی، او را فرا می‌گیرد. وقتی برکت، وجودش را گرفت، او اهل حکمت می‌شود و با حکمت سخن می‌گوید. و وقتی که حکیم شد، صاحب بصیرت و تیزبینی خواهد شد، و با قدرت عمل خواهد کرد و به قدرت می‌رسد و بعد هفت آسمان را می‌شناسد و می‌فهمد و وقتی به این مرحله رسید، دیگر شهوت و محبتش صرف خالقش می‌شود، (یعنی نه تنها دیگر بین شهواتش و محبت خدا گیر نمی‌کند که کدام را انتخاب کند، بلکه اصلاً شهوتش در محبت خدا خواهد بود)؛ فَإِنَّ حُبَّ اللَّهِ إِذَا وَرِثَهُ الْقَلْبُ اسْتَضَاءَ بِهِ وَ أَسْرَعَ إِلَیْهِ اللُّطْفُ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلًا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ فَإِذَا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ تَکَلَّمَ بِالْحِکْمَةِ فَإِذَا تَکَلَّمَ بِالْحِکْمَةِ صَارَ صَاحِبَ فِطْنَةٍ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْفِطْنَةِ عَمِلَ فِی الْقُدْرَةِ فَإِذَا عَمِلَ بِهِ مَا فِی الْقُدْرَةِ عَرَفَ الْأَطْبَاقَ السَّبْعَةَ فَإِذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِی خَالِقِه»(کفایه‌الاثر/ص257)

کسانی که فقط خدا و خوبی‌ها را دوست دارند، چگونه رشد می‌کنند؟

  • سؤالی که اینجا مطرح می‌شود این است: بالاخره آدم باید مخالف برخی از دوست‌داشتنی‌هایش عمل کند تا رشد کند، پس کسانی که فقط خدا و خوبی‌ها را دوست دارند، چگونه رشد می‌کنند؟ اینها که علاقۀ بد ندارند تا با آن مخالفت کنند و در اثر این مبارزه، رشد کنند؟! پاسخ این است که اینها چون فقط چیزهای خوب را دوست دارند، باید مخالف بعضی از همین دوست‌داشتنی‌های خوبشان عمل کنند. مثلاً حضرت ابالفضل(ع) دوست داشت قبل از علی اکبر(ع) و قاسم‌بن‌الحسن(ع) به میدان برود، چون خیلی برایش سخت بود که شاهد شهادتِ این دو بزرگوار باشد، لذا چند بار از امام حسین(ع) اجازۀ میدان خواست، اما امام حسین(ع) فرمود: «تو علمدار لشکر من هستی و اگر بروی لشکر من متفرق می‌شود؛ یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی‏»(بحارالانوار/ج45/ص41) لذا ابالفضل(ع) برخلاف این خواستۀ خودش عمل کرد و به میدان نرفت.
  • ابالفضل(ع) در کربلا دوست داشت برای امام حسین(ع) علمداری کند، لذا وقتی امام حسین(ع) فرمود: تو علمدار لشکر من هستی، همۀ وجود عباس شده بود دست‌ها و پرچمش، اما در کنار علقمه همین دوست‌داشتنی خوب را هم برای خدا داد ...

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۸
مجید شهشهانی
دانشگاه تهران | محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه-6/ هشتم محرم

کلاس اصول عقاید، نمی‌تواند کسی را مؤمن کند؛ تنها می‌تواند برای افراد مستعد زمینه ایمان قرار گیرد/ کسی که خدا را واقعاً دوست داشته باشد، اخلاقش هم درست می‌شود و زیاد نیاز به آموختن علم اخلاق ندارد

پناهیان: کلاس درس اصول عقاید، نمی‌تواند کسی را مؤمن کند؛ تنها می‌تواند برای افراد مستعد زمینه ایمان قرار گیرد. اینکه ما بتوانیم در مقام جَدل یا استدلال، جواب یک معاند لجوج را بدهیم، حتی اگر استدلال ما در اثبات حقانیت دین بسیار قوی و کامل هم باشد، و او بپذیرد حداکثرش این است که تسلیم شود و مسلمان بشود، ولی معنایش این نیست که او مؤمن هم شده و ایمان در قلبش وارد شده است. این درس‌ها و بحث‌ها بیشتر برای تسلیم کردن افراد است نه برای مؤمن کردن آنها، چون ایمان وقتی به قلب وارد می‌شود که انسان عاشق خدا شود.

بخش‌هایی از ششمین روز سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در مسجد دانشگاه تهران با موضوع «محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

ایمان، چیزی غیر از اعتقاد و آگاهی به خداست/کافران هم ممکن است به خدا و غیب «اعتقاد» داشته باشند  

  • پیامبر گرامی اسلام(ص) می‌فرماید: «ایمان در قلب یک انسان، این است که خدا را دوست داشته باشد؛ الْإِیمَانُ فِی قَلْب‏ِِ الرَّجُلِ أَنْ یُحِبَّ اللّهَ»(دوستی در قرآن، ری‌شهری،حدیث891 و کنزالعمال/1/40) لذا بین ایمان به خدا و محبت به پروردگار، نباید فاصله‌ای قائل شد. در مباحث مطرح شده در جلسات قبل، دیدیم که خداوند برخی کسانی که به وجود خدا اعتقاد دارند را نیز «کافر» خطاب کرده است. با وجود اینکه اگر از آنها بپرسید خالق شما کیست می‌گویند: خدا (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ؛ زخرف/87) اما چرا کافر هستند؟ چون آن تعلق خاطر و محبتی که باید در دلشان نسبت به خداوند باشد، نیست.
  • مشهور شده که می‌گویند: «کافر کسی است که به خدا و عالم غیب معتقد نیست» اما در قرآن وقتی از کافران توصیفی به میان می‌آید، معلوم می‌شود این کافران به امور غیبی اعتقاد یا آگاهی دارند اما ایمان ندارند، لذا به آنها «مؤمن» گفته نمی‌شود. انگار معنای ایمان چیزی غیر از آگاهی یا حتی اعتقاد به خدا و عالم غیب است. ایمان پیوندی است که بین قلب انسان و خدا برقرار می‌شود. شهید مطهری نیز می‌فرمود: ایمان چیزی از جنس گرایش است.

دین هر کس همان چیزی است که دوست دارد/غالباً محبت‌های ما، در یک محبت به نام «حبّ نفس» خلاصه می‌شود

  • اعتقادِ بعضی‌ها از جنس نگرش یا عقل نظری است، یعنی عقلاً باور کرده‌اند که خدا هست یا نمی‌شود که خدا نباشد، اما هنوز جزء مؤمنین به حساب نمی‌آیند، حتی اگر عبادت کنند و در عمل از خدا اطاعت کنند. البته اینها را می‌توان جزء مسلمان‌ها به حساب آورد.
  • امام باقر(ع) دین را همان محبت می‌دانند و محبت را هم دین می‌دانند؛ «الدِّینُ‏ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّین .... هَلِ‏ الدِّینُ‏ إِلَّا الْحُبُ»(محاسن/1/263) یعنی هر کسی نسبت به هر چیزی علاقه و محبت داشته باشد، دین او همان است. دین زیاد چیز عجیب و پیچیده‌ای نیست بلکه همان چیزی است که دوست داریم. البته ما خیلی چیزها را دوست داریم، ولی مهم این است که برای چه آنها را دوست داریم؟ غالباً برای حبّ نفس است که این چیزها را دوست داریم پس همۀ محبت‌های ما در یک محبت خلاصه می‌شود و آن هم حبّ نفس است، لذا مصداق این آیه می‌شود که فرمود: «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛ آیا ندیدی آن کسی که خدای خود را هوای نفس خودش قرار داده؟»(فرقان/43) پس اگر کسی خودخواه باشد، در واقع خودپرست یا هواپرست است. البته هیچ هواپرستی نمی‌گوید من هواپرست هستم، بلکه می‌گوید من اینها را «دوست دارم»!‏
  • هرچیزی را که به خاطر خودمان دوست داشته باشیم، همگی زیرمجموعۀ حب نفس قرار می‌گیرد و هر چیزی را به خاطر خدا دوست داشته باشیم، همگی زیرمجموعۀ حب الله قرار می‌گیرد، پس کسی که خانودۀ خودش را هم به خاطر خدا دوست دارد، این محبت هم زیرمجموعۀ حب الله خواهد بود.

کسی که خدا را بیش از همه چیز دوست ندارد، نسبت به ایمانش تردید کند

  • در اینجا می‌خواهیم دربارۀ ضرورت حب الله سخن بگوییم. اینکه آیا «حب الله» دِسِر غذای دین است، (یعنی بخش فرعی و برای تزیین است) یا اینکه یک ضرورت است؟ امام صادق(ع) می‌فرماید: «هیچ کس ایمان در قلبش درست جا نگرفته، مگر اینکه خدا را از خودش، و از پدر و مادرش، و از فرزند و اهلش و از مالش و از همۀ مردم بیشتر دوست داشته باشد؛ لَا یُمْحِضُ رَجُلٌ الْإِیمَانَ بِاللَّهِ حَتَّى یَکُونَ اللَّهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ وُلْدِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ مِنَ النَّاسِ کُلِّهِم‏»(فلاح السائل/ص101)
  • اگر کسی واقعاً خدا را دوست داشته باشد، نمی‌تواند کم دوست داشته باشد. چون امام صادق(ع) می‌فرماید: «محبت خدا آتش است که از هرچیزی عبور کند آن را آتش می‌زند؛ حُبُّ اللَّهِ نَارٌ لَا تَمُرُّ عَلَى‏ شَیْ‏ءٍ إِلَّا احْتَرَق»(مصباح الشریعه/ص192) لذا اگر کسی خدا را دوست داشته باشد، او را از همه چیز بیشتر دوست خواهد داشت. البته اگر کسی بگوید من خدا را دوست دارم ولی نه به این شدّت که او را از همه چیز‌ بیشتر دوست داشته باشم، ممکن است او «حب الله» را دوست دارد، یعنی دوست دارد خدا را دوست داشته باشد (و این هم به خاطر کشش فطری انسان است)، اما نمی‌توان پذیرفت که او خودِ خدا را دوست دارد.
  • اگر کسی خدا را بیشتر از همه چیز دوست نداشته باشد، باید نسبت به ایمان خودش تردید کند. گاهی این شخص اصلاً ایمان ندارد؛ مثل این روایت که پیامبر(ص) فرمود: «یک بنده، ایمان ندارد مگر اینکه مرا بیشتر از خودش دوست داشته باشد، و فرزندان مرا بیشتر از فرزندان خودش دوست داشته باشد؛ لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى أَکُونَ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِی أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَهْلِهِ وَ عِتْرَتِی أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ عِتْرَتِهِ»(امالی شیخ صدوق/ص334)

