علیرضا پناهیان

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

مشروح سخنان حجت الاسلام پناهیان در محضر رهبر انقلاب

بعضی‌ها با مباحث اخلاقی ترس را تئوریزه می‌کنند/ هیچ مسئول مملکتی نباید مشاور ترسویی داشته باشد که ترس را تئوریزه کند

پناهیان: آقا امیرالمؤمنین علی(ع) به مالک‌اشتر نامه می‌نویسد و می‌فرماید «از آدم ترسو مشورت نگیر. آدم ترسو کار تو را خراب می‌کند.»(نهج البلاغه/نامه53) دوستان من! بعضی‌ها ترس را تئوریزه می‌کنند، بعضی‌ها ضعیف بودن را تئوریزه می‌کنند. نمی‌گویند که ما باید ترسو باشیم، نمی‌گویند که ما باید ضعیف باشیم، یک‌جوری بالاخره طراحی می‌کنند و بیان می‌کنند که گفت «عاقلان دانند». هیچ مسئول مملکتی نباید مشاور ترسویی داشته باشد که بیاید درِ گوشش زمزمه کند و ترس را تئوریزه کند، بعدش هم از آن دانش و نگاه و آگاهی راهبردی دربیاورد.

مشروح سخنان حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در محضر رهبر انقلاب که در شب عاشورا با موضوع «قوت و قدرت روحی» ایراد شده است را در ادامه می‌خوانید:

(خلاصه سخنان را از اینجا بخوانید)

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

  • صوت:
  • فیلم:

از زاویۀ هر فضیلتی به دین وارد شوید ، به همۀ فضائل دیگر هم دسترسی پیدا می‌کنید 

منظومۀ معارف دینی، مجموعه‌ای از ستاره‌های تابناک هستند که در یک شبکۀ بسیار منظم و مرتبط با هم، همه همدیگر را تأیید می‌کنند و هرکدام از این فضائل و خوبی‌ها که در این منظومۀ نورانی هستند، ما را به بقیۀ فضائل نیز مرتبط می‌کنند. به سراغ هر فضیلتی که می‌روی، آن فضیلت بدواً یا ختماً به عنوان مقدمه یا مؤخره، شما را با دیگر فضائل مرتبط می‌کند.

از هر زاویه‌ای به دین نگاه کنید و از زاویۀ هر فضیلتی که سفارش شده در دین وارد شوید، به همۀ فضائل دیگر هم دسترسی پیدا می‌کنید. کم‌کم حس می‌کنید اجزای این منظومه چگونه با هم مرتبط هستند و هر چیزی در جای خودش و در موقعیت خودش قرار گرفته و چه نظم زیبایی دارد. همان‌طور که آدم وقتی به این کهکشان‌ها و این آسمان پرستاره، نگاه می‌کند یک نظم فوق‌العاده را مشاهده می‌کند - حالا این نظم ظاهری که ما با چشم می‌بینیم - مثلاً چرخش اینها را می‌بیند که با هم تصادف نمی‌کنند. همین نظم در منظومۀ معارف دینی هم وجود دارد. البته برخی از این ستاره‌ها در این آسمان پرفروغ‌تر هستند، در عین‌حال وقتی آدم از بالا نگاه کند، شبکه‌ای بودن آنها را درک می‌کند.

«قدرت روحی مؤمن» فضیلتی کلیدی که در برنامه‌ریزی‌های فردی و اجتماعی مورد غفلت قرار می‌گیرد /فضیلتی که دشمنان ما هیچ‌وقت از آن حرف نمی‌زنند