کلاس اصول عقاید، نمی‌تواند کسی را مؤمن کند؛ تنها می‌تواند برای افراد مستعد زمینه ایمان قرار گیرد / این درس‌‌ و بحث‌ها بیشتر برای تسلیم کردن افراد است نه برای مؤمن کردن آنها

  • متاسفانه معارف دینیِ ما معمولاً حداقلی منتقل می‌شود، یعنی ما معمولاً حداقل‌های دین را به دیگران منتقل می‌کنیم نه حداکثر‌هایش را. دلیلش هم غالباً این است که فکر می‌کنیم معرفت دینی یعنی اینکه اگر در مقابل یک فرد بی‌دین قرار گرفتیم، بتوانیم با استدلال و با علم کلام و فلسفه او را متقاعد کنیم که خدایی هست! در حالی که به این می‌گویند علم و سواد، و این با دین و ایمان تفاوت دارد. 
  • کلاس درس اصول عقاید، نمی‌تواند کسی را مؤمن کند؛ تنها می‌تواند برای افراد مستعد زمینه ایمان قرار گیرد. اینکه ما بتوانیم در مقام جَدل یا استدلال، جواب یک معاند لجوج را بدهیم، حتی اگر استدلال ما در اثبات حقانیت دین بسیار قوی و کامل هم باشد، و او بپذیرد حداکثرش این است که تسلیم شود و مسلمان بشود، ولی معنایش این نیست که او مؤمن هم شده و ایمان در قلبش وارد شده است. این درس‌ها و بحث‌ها بیشتر برای تسلیم کردن افراد است نه برای مؤمن کردن آنها، چون ایمان وقتی به قلب وارد می‌شود که انسان عاشق خدا شود.

کسی که نخواهد از زیر بار سخن حق فرار کند، زیاد نیاز به استدلال ندارد/ سؤالی که از سر اعتراض و گریزپایی باشد و پیشاپیش هر نوع پاسخ مثبتی را نفی کند، ارزش ندارد

  • اگر کسی عناد نداشته باشد و نخواهد از زیر بار سخن حق، فرار کند، زیاد نیاز به استدلال و علم کلام ندارد. اما گاهی اوقات کسی که می‌خواهد سخن حق را نپذیرد، مدام سؤال می‌کند. پیامبر اکرم(ص) اصحاب کبار خود را جمع کرد و فرمود: یکی یکی بیایید و به علی(ع) بگویید: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین(ع)»(...فَدَعَا نَبِیُّ اللَّهِ ص تِسْعَةَ رَهْطٍ فَقَالَ ... ؛ امالی مفید/ص19) نوبت به دو نفر از آنها رسید. اولی سؤال کرد: «آیا این دستورِ خداوند و رسول خداست؟»پیامبر(ص) فرمود: بله. نفر دوم هم همین سؤال را پرسید و همان جواب را شنید. سؤال کردن آنها به این خاطر نبود که خیلی دانشمند و علم‌دوست بودند و بقیه که سؤال نکردند اهل علم و دانش نبودند؛ آنها چون می‌خواستند به یک شکلی از زیر بار این دستور فرار کنند، سؤال کردند.
  • درست است که سؤال کردن ارزشمند است ولی مهم این است که انگیزۀ سؤال چه باشد. سؤالی که از سر اعتراض و گریزپایی باشد و پیشاپیش هر نوع پاسخ مثبتی را نفی کند، ارزش ندارد. خیلی‌ بهتر از این سؤالات، آن سؤالاتی بود که حضرت خضر(ع) به حضرت موسی(ع) اجازه نداد که از ایشان بپرسد. و البته حضرت موسی(ع) هم نتوانست صبر کند و سؤال نپرسد.
  • گاهی اوقات در قرآن کریم خداوند نسبت به نظر دادن و سؤال کردن ایراد می‌گیرد، و به‌جای اینکه آن نظر را مورد نقد قرار دهد، پیش‌فرض یا مقدمۀ ذهنی و روحیِ کسی که نظر می‌دهد را مورد نقد قرار می‌دهد. مثلاً آنجا که از پیامبر الهی سؤال می‌کنند: آیا بدن ما بعد از اینکه پوسیده شد، دوباره زنده خواهد شد؟! خداوند این‌گونه پاسخ می‌دهد: «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ، قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»(یس/78) خلقت خودش را فراموش کرده است و حالا دارد سؤال می‌پرسد! یعنی اگر خودش را فراموش نکرده بود، اصلاً سؤال نمی‌کرد و خودش می‌فهمید.

کسی که خدا را واقعاً دوست داشته باشد، اخلاقش هم درست می‌شود و زیاد نیاز به آموختن علم اخلاق ندارد

  • اینکه می‌گوییم «محبت اصل دین است» یک بحث اخلاقی نیست، اصلاً می‌توان گفت در اسلام علم جداگانه‌ای به نام علم اخلاق نداریم. یعنی این‌طور نیست که ما یک‌بار مؤمن بشویم و بعد یک‌بار هم برویم اخلاق‌مان را درست کنیم. اگر کسی واقعاً مؤمن بشود، اخلاقش هم درست می‌شود، زیرا کسی که حب نفس نداشته باشد و خدا را بیشتر از خودش دوست داشته باشد، دیگر نقص و ایرادی در وجودش ندارد که بخواهد آن ایراد را با علم اخلاق درست کند. کسی که خدا را واقعاً دوست داشته باشد، اخلاقش هم درست می‌شود و زیاد نیاز به آموختن علم اخلاق ندارد.

اگر خدا را از بچه‌‌ات بیشتر دوست داشته باشی، نتیجه‌اش این می‌شود که بچه‌ات را بیشتر دوست خواهی داشت

  • حالا اگر کسی خدا را از بچه‌های خودش هم بیشتر دوست داشته باشد، و این مسأله را به آنها بگوید، آیا بچه‌هایش ناراحت نمی‌شوند؟ نه! چون کسی که خدا را بیشتر از همه دوست داشته باشد، قطعاً محبتش به بچۀ خودش بیشتر از محبت همۀ پدرهای دنیا به بچه‌هایشان خواهد بود و این محبتِ شدید را بچه‌هایش در عمل می‌بینند و می‌فهمند که او چقدر آنها را دوست دارد. اگر خدا را از بچه‌های خودت بیشتر دوست داشته باشی، نتیجه‌اش این خواهد بود که بچه‌هایت را بیشتر دوست خواهی داشت. و محبت تو به خانواده‌ات نه تنها کم نمی‌شود بلکه تقویت هم خواهد شد. ضمن اینکه اگر ما خدا را بیشتر از هر چیزی و هر کسی دوست داشته باشیم، بیشتر مراقب خودمان خواهیم بود و خودمان را ارزان نمی‌فروشیم، و این به تعبیری یعنی خودمان را هم بیشتر دوست خواهیم داشت.
  • اما اگر کسی زیاد عاشق خدا باشد، دلها را می‌برد و همه عاشق او خواهند شد. و کسی که همه عاشق او بشوند، اگر از این دنیا برود، دلِ عاشقانش در فراغش آتش می‌گیرد و می‌سوزد. لذا شما نمی‌توانید تصور کنید وداع با علی اکبر(ع) چه آتشی در خیمه‌گاه اباعبدالله(ع) برپا کرد. وقتی امام حسین(ع) با علی اکبر(ع) خداحافظی کرد، به او فرمود: اهل خیام منتظر تو هستند، برو و با آنها وداع کن! وقتی علی اکبر(ع) رفت که با اهل خیام خدا حافظی کند، آتشی در خیمه‌ها برپاشد.
  • شما فکر می‌کنید خیمه‌گاه امام حسین(ع) فقط یک‌بار آتش گرفت و آن هم در عصر عاشورا بود؟! نه! لااقل سه مرتبه خیمه‌گاه آتش گرفته است! یکی موقعی که تیر به حلقوم علی اصغر خورد، شیونی از این خیمه‌ها بلند شد که همۀ دلها آتش گرفت. بار دیگر که خیمه‌ها آتش گرفت موقع خداحافظی قاسم‌بن‌الحسن با اباعبدالله(ع) بود که هر دو غش کردند و روی زمین افتادند. یکی هم وقتی بود که علی اکبر(ع) به خیمه‌ آمد تا با اهل خیام خداحافظی کند و به میدان برود، لذا ابالفضل‌العباس(ع) که این تجربه را داشت، دیگر خداحافظی نکرد، و بدون خداحافظی رفت...  

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۸
مجید شهشهانی
دانشگاه تهران | محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه-5 / هفتم محرم

برای کسب محبت خدا، خودت را توبیخ کن که «چرا عاشق خدا نیستی؟!»

پناهیان: یکی از راه‌ها برای اینکه محبِ پروردگار شوی همین است که آرزو کنی که ای کاش محبت خدا در دلم بود و از دست خودت ناراحت شوی که چرا من عاشق خدا نیستم. به خودت نهیب بزنی که: آخر بنا بود قلبِ من حرم خدا باشد و غیر خدا را در آن ساکن نکنم. امام کاظم(ع) می‌فرماید: «اینکه خودت را مذمت کنی، از چهل سال عبادت بالاتر است؛ ذَمُّکَ لِنَفْسِکَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَتِکَ أَرْبَعِینَ سَنَة»

بخش‌هایی از پنجمین روز سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در مسجد دانشگاه تهران با موضوع «محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

یک راه برای کسب محبت خدا: خودت را توبیخ کن که «چرا عاشق خدا نیستی؟!»/آرزو کن ای کاش محبت خدا در دلم بود

  • دربارۀ محبت خدا باید خیلی فکر کنیم، سخن بگوییم و مطالعه کنیم؛ همین فکر و ذکری که دربارۀ این موضوع داریم خودش تقویت‌کنندۀ محبت خداست. همان‌طور که وقتی آب در معرض تابش نور خورشید قرار می‌گیرد، کم‌کم گرم می‌شود و ذرات وجودش به آسمان می‌رود، ما اگر خودمان را در معرض حب‌ّ الله قرار دهیم، محبت خدا وجودمان را گرم خواهد کرد؛ به این می‌گویند توجه، وقت گذاشتن و ذکر خدا.
  • وقتی ما سرِ نماز نمی‌توانیم خودمان را به خدا متصل کنیم، باید مثل آبی که خودش را در معرض تابش نور خورشید قرار می‌دهد خودمان را در معرض عنایت پروردگار قرار دهیم و منتظر باشیم که خدا دلِ ما را ببرد و روح ما را به سوی خودش بکشاند. وقتی انسان خودش را در معرض مفهوم حب الله قرار می‌دهد، کم‌کم دلش می‌خواهد و هوس می‌کند، و پیش خود می‌گوید: «ای کاش من محب و عاشق خدا بودم!» یعنی احساس دوری از خداوند اذیتش می‌کند و دلتنگ می‌شود.
  • یکی از راه‌ها برای اینکه محبِ پروردگار شوی همین است که آرزو کنی که ای کاش محبت خدا در دلم بود و از دست خودت ناراحت شوی که چرا من عاشق خدا نیستم. به خودت نهیب بزنی که: آخر بنا بود قلبِ من حرم خدا باشد و غیر خدا را در آن ساکن نکنم؛ الْقَلْبُ‏ حَرَمُ‏ اللَّهِ‏ فَلَا تُسْکِنْ‏ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّه (امام صادق(ع)، جامع الاخبار/ص185) پس یکی از راه‌هایش این است که خودمان را تقبیح و توبیخ کنیم که «چرا سرشار از محبت خدا نیستی؟ چرا عاشق خدا نیستی؟!»

اگر کسی به جایی نرسید یقین بدانید برای توبیخ نفسش، کم وقت گذاشته/یک راه خوب برای سیر و سلوک؛ آرزوی خوبی‌ها و تحقیر بدی‌ها

  • امام کاظم(ع) می‌فرماید: «اینکه خودت را مذمت کنی، از چهل سال عبادت بالاتر است؛ ذَمُّکَ لِنَفْسِکَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَتِکَ أَرْبَعِینَ سَنَة»(کافی/2/73) آرزوی خوبی‌ها و تحقیر بدی‌ها خودش یک راه خوب برای سیر و سلوک است. اگر کسی به جایی نرسید یقین بدانید که برای «توبیخ نفسش» کم وقت گذاشته و خوبی‌ها را آرزو نکرده است. و اگر کسی به جایی رسید بدانید که برای توبیخ و سرزنش نفسش وقت گذاشته و خوبی‌ها را آرزو کرده است؛ و منظور اصلی از خوبی‌ها همین «حب الله» است؛ نه اینکه انسان برود وقت بگذارد تا برخی صفات و فضائل نفسانی مثل تواضع و خوش‌برخوردی را کسب کند.
  • لازم نیست برای اینکه محب خدا شوید کارهای دیگر را ترک کنید، مثلاً به دنبال کسب روزی و پول در آوردن نروید، در این بحث از «دل» صحبت می‌کنیم نه از عمل. نحوۀ عمل کردن ما باید مثل راننده‌ای باشد که همۀ حواسش به مقصد و مسیر حرکت است ولی در همان حال با کلاچ و ترمز و دنده هم خیلی خوب و روان کار می‌کند. دلِ ما باید مدام به یاد خدا باشد و در عینِ حال امور دنیایی خودمان را هم انجام دهیم. باید به امور دنیایی مثل کار، روابط خانوادگی و اجتماعی خودمان کاملاً مسلط باشیم، ولی حواسمان به خدا باشد؛ مثل یک رانندۀ حرفه‌ای که به ترمز و کلاچ و دنده مسلط است ولی همۀ حواسش به راه و هدف است.  

خدا شیرینی محبتش را از قلبی که دنبال شهوات برود می‌گیرد

  • درست است که باید به امور دنیایی مسلط باشیم ولی بحث بر سر این است که «دلت کجاست و عاشق چیست؟» این دل نباید عاشق دنیا باشد. خداوند به حضرت داود(ع) می‌فرماید: من شهوات را برای ضعفاء (بندگان ضعیف) قرار داده‌ام (یعنی بندگان ضعیفی که دلخوشی آنها در دنیا به شهوات است) پس تو خودت را درگیر شهوات نکن و مواظب باش که دلت را دنبال شهوات نیندازی و بپرهیز از اینکه قلبت به چیز کوچکی از شهوات تعلق خاطر داشته باشد. اگر دلت دنبال شهوات برود، کمترین عقوبتی که نصیبت خواهم کرد این است که شیرینی محبتم را از دلت برمی‌دارم؛ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ ع:  إِنِّی إِنَّمَا خَلَقْتُ الشَّهَوَاتِ لِضُعَفَاءِ خَلْقِی ، فَإِیَّاکَ أَنْ تُعَلِّقَ قَلْبَکَ مِنْهَا بِشَیْءٍ فَأَیْسَرُ مَا أُعَاقِبُکَ بِهِ أَنْ أَنْسَخَ حَلاوَةَ حِبِّی مِنْ قَلْبِکَ» (حلیه الاولیاء/ج10/ص20)
  • عبارت «لضعفاء خلقی» در روایت فوق، نشان می‌دهد که بندگان خدا ضعیف و قوی دارند و ظرفیت‌ها با هم متفاوت است. خدا از هر کسی متناسب با ظرفیتی که به او داده است انتظار دارد. لذا خودتان را با دیگران مقایسه نکنید. خدا به بعضی‌ها ظرفیت بالایی داده است که به دیگران نداده است. ممکن است کسی که ظرفیت بالایی دارد، نصف آن گناهانی که برخی دیگر می‌کنند را انجام دهد ولی خدا به همان راحتی که دیگران را می‌بخشد، او را نبخشد و به او سخت بگیرد. لذا اگر کسی را دیدید که درگیر شهوت است، هرچند در آن لحظه دارد کار بدی انجام می‌دهد، اما نگویید آدم بدی است، شاید واقعاً آدم بدی هم نباشد، شاید او هم جزء ضعفاء خلق خداست و خدا انتظار چندانی از او ندارد. البته معنایش این نیست که نهی از منکر انجام ندهی، بلکه خودت را با کسی که داری او را نهی از منکر می‌کنی، مقایسه نکن و دلت را در مقایسۀ با کسی نینداز.

باید مراقب باشیم  و ببینیم دل ما کجاست/ از هر چیزی که محبت ما را به شهوات بیشتر می‌کند، پرهیز کنیم

  • مهم این است که مراقب باشیم و ببینیم دلِ ما کجاست؟ اولیاء خدا خیلی پرهیز داشتند از اینکه یک ذره دلشان به سمت دنیا کشیده شود. شاید ما نتوانیم مثل اولیاء خدا از دنیا پرهیز کنیم، ولی لااقل می‌توانیم سعی کنیم از گناه پرهیز داشته باشیم، چون گناه محبت انسان را به دنیا بیشتر می‌کند. هر چیزی که محبت ما را به شهوات بیشتر می‌کند، باید از آن پرهیز کنیم. مثلاً با کسانی که محبت ما را به دنیا و شهوات زیاد می‌کنند نشست و برخواست نکنیم. بعضی از آدم‌ها هستند که فیلم سیاه و سفید را رنگی تعریف می‌کنند! یعنی مثل ابلیس، دنیا را برای دیگران تزیین می‌‌کنند، کما اینکه ابلیس می‌گوید: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ»(حجر/39)
  • اگر به چیزی از شهوات دنیا تعلق خاطر پیدا کنیم، کمترین عقوبتش این است که خدا حلاوت محبت خود را از دلمان برمی‌دارد و دیگر شیرینی محبت خدا را نمی‌چشیم. یعنی دیگر دلمان برای خدا تنگ نمی‌شود و دوری خدا دیگر ما را وادار نمی‌کند که یک گوشه بنشینیم و به‌خاطر دوری از خدا گریه کنیم. لذا بعضی‌ها هستند که اصلاً نسبت به محبت خدا هیچ درک و احساسی ندارند و اساساً نمی‌فهمند چیست.
  • خداوند متعال به حضرت داود(ع) فرمود: «کمترین عقوبت از هفتاد عقوبت باطنى برای کسی که به معرفت و علمی که دارد عمل نمی‌کند، این است که شیرینى ذکرم را از قلبش خارج مى‏کنم؛ وَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى‏ إِلَى دَاوُدَ ع أَنَّ أَهْوَنَ مَا أَنَا صَانِعٌ بِعَبْدٍ غَیْرِ عَامِلٍ بِعِلْمِهِ مِنْ سَبْعِینَ عُقُوبَةً بَاطِنِیَّةً أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِکْرِی‏»(عده الداعی/ص78)