بنده امشب می‌خواهم در محضر شما و در این مجلس نورانی و شریف به فضیلتی اشاره کنم که وقتی به این فضیلت دسترسی پیدا کنیم، مثل یک چهارراه یا شاهراه، شما را به بسیاری از خوبی‌های دیگر مرتبط خواهد کرد. فضیلتی که گاهی از اوقات اسمش برده نمی‌شود و گاهی از اوقات در برنامه‌ریزی‌های فردی و اجتماعی مورد غفلت قرار می‌گیرد، ولی یک فضیلت بسیار کلیدی است. به عاشورا، درس‌های عاشورا و حماسۀ اباعبدالله‌الحسین(ع) هم ربط دارد. به ویژه به حماسه بودن واقعۀ عاشورا ربط دارد. وقتی از زاویه این فضیلت به فضائل دیگر نگاه کنی، هم فضائل دیگر بهتر به‌دست می‌آیند، هم فضائل دیگر محک می‌خورند و سلامت خودشان را نشان می‌دهند، یعنی به عنوان یک شاخص برای صحت فضائل دیگر عمل می‌کند و به عنوان یک تسهیل‌کننده برای به‌دست آوردن فضائل دیگر عمل می‌کند و برای جامعه هم برکات بسیار فراوانی دارد.

در این منظومه، به کدام مفهوم گرانبها می‌خواهیم اشاره کنیم و بپردازیم؟ به مفهوم «قدرت و قوّت روحیِ یک مؤمن». این فضیلت، طوری در یک مؤمن دیده می‌شود که در غیرمؤمنان دیده نمی‌شود. قوّت روحیِ مؤمن به عنوان یک اثر روانیِ دین‌داری، ایمان، مبارزه با هوای نفس، و به عنوان یک اثر وضعیِ قرار گرفتن در چارچوب دستورات دینی و مجموعۀ جامعۀ اسلامی محسوب می‌شود. این قدرت، واقعاً چیز عجیبی است. دشمنان ما، هیچ‌وقت از این قدرت حرف نمی‌زنند. اتفاقاً در تبلیغات‌شان، به روی ما هم نمی‌آورند. ما هم که خیلی از اوقات عادت‌مان این است که موضوعات مورد بحث بین خودمان را از حرف‌های آنها درمی‌آوریم که جواب‌شان را بدهیم، لذا چنین نعمت و فضیلت برجسته‌ای مورد غفلت قرار می‌گیرد.

ایمان، تقوا و دستورات دینی قدرت‌آفرین هستند/ معاصی نقطۀ مقابل قدرت و قوّت روحی قرار دارند

وقتی به ایمان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم ایمان قدرت‌آفرین است. همین‌طور که وقتی به تقوا نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که در روایات آمده: هرکس می‌خواهد عزیزترین و پرقدرت‌ترین انسان باشد و از قوّت روحیِ بالایی برخوردار باشد، تقوا و توکل داشته باشد. (مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَعَزَّ النَّاسِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ‏ أَقْوَى‏ النَّاسِ‏ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه؛ تحف العقول/27 و مَنِ اتَّقَى اللَّهَ عَاشَ قَوِیّاً؛ دعوات راوندی/292)

وقتی که به معاصی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم معاصی نقطۀ مقابل قدرت و قوّت روحی هستند. وقتی به دستورات دینی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم بعضی از دستورات دینی، این قوّت را به ما می‌دهند، بعضی از دستورات دینی هم این قوّت را از ما می‌خواهند و می‌گویند: تو برای اینکه این دستور را انجام دهی، باید یک دل و جگر قرص و محکم و یک روحیۀ شجاعانه داشته باشی. البته این فضیلت، فضیلتی است که بنده به عنوان قوّت مؤمن از آن یاد می‌کنم، ولی به تعابیر مختلف دیگری نیز می‌شود از آن یاد کرد.

امام صادق(ص) دربارۀ قوّت قلب مؤمن می‌فرماید: قوت مؤمن در قلبش است، حتی به ظاهر ضعیفش هم نگاه نکن. او دارای قدرت بسیار زیادی است. (إِنَّ قُوَّةَ الْمُؤْمِنِ فِی قَلْبِهِ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّکُمْ تَجِدُونَهُ ضَعِیفَ الْبَدَنِ نَحِیفَ الْجِسْمِ وَ هُوَ یَقُومُ اللَّیْلَ وَ یَصُومُ النَّهَارَ؛ من‌لایحضره‌الفقیه/3/560)