باید با اخلاق خدا آشنا بشویم/خدا برای جذب آدم‌ها به خودش منت‌کشی نمی‌کند

  • باید با اخلاق خدا آشنا بشویم و بدانیم که خدا اصلاً منت‌کشی در کارش نیست. یعنی برای جذب آدم‌ها به سمت خودش منت‌کشی نمی‌کند و کوتاه نمی‌آید. لذا همان اول قرآن می‌فرماید: «این کتاب فقط متقین را هدایت می‌کند؛ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ»(بقره/2) یعنی این‌طور نیست که خدا اول بخواهد به هر شیوه‌ای بندگانش را به خودش جذب کند و بعد کم‌کم سخنان حق را بگوید. لذا همان ابتدای قرآن صریحاً دربارۀ کافران می‌فرماید: «کافران را چه انذار کنی و چه انذار نکنی، آنها ایمان نمی‌آورند! إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون»(بقره/6) خدا اصلاً میانه‌اش با متکبرین و افراد قسی‌القلب خوب نیست!
  • خداوند در قرآن کریم، با بندگانش متکبرانه سخن می‌گوید و البته این تکبر، فقط شایستۀ پروردگار است. یکی از اسماء خداوند نیز «متکبر» است: «الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ»(حشر/23) قهر و غلبه و اقتدار و کبریایی خدا به حدّی است که اولیاء خدا وقتی به محضر خدا می‌رسیدند رنگ از رخسارشان می‌پرید. مثلاً حال پیامبر(ص) موقع اذان طوری دگرگون می‌شد که وقتی به چشم‌های پیامبر(ص) نگاه می‌کردند گویا اصلاً پیامبر(ص) آنها را نمی‌شناسد، چون غرق ذکر خدا بود و اصلاً انگار در این دنیا نبود. در مورد امیرالمؤمنین(ع) و سایر اهل‌بیت(ع) نیز حالات مشابه این ذکر شده است.
  • اینکه ما باید در محضر پروردگار عالم حساب ببریم، یکی از تجلیاتِ حساب بردن از خداوند، همین روایت است که به حضرت داود(ع) فرمود: کمترین عقوبت و عذابی که خدا به بعضی‌ها می‌دهد این است که حلاوت ذکر و محبت خودش را از آنها می‌گیرد(أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِکْرِی‏؛ عده الداعی/ص78) یعنی اگر ما بخواهیم دنبال نفسانیات و شهوات خودمان برویم، خدا ما را کنار می‌اندازد و توفیق عبادت به ما نمی‌دهد. اصلاً خدا شوخی ندارد. و این نوع برخورد خداوند باعث می‌شود ما «خُرد» و متواضع شویم و درستش هم این است که ما در مقابل عظمت و کبریایی خدا، خُرد شویم.
  • وقتی به حجّ می‌روی، در مقابل عظمت و ابهت خدا خُرد و کوچک می‌شوی. بعد از اینکه در مقابل خدا خُرد و کوچک شدی، تازه می‌‌توانی عاشقِ خدا شوی. طوری که قبلاً فکرش را هم نمی‌کردی که بتوانی این‌قدر خدا را دوست داشته باشی و این‌قدر از دوری او دلت برایش تنگ شود. بنده‌ای که خدای خود را پیدا کرده مثل بچه‌ای که مادرش را پیدا کرده است.

اگر عاشق خدا بشوی، به گونه‌ای دیگر برای امام حسین(ع) آتش می‌گیری

  • پس یک راه برای کسب محبت خدا، توبیخ و سرزنش نفس خودمان است از اینکه «چرا عاشق خدا نیستی؟!» یعنی ترساندن و مذمت نفس به خاطر اینکه چرا دلی که می‌تواند این‌قدر شیفتۀ خدا شود، صرف چیز دیگری کرده‌ای؟ چون واقعش این است که ما خیلی می‌توانیم عاشق خدا شویم.
  • حالا ارتباط این بحث با کربلا و روضۀ اباعبدالله الحسین(ع) چیست؟ اگر عاشق خدا بشوی، طوری برای امام حسین(ع) آتش می‌گیری و ضجه می‌زنی و گریه می‌کنی که عوام هیچ وقت نمی‌توانند. مثلاً عوام اگر بخواهند برای علی اصغرِ امام حسین(ع) گریه کنند، بچۀ کوچک خودشان یا یک صحنۀ شبیه به آن را درنظر می‌گیرند و برایش آتش می‌گیرند. می‌گویند: فرض کن بچۀ خودم را بزنند و روی دستم بال و پر بزند. عوام این‌طوری گریه می‌کنند. اما خواص چطوری گریه می‌کنند؟ خواص، محبت خدا را نسبت به حسین(ع) می‌بینند و درنظر می‌گیرند و همین باعث می‌شود خیلی بیشتر آتش بگیرند. این محبت است که موجب می‌شود حتی سنگ‌ها هم برای حسین(ع) خون گریه کنند. لذا آنها دیگر نگاه حداقلی به روضه ندارد، بلکه نگاه حداکثری دارند.
  • می‌دانید چرا اباعبدالله(ع) بعد از اینکه علی اصغر به شهادت رسید، مادر کودک را صدا نزد، بلکه فرمود: زینبم، بیا علی اصغر را بگیر (فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْکَاهِلِ الْأَسَدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَوَقَعَ‏ فِی‏ نَحْرِهِ‏ فَذَبَحَهُ‏ فَقَالَ لِزَیْنَبَ خُذِیهِ؛ لهوف/ص117) نگویید چون امام حسین(ع) از روی مادر کودک خجالت می‌کشید! مگر مادرش عوام بود؟! این نگاه حداقلی است. اما نگاه حداکثری چیست؟ همان‌طور که وقتی زینب(س) برای امام حسین(ع) دو تا قربانی داد، از خیمه بیرون نیامد، الان هم امام حسین(ع) می‌داند که این علی اصغر، قربانی ویژۀ رباب است، لذا می‌داند که الان رباب از خیمه بیرون نمی‌آید، به همین خاطر اباعبدالله(ع) حضرت زینب(س) را صدا می‌زند تا بیاید و علی اصغر را بگیرد...

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۵
مجید شهشهانی

دانشگاه تهران | محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه-4/ ششم محرم

عشق یعقوب(ع) به یوسف(ع) نماد محبت امام به امتش است/ امام باقر(ع): به خدا سوگند من بوی شما را دوست دارم

پناهیان: خداوند در داستان یوسف(ع) چه می‌خواهد به ما بگوید؟ داستان عشق یعقوب(ع) به یوسف(ع) حتماً باید نماد یک حقیقت بزرگ باشد، باید نماد جریانی باشد که در طبیعت حیات بشر تداوم دارد و آن حقیقت بزرگ، محبت امام نسبت به امتش است. یک امام، نسبت به امت خوب خودش این‌چنین عشق می‌ورزد و خدا در داستان یوسف(ع)، این حقیقت بزرگ را آشکار کرده است. داستان حضرت یوسف(ع) در خدمت این حقیقت است و این مهمترین راز داستان حضرت یوسف(ع) است.

بخش‌هایی از چهارمین روز سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در ششم محرم، و در مسجد دانشگاه تهران با موضوع «محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

تفاوت مؤمن شدن و مسلمان شدن، در محبت است /کسی که بدون محبت خدا بندگی می‌کند، نماز و عبادتش منفعلانه است

  • اگر ما به محبت خدا بپردازیم و به آن برسیم، زندگی و بندگی متفاوتی خواهیم داشت. کسانی که بدون محبت خدا بندگی می‌کنند، در واقع منفعلانه به طاعت و عبادت می‌پردازند و منفعلانه نماز می‌خوانند. تسلیم شدن (اسلام آوردن)، یا به به خاطر مرعبوب شدن در مقابل قدرت اسلام است و یا به خاطر مرعوب شدن در مقابل علم و منطق دین؛ ولی مؤمن شدن با محبت است. بعضی‌ها ممکن است با دیدن نظام پرهیمنه و پرقدرت اسلامی، نان را در مسلمان شدن ببینند و یا مرعوب قدرت اسلام شده و مسلمان شوند. بعضی‌ها نیز ممکن است مرعوب منطق قوی اسلام شوند و مسلمان شوند. این تسلیم شدن در مقابل منطق علمی با تسلیم شدن در مقابل قدرت اسلام، از برخی جهات زیاد تفاوتی با هم ندارد، چون اینها به تعبیر قرآن مسلمان شده‌اند ولی ایمان هنوز به قلب‌شان وارد نشده است. «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا  قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَاکِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْایمَانُ فىِ قُلُوبِکُمْ»(حجرات/14)
  • اگر ایمان به قلب انسان وارد شود او دیگر منفعلانه نماز نمی‌خواند بلکه عاشقانه نماز می‌خواند. به حدّی که می‌فرماید: «عاشق عبادت می‌شود و عبادت را مثل گردن‌بندی به گردن خودش می‌اندازد؛ عَشِقَ‏ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِه‏»(کافی/2/83) لذا عبادت کسانی که به خدا علاقه دارند، خیلی تفاوت دارد با عبادت کسانی که منفعلانه تسلیم شده‌اند.
  • یکی از انواع دیگر مسلمانی هم تسلیم شدن در مقابل فرهنگ غالب است. یعنی وقتی می‌بینند که فرهنگ غالب، مسلمانی است خودشان را به درسر نمی‌اندازند و همین را می‌پذیرند و تسلیم می‌شوند، همۀ اینها دینداری‌های منفعلانه است.

دینداری فعالانه فقط با محبت خدا ممکن است/نمی‌توانی به خدا ایمان داشته باشی ولی او را دوست نداشته باشی

  • دینداری فعالانه فقط با عشق و محبت خدا ممکن است. اگر کسی گفت که من دینداری فعالانه دارم اما با ایمان و نه با محبت، از او قبول نکنید، زیرا چنین چیزی ممکن نیست. او مسلمان است ولی مؤمن نیست، چون ایمان محبت می‌آورد. تو نمی‌توانی به خدا ایمان داشته باشی و او را دوست نداشته باشی اما می‌توانی تسلیم خدا شوی و او را دوست نداشته باشی.
  • ایمان مقوله‌ای است که معمولاً با آن‌چیزی که در کلاس‌های اصول عقاید یا معارف اسلامی گفته می‌شود متفاوت است، ایمان حتی با برخی از یقین‌های علمی هم متفاوت است. یعنی ممکن است کسی به خالق بودن خداوند یقین علمی هم پیدا کرده باشد ولی ایمان به قلبش وارد نشده باشد. لذا خداوند می‌فرماید: «اگر به کافران بگویی که خالق شما کیست، قطعاً می‌گویند خدا؛ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ»(زخرف/87) یعنی این کافران به خدا معتقد هستند، اما به خدا ایمان ندارند.
  • بین «ایمان» و یک «اعتقاد راسخ» تفاوت وجود دارد. مگر ابلیس یقین نداشت که خدا هست؟ یقیناً او قبول داشت که خدا هست، ولی خدا می‌فرماید: ابلیس از کافرین شد. «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ؛ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ»(بقره/34) اینکه می‌فرماید ابلیس از کافرین شد معنایش این نیست که وجود خدا را انکار کرد، بلکه کاملاً معتقد بود که خدا هست؛ همین الان هم ابلیس به این مسأله اعتقاد شدید دارد؛ اما با این‌حال جزء کافرین است چون ایمانش را از دست داد.
  • اگر خودِ ایمان، یک تعلق خاطر قلبی عمیق نباشد، لااقل لازمه‌اش یک تعلق خاطر عمیق قلبی است. لذا می‌فرماید: «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165) یعنی کسانی که ایمان می‌آورند، شدیدترین محبت را به خدا دارند؛ نه اینکه بعد از ایمان آوردن باید بروند و به خدا محبت هم پیدا کنند، در اینجا توصیه نمی‌کند بلکه دارد اهل ایمان را توصیف می‌کند.

اگر ایمان باشد اعتراضی که ابلیس و قابیل به خدا داشتند، دیگر در میان نخواهد بود/ اگر کسی واقعاً خدا را دوست داشته باشد، نمی‌گوید: چرا دیگری را به من ترجیح دادی؟!

  • ایمان یک علاقۀ عمیق قلبی را در دل انسان ایجاد می‌کند، مثل علاقه‌ای که بین یک مادر و فرزند ایجاد می‌‌شود. بچه‌ای که پدر و مادر خودش را دوست نداشته باشد، تعجب می‌کنند و به او می‌گویند: «تو چطور پدر و مادرت را دوست نداری؟!» محبت فرزند به پدر و مادرش به گونه‌ای است که حتی آدم قیافۀ پدر و مادرش را ارزیابی نمی‌کند و نمی‌گوید که ای کاش پدر و مادرم زیباتر بودند! آدم -هرچه بچه‌تر یا باصفاتر باشد- پدر و مادر خودش را بدون ارزیابی می‌پسندد. ایمان نیز یک‌چنین رابطه‌ای بین انسان و خدا برقرار می‌کند. لذا اگر ایمان باشد دیگر اعتراض‌هایی که ابلیس نسبت به آدم یا اعتراضی که قابیل نسبت به هابیل داشت در میان نخواهد بود.
  • ابلیس چرا در مورد حضرت آدم به خدا اعتراض کرد؟ «فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِیسَ قَالَ ءَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا»(اسراء/61) «و قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»(اعراف/12) چون ابلیس به خدا تعلق خاطر نداشت و خودش را بیشتر دوست داشت، معلوم می‌شود که این‌ پیوند و رابطۀ قلبی بین او و خدا برقرار نشده بود.
  • قابیل هم اگر به هابیل اعتراض کرد به خاطر این بود که به خدا تعلق خاطر نداشت و خودش را بیشتر دوست داشت، لذا به خدا اعتراض کرد و گفت: چرا عبادت او را قبول کردی و از من قبول نکردی؟ یعنی قابیل هم به این معنا که خدا را انکار کند و معتقد نباشد، کافر نبود. لذا وقتی بعد از شهادت هابیل، که قرار بود برادرش «شیث(ع)» رسالت را به عهده بگیرد، نزد شیث(ع) رفت و به او گفت: من می‌دانم که قرار است تو بعد از پدرم، پیغمبر بشوی، اما اگر ادعای پیغمبری کنی تو را هم مثل هابیل خواهم کشت! (فَقَالَ یَا شَیْثُ إِنِّی إِنَّمَا قَتَلْتُ هَابِیلَ أَخِی لِأَنَّ قُرْبَانُهُ تُقُبِّلَ وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ قُرْبَانِی وَ خِفْتُ أَنْ یَصِیرَ بِالْمَکَانِ الَّذِی قَدْ صِرْتَ أَنْتَ الْیَوْمَ‏ فِیهِ وَ قَدْ صِرْتَ بِحَیْثُ أَکْرَهُ وَ إِنْ تَکَلَّمْتَ بِشَیْ‏ءٍ مِمَّا عَهِدَ إِلَیْکَ بِهِ أَبِی لَأَقْتُلَنَّکَ‏ کَمَا قَتَلْتُ‏ هَابِیل؛ قصص راوندی/57)
  • اگر کسی خدا را واقعاً دوست داشته باشد به او اعتراض نمی‌کند و نمی‌گوید: چرا دیگری را به من ترجیح دادی؟! بلکه می‌گوید: هر چه تو بگویی و هرچه تو بخواهی. لذا اگر خداوند بفرماید: من علی(ع) را بیشتر دوست دارم، خواهد گفت: ما هم علی(ع) را بیشتر دوست داریم نه اینکه بگوید: «پس من چی؟!» اما خیلی‌ها مثل زبیر این‌گونه نبودند یعنی به علی(ع) حسد می‌ورزیدند (أُخبر بها النبیّ، فأرسل علیا و الزبیر ... فحسده الزبیر علیها؛ الجمل للمفید/389) در واقع کسانی  که به علی(ع) حسادت می‌کردند، می‌گفتند: پس من چی؟! معلوم می‌شود که او دارد خدای خودش را ارزیابی می‌کند که چرا این‌گونه تبعیض‌آلود رفتار کرده و علی(ع) را ترجیح داده است؟!

هر کسی هر چیزی را دوست داشته باشد، در واقع دینش همان است/ قرآن دین آدم‌ها را بر محور محبت‌شان بررسی می‌کنند

  • ایمان آن‌ تعلق خاطری است که اگر در قلب ما نسبت به خدا برقرار شود، دیگر آدم به کار خدای خودش که اعتراض نمی‌کند، چون خدای خودش را دوست دارد. اصلاً ایمان چیزی از جنس محبت است. امام باقر(ع) می‌فرماید: الدِّینُ‏ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّین‏»(محاسن/1/263) شاید بعضی‌ها قسمت اول روایت را این‌طور معنا کنند که چون جایگاه محبت در دین خیلی بالاست، حضرت فرموده‌اند اصلاً دین همان محبت است. اما در قسمت دوم که حضرت فرمود: محبت همان دین است چه؟ یعنی هر کسی هر چیزی را دوست داشته باشد، در واقع دینش همان است. لذا امام رضا(ع) می‌فرماید: «اگر سنگی را دوست داشته باشی، روز قیامت با آن محشور می‌شوی؛ فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»(عیون اخبار رضا ع/1/300) قرآن هم دین آدم‌ها را بر محور محبت‌شان بررسی می‌کنند. مثلاً می‌فرماید: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّه(بقره/165)
  • دینِ منفعلانه، دین نیست. این محبت ماست که دین ما قرار می‌گیرد. حالا شما ببینید که بر این اساس، مردم چه ادیانی دارند؟!

ایمان یک کشش درونی است و چیزی از جنس محبت است

  • چرا ما ایمان را به برخی از باورهای ذهنی تقلیل می‌دهیم؟ چرا ایمان را به مسلمانی تقلیل می‌دهیم؟ آیا همۀ کسانی که مسلمان هستند، مؤمن هم هستند؟! البته ایمان هم درجاتی دارد، اما ایمان چیزی از جنس محبت است؛ و مؤمن یعنی عاشق. ایمان یک کشش درونی است. اگر شما به خدا ایمان داشته باشی، یعنی خدای خودت را و عزیز دلت را یافته‌ای. کسی را که می‌توانی بیش از هر کسی دوست داشته باشی با قلبت یافته‌ای و خود به خود یک تعلق خاطر بسیار عمیق برقرار خواهد شد. این چیزی شبیه تعلق خاطر نوزاد به مادر است. در این رابطه، محبت از دو طرف معلوم است، از یک سو  نوزادی که عاشق آغوش مادر است و از سوی دیگر مادری که نمی‌تواند نوزاد را از آغوش خود جدا کند. لازمۀ حُبّیِ عبد و مولا از این هم شدیدتر است.
  • این مطلب بر اساس فرمایش رسول خدا(ص) است. در بحبوحۀ یکی از جنگ‌ها، عدّه‌اى اسیر نزد پیامبر اکرم(ص) آوردند. ناگهان زنى از اسیران، که چشمش به کودکش افتاده بود دوید و او را در آغوش گرفت و به دور از هیاهوی محیط شروع کرد به شیر دادن به فرزندش. پیامبر(ص) به اصحابش فرمود: آیا به نظر شما این زن هیچ‌گاه حاضر مى‌شود کودک خود را در آتش بیندازد؟ گفتند: نه! تا قدرت داشته باشد این کار را نمى‌کند. پیامبر فرمود: خداوند نسبت به بندگان خود مهربانتر از این مادر نسبت به فرزند خود است (قُدِمَ على النبیّ صلى الله علیه و آله بِسَبِیٍّ فإذا امرأةٌ مِن السَّبِیِّ تَسعى إذ وَجَدَت صَبیّا فی السَّبِیِّ أخَذَتهُ فَألصَقَتهُ بِبَطنِها و أرضَعَتْهُ، فقالَ لنا النبیُّ ص أتَرَونَ هذِه طارحَةً وَلَدَها فی النارِ؟ قلنا لا و هِی تَقدِرُ عَلى أن لا تَطرَحَهُ فقالَ اَللّهُ أرحَمُ بعِبادِهِ مِن هذِهِ بوَلَدِها؛ کنز‌العمال/حدیث 10461) در اینجا حضرت دارد عُلقه و محبت شدید بین عبد و مولا را بیان می‌فرماید.

مهمترین راز داستان یوسف(ع) چیست؟/عشق یعقوب(ع) به یوسف(ع) نماد محبت امام به امتش است

  • چرا سورۀ یوسف(ع) احسن القصص نام گرفته است؟ (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ؛ یوسف/3) چون زلیخا عاشق یوسف(ع) شد؟ یا چون یوسف(ع) از زندان بیرون آمد و عزیز مصر شد؟ اینها که چیز ویژه‌ای نیست و این نوع داستان‌ها را دیگران هم می‌توانند درست کنند و در برخی فیلم‌ها نیز می‌بینیم. استنکاف حضرت یوسف(ع) و نه گفتن او به زلیخا هم چیز خیلی ویژه‌ای نیست و کسان دیگری هم بوده‌اند که در شرایط مشابهی قرار گرفته و پاکدامنی خود را حفظ کرده‌اند.
  • پس راز این داستان چیست؟ راز داستان حضرت یوسف(ع)، محبت یعقوب(ع) به یوسف(ع) است که یک پیغمبر معصوم در اثر عشق خودش (برای فرزندی که می‌دانست زنده است) آن‌قدر گریه کرد تا نابینا شد. (وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ؛ یوسف/84) و وقتی پیراهن یوسف(ع) را از فرسنگ‌ها دورتر داشتند برای یعقوب(ع) می‌بردند، گفت: بوی یوسفم می‌آید و اطرافیانش به او گفتند تو مجنون شده‌ای! (إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ؛ یوسف/94) بعد پیراهن یوسف(ع) را به چشمش زد و بینا شد! (أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصیراً؛ یوسف/96) نمی‌توانید بگویید چون یوسف(ع) مقدس‌تر از یعقوب(ع) بود، یعقوب(ع) با پیراهن او شفا گرفت؛ در واقع این معجزۀ محبت است و خدا این مسأله را پنهان نمی‌کند و در اینجا صراحتاً بیان فرموده است.
  • خداوند در داستان یوسف(ع) چه می‌خواهد به ما بگوید؟ داستان عشق یعقوب(ع) به یوسف(ع) حتماً باید نماد یک حقیقت بزرگ باشد، باید نماد جریانی باشد که در طبیعت حیات بشر تداوم دارد و آن حقیقت بزرگ، محبت امام نسبت به امتش است. یک امام، نسبت به امت خوب خودش این‌چنین عشق می‌ورزد و خدا در داستان یوسف(ع)، این حقیقت بزرگ را آشکار کرده است. داستان حضرت یوسف(ع) در خدمت این حقیقت است و این مهمترین راز داستان حضرت یوسف(ع) است.