علاقه جوان‌ها به مظاهر قدرت یک کشش فطری است

قبل از اینکه بیشتر از این، رابطۀ بین ایمان، معنویت و قدرت را بگویم، برخی از فواید قدرت را خدمت سروران خودم عرض کنم، به ویژه برای جوان‌ها که می‌بینید جوان‌ها در سنین پایین‌تر، در دوران نوجوانی و حتی جوانی، یکی از چیزهایی که خیلی علاقه دارند، به مظاهر قدرت و به ابزار قدرت‌آفرین است. مثلاً اینکه جوا‌ن‌ها به کلکسیون عکس‌های ماشین‌های قدرتمند، اسلحه‌هایی که به ظاهر قدرتی پشت‌شان نفهته است، هیکل‌های قوی، یا کسانی که برخی از ورزش‌ها را قدرتمندانه انجام می‌دهند، علاقه دارند به این خاطر است که جوان به مظاهر قدرت علاقه دارد. این همان کشش فطری است که انسان دوست دارد از ضعف فاصله بگیرد.

انسان روحاً چنین تقاضایی را در وجود خودش دارد. اگر کسی این قوّت و قدرت روحی را نداشته باشد، همیشه ضعیف و ترسو خواهد بود. آدم از ترس بدش می‌آید و اتفاقاً پروردگار عالم برای اینکه ما قوی بشویم، اولین امتحانش را امتحان ترس قرار داده و فرموده است: من شما با ترس امتحان می‌کنم؛ وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ و...»(بقره/155) ابتلائات الهی اولش خوف است، یعنی خدا انسان را می‌ترساند - نه اینکه بترساند که آدم ترسو بار بیاید - خدا می‌ترساند تا ببیند تو چه موقع دیگر نمی‌ترسی. مثلاً اگر تو اَلَکی نگران آینده شوی، می‌فرماید چرا توکل نمی‌کنی؟ چرا می‌ترسی؟ اگر نگران دشمن بشوی، می‌فرماید: مقدّراتت دست من است، دست کسی نیست، مگر به من اطمینان نداری؟ اگر مشکلات بزرگ سر راه خودت ببینی، می‌فرماید از من کمک بگیر. من قوی هستم.

اثر فردی قدرت/قدرت به انسان آرامش می‌دهد/ کسی که روحش قدرتمند باشد شهواتش کم می‌شود

خداوند متعال مکرّراً در قرآن کریم از قوّت خودش سخن می‌گوید. قوّت فضیلتی است که به انسان آرامش می‌دهد. وقتی انسان آرامش پیدا کرد، همین آغاز خیلی از خوبی‌هاست. بعضی از انواع آرامش هستند که انسان در اثر جهالت، نادانی یا برّه‌وار زندگی کردن، می‌خواهد پیدا کند، این نوع آرامش واقعاً برای انسان زشت و قبیح است. آرامشی که ناشی از قدرت روحی باشد، ارزش دارد و این آرامش یکی از برکات قدرت است. انسان اگر قدرت داشته باشد، از قدرتش احساس سرور و احساس نشاط می‌کند.

در روایات هست یکی از آثار قدرت این است که: «اگر کسی روحش قدرتمند باشد، شهواتش کم می‌شود؛ إِذَا کَثُرَتِ‏ الْقُدْرَةُ قَلَّتِ‏ الشَّهْوَةُ»(غررالحکم/ص283) اگر قدرت آدم زیاد شود، او دیگر اسیر شهوت نیست. روح قدرتمند، لذّتی از قدرتش می‌برد، که باعث می‌شود شهوات در نزدش کم‌ارزش شوند.

از سوی دیگر قدرت یک رابطۀ مثبت هم با حکمت دارد، و حکمت هم یک رابطۀ منفی با شهوت دارد.(لَا تَجْتَمِعُ الشَّهْوَةُ وَ الْحِکْمَة؛ غررالحکم/ص772) لذا امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: هر موقع حکمت زیاد شود، شهوات کم می‌شوند؛ کُلَّمَا قَوِیَتِ الْحِکْمَةُ ضَعُفَتِ الشَّهْوَة»(غررالحکم/ص535)

عقل هم با قدرت ارتباط دارد. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: اصل و اساس عقل و عقلانیت، این قدرت روحی است که باید انسان داشته باشد؛ أَصْلَ‏ الْعَقْلِ‏ الْقُدْرَة»(بحارالانوار/75/7) و روایات فراوان دیگری که در تحسین قدرت آمده است.