محبت امام به امتش، شمّه‌ای از محبت خداوند به بندگانش است

  • آیا تا بحال توانسته‌اند داستان یا افسانه‌ای بسازند که پدری در اوج عصمت و سعۀ صدر و عظمت روحی آن‌قدر عاشق فرزندش باشد که در فراغ فرزندش کور شود؟ و بعد بوی پیراهن او را از فرسنگ‌ها دورتر استشمام کند و با پیراهنش بینا بشود. این عشق خیلی عجیب است به حدّی که افسانه‌ها هم به آن نمی‌پردازند چون باورکردنی نیست. اما چون یک حقیقت است، خداوند آن را بیان فرموده است. حالا آیا این حقیقت تکرار ناپذیر است؟ اگر تکرارپذیر است چگونه خواهد بود؟ بله، این حقیقت در محبت امام به امتش هم وجود دارد. و محبت امام به امتش، در واقع یک شمّه‌ای از محبت خداوند به بندگانش است، و شمّه‌ای از محبت و علقۀ بین عبد و مولاست.
  • امام صادق(ع) به شیعیان خود فرموده‌اند: «به خدا سوگند ما از خودتان به شما مهربان‌تر هستیم؛ وَ اللَّهِ إِنَّا أَرْحَمُ‏ بِکُم»(‏دعوات راوندی/ص247) و (وَ اللَّهِ لَأَنَا أَرْحَمُ بِکُمْ مِنْکُمْ بِأَنْفُسِکُم؛ بصائرالدرجات/1/256) این محبت امام به امتش است ولی محبت خدا به بندگانش از محبت امام به امتش هم بالاتر است.

امیرالمؤمنین(ع): از مریضی هر مؤمنی درهرجای عالم، مریض می‌شوم/امام باقر(ع): به خدا سوگند من بوی شما را دوست دارم

  • یک روز امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه بعد از خواندن نماز جمعه یکی از دوستان خود را دیدند که حالش خوب نبود. حضرت به او فرمودند: حالت چه‌طور است؟ کسالت داری؟ او گفت: بله آقا جان، کسالت دارم ولی برای دیدن شما و خواندن نماز پشت سر شما آمدم. حضرت فرمود: آیا می‌دانید وقتی شما مؤمنین و دوستان و شیعیان ما مریض می‌شوید ما هم به خاطر شما مریض می‌شویم، می‌دانید وقتی محزون می‌شوید ما هم به خاطر شما محزون می‌شویم. او گفت: آیا این کار شما فقط براى کسانى است که در این شهر با شما هستند، و در مورد آنان که در گوشه و کنار زمین هستند چطور مى‏شود؟ حضرت فرمود: هیچ مؤمنى در شرق و غرب عالَم نیست مگر اینکه ما با او هستیم. «قَالَ رُمَیْلَةُ وُعِکْتُ وَعَکاً شَدِیداً فِی زَمَانِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ... فَقَالَ لِی یَا رُمَیْلَةُ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ یَمْرَضُ مَرَضاً إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَا یَحْزَنُ حَزَناً إِلَّا حَزَنَّا لِحُزْنِهِ وَ لَا دَعَا إِلَّا أَمَّنَّا عَلَى دُعَائِهِ وَ لَا یَسْکُتُ إِلَّا دَعَوْنَا لَهُ ...لَیْسَ یَغِیبُ عَنَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا مُؤْمِنَةٌ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا إِلَّا وَ هُوَ مَعَنَا وَ نَحْنُ مَعَهُ کَذَا»(ارشادالقلوب/ج2/ص145)
  • امام باقر(ع) نیز در جریانی مشابه روایت فوق، در مسجد به تعدادی از یارانشان فرمود: به خدا سوگند که من شما و بوى شما و روح شما را دوست دارم‏؛ إِذَا أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ فَسَلَّمَ، وَ قَالَ: وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ، وَ أُحِبُ‏ رِیحَکُمْ‏ وَ أَرْوَاحَکُم‏»(امالی طوسی/ص772)

محبت خدا آتشی است که به چیزی برخورد نمی‌کند مگر اینکه آن را آتش می‌زند

  • وقتی کسی مؤمن شود، یعنی خدا و مولای خودش را پیدا کرده. و اگر کسی خدای خود را پیدا کند، تعلق خاطری پیدا می‌کند که این تعلق خاطر همۀ وجودش را به آتش می‌کشد به حدّی که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «محبت خدا آتشی است که به چیزی برخورد نمی‌کند مگر اینکه آن را آتش می‌زند؛ حُبُ‏ اللَّهِ‏ نَارٌ لَا تَمُرُّ عَلَى‏ شَیْ‏ءٍ إِلَّا احْتَرَق‏»(مصباح الشریعه/ص192)
  • اثر محبت خدا را می‌توان در این روایت شریف هم دید. امام صادق(ع) می‌فرماید: وقتی مؤمن به محبت خدا برسد، شیرینی و حلاوت حب الله را در قلب خودش پیدا می‌کند و می‌چشد، و طوری می‌شود که پیش اهل دنیا این‌گونه جلوه می‌کند که قاطی کرده و دیوانه شده است! و هرگاه شیرینى محبت خدا با آنها آمیخته شود، با هیچ چیز دیگری سرگرم و دلگرم نمی‌شوند و به غیر او مشغول نمی‌شوند؛ إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِ‏ اللَّهِ‏ وَ کَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْیَا کَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ وَ إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ یَشْتَغِلُوا بِغَیْرِهِ»(کافی/2/130)
  • امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ همام شبیه همین کلمات را می‌فرماید: «و مى‏گویند اینها دیوانه شده‏اند! در حالى که امرى عظیم آنان را بدین حال در آورده‏ است؛ وَ یَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیم‏»(نهج البلاغه/خطبۀ 193)

اگر به حب الله توجه پیدا کنی، یعنی به هدف زده‌ای/ همۀ کارهای خوب برای این است که انسان به حب الله برسد

  • محبت حضرت امام(ره) و اشتیاق او به ملاقات خدا به حدّی بود که اواخر عمرشان برای گریه‌های نماز شب مجبور بودند برایشان حوله بگذارند و دستمال کفایت نمی‌کرد. مگر اشتیاق ملاقات خدا چیست که این‌قدر امام(ره) را بی‌تاب کرده بود؟! آیا می‌شود خدا را این‌قدر دوست داشت؟! در واقع درستش همین است و باید این‌قدر خدا را دوست داشت اصلاً دین می‌خواهد ما را به اینجا برساند. لذا اگر به حب الله توجه پیدا کنی، یعنی به هدف زده‌ای! اصلاً همۀ کارهای خوب برای این است که انسان به همین‌جا برسد.
  • حالا نقش کربلای اباعبدالله(ع) در این محبت چیست؟ آیا عاطفۀ اباعبدالله(ع) از یعقوب(ع) بالاتر است یا پایین‌تر است؟ یقیناً عاطفۀ او از یعقوب(ع) بالاتر است. حالا ببینید یوسف‌هایی که در اطراف او به زمین افتادند با دل حسین(ع) چه کردند؟ عاطفۀ اباعبدالله(ع) به قدری شدید بود که موقع وداع با قاسم بن الحسن(ع) آن‌قدر گریه کردند که غش کردند... (و جعلا یبکیان حتى غشی علیهما؛ بحارالانوار/ج45/ص34)

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۱
مجید شهشهانی

دانشگاه تهران | محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه-3

«محبت» سلطان است و «معرفت» وزیر او/ معرفت بدواً و ختماً وابسته به محبت است/ دل انسان نمی‌تواند ذو‌قبلتین باشد

پناهیان: کسانی که برای علم و معرفت خیلی ارزش و احترام قایل هستند، باید بدانند وقتی کسی به معرفت اهمیت می‌دهد و دنبال معرفت می‌رود به خاطر این است که به معرفت «علاقه» و «گرایش» دارد، یعنی این «علاقه» است که مادرِ «معرفت» اوست.

با توجه به تعطیلی دانشگاه تهران در روزهای پنجشنه و جمعه، سومین جلسه عزاداری دانشجویان و اساتید دانشگاه تهران برای سالار شهیدان در روز پنجم محرم برگزار شد. در ادامه بخش‌هایی از سومین روز سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در مسجد دانشگاه تهران با موضوع «محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

اولین اشتباه رایج دربارۀ محبت، بی‌توجهی به جایگاه محبت در مقایسه با جایگاه علم و عمل است/کسی که دنبال علم می‌رود به خاطر «علاقۀ او» به علم است

  • در این جلسه می‌خواهیم به توضیح چند اشتباه رایج دربارۀ محبت بپردازیم. اولین اشتباه رایج مربوط به «اهمیت جایگاه محبت و گرایش» است. ما معمولاً دربارۀ «محبت» یک‌مقدار ساده‌انگارانه برخورد می‌کنیم و این در فرهنگ ما جاری است. خصوصاً در محیط‌های علمی به خاطر ارزشی که علم دارد گاهی اوقات به جایگاه «محبت» و «گرایش‌های انسان» بی‌توجهی می‌شود در حالی که در وجود ما آدم‌ها «گرایش‌ها» نسبت به «علم و معرفت» و حتی «عمل»، اصالت و ارزش بیشتری دارد.
  • کسانی که برای علم و معرفت خیلی ارزش و احترام قایل هستند، باید بدانند وقتی کسی به معرفت اهمیت می‌دهد و دنبال معرفت می‌رود به خاطر این است که به معرفت «علاقه» و «گرایش» دارد، یعنی این «علاقه» است که مادرِ «معرفت» اوست.
  • کسی که اهل تحقیق و پژوهش است و یا حقیقت‌جو و حقیقت‌خواه است، تحت تأثیر «علاقۀ به حقیقت» است که برای کشف حقیقت تلاش می‌کند. کسی که در اثر کنجکاوی به همه‌جا سر می‌کشد، کاملاً تحت تأثیر همین «علایق» خودش عمل می‌کند. کنجکاوی یعنی «عشق به دانستن» و همین عشق است که او را وادار به تحقیق و بررسی می‌کند.

«علاقه» هم «موضوع» اندیشیدن انسان را تعیین‌ می‌کند و هم «مقدار» و «هدف و انگیزۀ» اندیشیدن را

  • علاقه هم موضوع اندیشیدن را برای ما تعیین‌ می‌کند، هم مقدار و هدف و انگیزۀ اندیشیدن انسان را مشخص می‌کند. مثلاً دانشمندی که به یک نتیجۀ علمی می‌رسد و بیش از علاقه به حقیقت، خیلی به آن نتیجۀ خاص علاقه پیدا می‌کند، دیگر رشد علمی پیدا نخواهد کرد. دانشمندی که به خاطر یک دستاورد علمی مورد تشویق قرار بگیرد و خیلی از این تشویق خوشحال بشود، خلاقیتش زیاد ادامه پیدا نخواهد کرد. اگر یک محقق، ابتدا به یک نتیجه‌‌ای خیلی دلبسته شود، تولید علمش در جهت توجیه آن نتیجه خواهد بود، یعنی اندیشۀ خود را برای تأمین علاقۀ خودش به کار می‌گیرد و آن علاقه را تئوریزه می‌کند.
  • این علاقه است که مقدار (شدت یا ضعف) حافظۀ ما را در ارتباط با برخی از معلومات معین می‌کند، این علاقه است که تداعی بهنگام را موجب می‌شود و آن‌چیزی را که باید در این لحظه به یاد بیاوری، به یادت می‌آورد. این علاقۀ محض به حقیقت است که انسان را همیشه در اوج خلاقیت حفظ می‌کند. همۀ اینها نشانۀ حکومت علاقه است.

«محبت» سلطان است و «معرفت» وزیر او/ معرفت بدواً و ختماً وابسته به محبت است/ ابتدا باید علاقه باشد، تا تلاش برای کسب آگاهی صورت گیرد

  • برخی می‌گویند: اول باید آگاهی باشد تا انسان علاقه پیدا کند؟ در حالی که همان ابتدا هم علاقه لازم است و بدون حضور علاقه کسی دنبال آگاهی نمی‌رود، اما خداوند بسیاری از علایق را در فطرت ما گذاشته و از همان ابتدا در وجود ما هست. وقتی می‌خواهیم مطلبی را فرابگیریم، اول باید علاقۀ به شناخت حقیقت در وجود ما باشد تا همین علاقه، محرکِ ما برای یادگیری باشد و الا اگر علاقۀ به حقیقت نداشته باشیم که اصلاً به سراغ یادگیری معارف نمی‌رویم و اقدام به دانستن نمی‌کنیم.
  • مجدداً بعد از اینکه انسان دانا شد، باز هم این «علاقۀ» ماست که تعیین می‌کند به این دانایی عمل کنیم یا نه. یعنی اگر «تمام علایق» ما در جهت خلاف دانایی ما باشد، به آن دانایی عمل نخواهیم کرد. در مقایسۀ بین محبت و معرفت، باید گفت محبت سلطان است و معرفت وزیر اوست.
  • امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: جوان من! اگر قلبت صفا یافته است بیا و سخنان مرا گوش کن و الا برایت فایده‌ای ندارد. (فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ وَ کَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ وَ إِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ وَ فَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ؛ نج البلاغه/نامۀ 31) دقت کنید که حضرت نمی‌فرماید: بیا و سخنان مرا گوش کن تا شاید صفا پیدا کنی! می‌فرماید: اول برو صفای باطن پیدا کن بعد بیا سخنان مرا گوش کن.
  • خلاصه اینکه معرفت بدواً و ختماً وابسته به محبت است. بدواً؛ عشق به حقیقت آدم را وادار به کسب معرفت می‌کند و ختماً؛ دل سالم نیز هر معرفتی را که دریافت کرد تحت تأثیر آن معرفت قرار می‌گیرد.

در مقایسۀ بین «عمل» و «محبت» نیز، محبت ارزشمندتر است/ ارزش «عمل» هم بدواً و ختماً به محبت است

  • در مقایسۀ بین عمل و محبت باز هم محبت ارزشمندتر است. اولاً هیچ عملی بدون محبت صورت نمی‌گیرد چون عمل نیاز به اراده دارد و اراده نیز مسبوق به علاقه و محبت است. لذا نمی‌شود بدون محبت، عملی را انجام داد.
  • ثانیاً عمل وقتی ارزشمند است که برگردد و محبتِ مبدأ خودش را تقویت کند. اثر «عمل» در تقویت «محبتِ پشتوانۀ خودش» از اثر «معرفت» در تقویت «محبت» بیشتر است. لذا در دین خیلی به عمل تأکید شده است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «شما به عمل به آنچه می‌دانید محتاج‌ترید تا به عمل به آنچه نمی‌دانید؛ إِنَّکُمْ إِلَى الْعَمَلِ بِمَا عَلِمْتُمْ أَحْوَجُ‏ مِنْکُمْ‏ إِلَى‏ تَعَلُّمِ‏ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون‏»(غررالحکم/ص268) آیت‌الله بهجت(ره) می‌فرمود: ما زیاد به آگاهی نیاز نداریم، تقریباً همۀ آنچه لازم است را می‌دانیم، فقط گیرِ عمل هستیم. ضمن اینکه امام صادق (ع) می‌فرماید: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ کُفِیَ مَا لَمْ یَعْلَم؛ کسی که به آنچه می‌داند عمل کند خداوند او را در آنچه نمی‌داند کفایت خواهد کرد.»(توحید صدوق/ص416)
  • اگر به عمل این‌قدر تأکید شده است به خاطر این است که عمل، محبتِ پشتوانۀ خودش را تقویت می‌کند و الا مطلق عمل-اگر هیچ تأثیری بر روی محبت و گرایش‌ها نگذارد-چه ارزشی دارد؟ کسی که اعمال دینی انجام دهد اما کم کم دلش باصفا نشود، هیچ فایده‌ای برایش نخواهد داشت. امیرالمؤمنین فرمود: «دو گروه کمر مرا شکستند، یکی آدمِ فاسقی که بلد است چگونه از زبانش استفاده کند و دیگری آدمِ نادانی که اهل عبادت و عمل است اما عملش او را نورانی نمی‌کند.. ؛ قَطَعَ ظَهْرِی رَجُلَانِ مِنَ الدُّنْیَا رَجُلٌ عَلِیمُ اللِّسَانِ فَاسِقٌ وَ رَجُلٌ‏ جَاهِلُ‏ الْقَلْبِ‏ نَاسِکٌ‏... فَاتَّقُوا الْفَاسِقَ مِنَ الْعُلَمَاءِ وَ الْجَاهِلَ مِنَ الْمُتَعَبِّدِینَ أُولَئِکَ فِتْنَةُ کُلِّ مَفْتُونٍ‏»(الخصال/ج1/ص69)
  • کمیل داشت دنبال امیرالمؤمنین می‌رفت، صدای مناجات نیمه‌شب کسی را شنید و ایستاد. آقا فرمود: کمیل! چرا ایستادی؟ برویم. گفت: آقا! ببیند قرآن را با چه صوت دلنشینی می‌خواند! دلم را برده، نیمه‌شب دارد گریه می‌کند و قرآن می‌خواند. چه صفایی دارد! آقا فرمود: بیا برویم! بعد از جنگ نهروان حضرت یکی از کشته شده‌های خوارج را به کمیل نشان داده و فرمودند: «او را می‌شناسی؟ صدای قرآن آن شب از این آدم بود!»(فَالْتَفَتَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِلَیْهِ وَ قَالَ: یَا کُمَیْلُ لَا تُعْجِبْکَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ. إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ سَأُنَبِّئُکَ فِیمَا بَعْدُ....)(ارشادالقلوب/2/226)
  • خلاصه اینکه ارزش «عمل» هم بدواً و ختماً به محبت است، بدواً؛ باید عمل ما ریشه در یک محبت خوب داشته باشد و ختماً؛ هم باید این عمل اثر خوبی روی محبت ما داشته باشد. اگر اثر خوب بگذارد علامت قبولی عمل است.

تو نمی‌توانی به دو یا چند چیز علاقمند باشی!/ علایق قلب انسان یک‌جهته هستند

  • نکتۀ دیگری که باید دربارۀ دل (که مرکز گرایش‌ها و محبت انسان است) بیان کنیم این است که محبت‌های مختلفی در قلب یا دل انسان قرار می‌گیرد، ولی دل یک قبله باید داشته باشد و باید یک‌جهته باشد. به تعبیر دیگر «باید دل یک‌دله کرد» آیۀ قرآنش هم این است: «خدا دو تا دل یا قلب در یک سینه قرار نداده است؛ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ»(احزاب/4) این یعنی تو نمی‌توانی به دو یا چند چیز علاقمند باشی!
  • به تعبیری شاید بشود گفت ساختار قلب انسان هم مانند ساختار قطب مغناطیسی شمال -جنوب کرۀ زمین، یک‌جهتی است. وقتی شما قلب انسان (مرکز گرایش‌های انسان) را مورد شناسایی قرار می‌دهید، قلب انسان می‌گوید: من یک‌جهته هستم، هر علاقه‌ای در دلم هست برایش قبله و امام می‌گذارم و تمام علاقه‌ها را تک‌جهته می‌کنم. یا همۀ علاقه‌ها در جهت خودخواهی است و یا همۀ علاقه‌ها در جهت حقیقتی است که خودم را هم نهایتاً فدای آن حقیقت می‌کنم. در دل انسان پراکندگی نیست. این فقط تصور شماست که دلتان پراکنده است و می‌تواند به چیزهای مختلفی علاقمند باشد. حقیقت این است که همۀ دل‌ها قبله دارند. چرا خداوند متعال از اخلاص کوتاه نمی‌آید و اصلاً عمل غیر مخلصانه را نمی‌پذیرد؟ برای اینکه دل-خود به خود و طبیعتاً- یک‌سویه است. علایق قلب انسان یک‌جهته است.

کسی که خودخواه شد، کم‌کم خودخواهی خودش را هم فراموش می‌کند/ عمر سعد به نفع خودش عمل نکرد بلکه خود را فدای طاغوت کرد

  • باید ببینیم جهت قلب ما به سوی کدام قبله است؟ یا باید همۀ علایق خود را تحت نظر «حب الله» قرار داده باشی، یا همۀ علایق و گرایش‌های قلب خودت را تحت نظر حب نفس قرار داده باشی. اگر کسی تمام علایق خودش را در جهت حب الله و به سوی قبلۀ محبت پروردگار یک‌سویه نکرد، بلکه خودخواه شد و همه را تحت نظر «حب نفس» قرار داد، ممکن است بعداً دچار یک بلای بزرگ بشود: اینکه خودش را فدای طاغوت کند؛ یعنی برای موجودی که از خودش هم پست‌تر است فداکاری می‌کند. اینها مصداق «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»(حشر/19) می‌شوند، یعنی اینها وقتی خدا را فراموش می‌کنند و حب الله را قبلۀ دل‌شان قرار نمی‌دهند، کم‌کم خودخواهی خودشان را هم فراموش می‌کنند و دیگر خودخواه هم نیستند. یعنی دیگر به فکر خودشان هم نیستند، بلکه خودشان را فدای یک هدف موهوم و بی‌ارزش کرده و فدای یک موجود پست‌تر از خودشان به نام طاغوت می‌شوند.
  • کسانی که برای جنگ با اباعبدالله(ع) صف‌آرایی کردند می‌دیدند که دارند خودشان را به خطر می‌انداختند و به جنگ ابالفضل العباس(ع) می‌رفتند و عدۀ زیادی از آنها به درک واصل می‌شدند ولی باز هم خودشان را فدا می‌کردند. چون دیگر نمی‌فهمیدند که این کشته شدن به نفعشان نیست.
  • امام حسین(ع) در کربلا با عمر سعد صحبت کرد و سعی کرد به عمر سعد توضیح دهد که این کار به نفعش نیست، اما عمر سعد دیگر نمی‌فهمید. امام حسین(ع) به او فرمود: تو برای چه کسی داری فداکاری می‌کنی؟! این کار به نفع دنیای تو هم نیست، هیچ چیزی به تو نخواهد رسید. ولی عمر سعد اصلاً چیزی نمی‌شنید و نمی‌فهمید. عمر سعد گفت: اگر من کاری که عبیدالله گفته است را انجام ندهم، خانه مرا ویران مى‏کنند و املاک و باغ‌های مرا مى‏گیرند. امام حسین(ع) فرمود: در این صورت از اموال و املاک و باغ‌های خودم در حجاز(مدینه) بهتر از آن را به تو مى‏دهم و عمر سعد هم می‌دانست که اباعبدالله(ع) بهترین املاک و باغ‌های مدینه را دارد ولی باز هم نپذیرفت (أن حسینا(ع) قال لعمر بن سعد: اخرج معی الى یزید بن معاویة و ندع العسکرین؛ قال عمر: إذن تهدم داری؛ قال: أنا أبنیها لک، قال: إذن تؤخذ ضیاعی؛ قال: إذن أعطیک خیرا منها من مالی بالحجاز، فتکرّه ذلک عمر؛ وقعة الطف‏/ص186)
  • هرچه امام حسین(ع) به نفع عمر سعد پیشنهاد می‌داد، اصلاً عمر سعد نمی‌فهمید، چون دیگر خودخواه هم نبود! یعنی خودش و نفع خودش را هم دیگر نمی‌دید. چون در اختیار ولایت طاغوت قرار گرفته بود و طاغوت بر او سیطره پیدا کرده بود.
  • کسی که قبلۀ قلب خود را حب نفس قرار می‌دهد این‌طور نیست که تا آخر عمرش، به نفع خودش کند! ای کاش لااقل تا آخر به نفع خودش کار می‌کرد، ولی این‌طور نیست. و این مجازات خدا برای اوست «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»(حشر/19) یعنی کسی که خدا را قبلۀ قلبش قرار نداد و خودش را قبلۀ قلبش قرار داد، خدا کاری می‌کند که دیگر به خاطر خودش عمل نکند، بلکه به خاطر یک موجود پست‌تر از خودش فداکاری کند. یعنی به جایی می‌رسد که برای کسی سینه‌چاک می‌کند که برایش نفعی ندارد.

دل انسان نمی‌تواند ذو‌قبلتین باشد/ معمولاً برای هر چیزی درس می‌خوانید برای همان چیز نماز می‌خوانید

  • شما برای چه چیزی درس می‌خوانید؟ معمولاً برای هر چیزی که درس می‌خوانید برای همان چیز هم نماز می‌خوانید! این‌طور نیست که درس را برای مدرک و اعتبار و دنیا بخوانید ولی نماز را برای خدا بخوانید. تو یا خودت را به خاطر خدا می‌خواهی یا خدا را به خاطر خودت می‌خواهی. تکلیف خودت را مشخص کن.
  • چرا خدا می‌فرماید اگر دو رکعت نماز بخوانی که خدا قبول کند، بهشت بر تو واجب می‌شود؟(إِنَّ الرَّجُلَ لَیُصَلِّی رَکْعَتَیْنِ فَیُوجِبُ اللَّهُ لَهُ بِهِمَا الْجَنَّةَ أَوْ یَصُومُ یَوْماً تَطَوُّعاً فَیُوجِبُ اللَّهُ لَهُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ تهذیب الاحکام/4/191) این یعنی خیلی سخت است که دو رکعت نماز برای خدا بخوانی. لذا فرمود: «اخلاص غایت و نهایت دین است؛ الْإِخْلَاصُ‏ غَایَةُ الدِّین»غررالحکم/ص44)‏ اخلاص یعنی همه‌اش برای خدا باشد، نمی‌شود که یک گوشۀ دل به سمت خدا باشد و گوشۀ دیگر دل به سمت دیگری باشد. نمی‌شود که دل ذو‌قبلتین باشد.
  • درست است که رسیدن به اخلاص سخت است اما خدا در مسیر اخلاص بنده‌اش را کمک می‌کند. خدا اگر ببیند بنده‌اش دارد می‌رود که مخلص شود او را کمک خواهد کرد. اگر خدا ببیند که بنده‌اش دوست دارد بیاید طرف او و «دلش را یک‌دله کند» ادارۀ زندگی او را به دست می‌گیرد (وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَطَّلِعُ‏ عَلَى‏ قَلْبِ‏ عَبْدٍ فَأَعْلَمُ فِیهِ حُبَّ الْإِخْلَاصِ لِطَاعَتِی لِوَجْهِی وَ ابْتِغَاءِ مَرْضَاتِی إِلَّا تَوَلَّیْتُ تَقْوِیمَهُ وَ سِیَاسَتَهُ وَ تَقَرَّبْتُ مِنْهُ؛ مصباح الشریعه/ص92)

شرط اینکه انسان دلش را یک‌دله کند چیست؟/ در بین همۀ علاقه‌هایت یک علاقه باید از همه قوی‌تر باشد

  • شرط اینکه انسان دلش را یک‌دله کند چیست؟ این است که در بین همۀ علاقه‌هایت یک علاقه باید از همه قوی‌تر باشد. در این صورت این علاقۀ قدرتمند، خود به خود می‌شود قبله‌گاه دل و همۀ علاقه‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اگر در بین علاقه‌هایت، یک محبت شدید نداشته باشی، دلت بی‌قراری می‌کند و لذت نمی‌برد. رنجِ قبله‌گاهی غیر از خدا داشتن را می‌کشی ولی لذتِ عاشق بودن را نمی‌چشی؛ چون غیرخدا را نمی‌شود زیاد دوست داشت. لذا آدم خودخواه آدم بی‌انرژی و بی‌حالی است چون همه‌چیز را به خاطر خودش دوست دارد ولی همه‌چیز را کم دوست دارد و حتی خودش را هم کم دوست دارد. چون آدم نمی‌تواند خودش را زیاد دوست داشته باشد.
  • مشکل عشق به دنیا هم این است که نمی‌شود زیاد عاشق دنیا شد، لذا انسان از این عشق لذت نمی‌برد. بدی حب‌الدنیا این است که نمی‌شود از این محبت زیاد لذت برد، نمی‌شود برایش سوخت و گداخت. هر چیزی غیر از حب‌الله را بخواهی قبله‌گاه دلت کنی، دلت آن را پس می‌زند و می‌گوید نمی‌ارزد! چون محبت واقعی آن است که دل را واقعاً به آتش بکشاند.

حسین(ع) که دلت را اینطور آتش می‌زند عبد خداست، حساب کن اگر عاشق خدای حسین(ع) شوی این عشق با دلت چه خواهد کرد؟

  • اگر بخواهید این حرف‌ها را یک‌جا تجربه کنید خدا فرصتش را به ما داده است، خدا در دنیا تجربۀ معنوی بسیار ارزشمندی را برای تحقق همۀ این حرف‌ها در اندازۀ خودش به صورت یک پیش‌هدیه به ما عرضه کرده است و آن هم محبت اباعبدالله الحسین(ع) و حرارتی است که از قتل اباعبدالله(ع) در قلب ما انداخته است. رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا»(مستدرک الوسائل/10/318) این حرارت یک تجربۀ عاشقانه است.
  • آن لحظه‌ای که محبت به حسین(ع) در دل ما آتشی به پا می‌کند یک‌دفعه‌ای در کنارش می‌بینی هیچ محبت دیگری نیست، حتی خودت هم دیگر نیستی(یعنی حب نفس هم کنار می‌رود) لذا وقتی حاجت هم داشته باشی و به مجلس امام حسین(ع) بروی در اوج روضه که قرار می‌گیری، دیگر حاجت خودت را هم فراموش می‌کنی. اصلاً خودت را هم فراموش می‌کنی و این یک تجربۀ رایگان عاشقی است که خدا به هر کسی داده است. این حسین(ع) که دلت را این‌طور آتش می‌زند خودش عبد خداست، حالا حساب کن اگر عاشق خدای حسین(ع) بشوی این عشق با دلت چکار خواهد کرد؟! لذا امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «حُبُ‏ اللَّهِ‏ نَارٌ لَا تَمُرُّ عَلَى‏ شَیْ‏ءٍ إِلَّا احْتَرَق؛ محبت خدا آتشی است که در هر چه بیفتد، بسوزاند.‏»(مصباح الشریعه/ص192)

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۹
مجید شهشهانی