قدرت برای جامعه چه آثاری دارد؟/قدرت باعث ترس دشمن و ایجاد امنیت می‌شود

اما قدرت برای جامعه چه آثاری دارد؟ یکی از آثارش این است که دشمن از شما می‌ترسد. خداوند می‌فرماید: «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ؛ با آن (قوت)، دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید»(انفال/60) این کلمات بعد از آن است که خداوند می‌فرماید: «هرچقدر می‌توانید علیه دشمن قدرت جمع کنید؛ وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ»(همان) قدرت و اسلحۀ خودتان را جمع کنید، یعنی اسلحه را هم کنار قوّت قرار می‌دهد، تا تا انسان به اینجا برسد که در امنیّت زندگی کند.

جامعه‌ای که قدرتمند باشد و فرهنگ قدرت در آن جامعه بالا باشد، جامعه‌ای که کلیّت جامعه و جوانانش قدرتمند زندگی کنند، دیگر نیاز نیست برای دفع دشمن زحمت بکشند، کافی است دشمن را بترسانند. چون دشمن مسلمان‌ها خائن است، و «خائن، ترسو است؛ الْخَائِنُ‏ خَائِف»(امام حسین(ع)؛ نزهه الناظر/ص84)‏

چگونه قدرت به‌دست بیاوریم؟/کسی که تقوا داشته باشد، قوی زندگی خواهد کرد

اینها نشان می‌دهد که ما چقدر به قدرت نیازمند هستیم ولی اجازه بدهید منشأ قدرت را عرض بکنم و بگویم که ما چگونه می‌توانیم قدرت را به‌دست بیاوریم، بعد چندتا نتیجه‌گیری کنیم. چگونه می‌توانیم قدرت به‌دست بیاوریم که هم آرامش و هم امنیّت اجتماعی در مقابل دشمنان‌مان داشته باشیم؟ باز حرف خصوصی خودمان را می‌زنیم، تا هر کسی مصرف‌کنندۀ دین است، به این نکات توجّه بکند. بعد که همه توجّه کردند، این مسئولین جامعه هستند که برای تقویت روحیۀ جوان‌ها در ساختارهای فرهنگی و اجتماعی باید نقش خودشان را ایفا کنند و از این بستر بسیار آماده برای قدرتمند شدن یک جامعه حداکثر استفاده بشود.

پیامبر گرامی اسلام(ص) می‌فرماید: «کسی که تقوا داشته باشد، قوی زندگی خواهد کرد و اگر وسط دشمن هم زندگی کند، امنیّت خواهد داشت؛ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ عَاشَ قَوِیّاً وَ سَارَ فِی بِلَادِ عَدُوِّهِ آمِناً»(دعوات راوندی/292). حالا شما بررسی بفرمایید، بین قوّت و قدرت و تقوا چه ارتباطی وجود دارد؟

بعضی‌ها از ما می‌خواهند آدم خوبی باشیم ولی منظورشان این است که «یک بردۀ باادب باشیم!»

مواظب باشیم یک‌وقت این درس‌های اخلاق ما را آدمِ اخلاقیِ ضعیف بارنیاورند. خُب هدف کلّی بحث ما که تبلیغ قدرت و قوّت روحی است، به جای خودش محفوظ، اما یک سری اهدافی هم هستند که ضرورت خاص ایجاب می‌کنند ما به این موضوع بپردازیم. یکی از آن‌ها همین نکته است که بعضی وقت‌ها از ما می‌خواهند آدم خوبی باشیم، اما وقتی انسان به نصایح‌شان دقت می‌کند، می‌بیند اینها منظورشان از خوب بودن - که به ما توصیه می‌کنند- این است که آهسته برو آهسته بیا، به بالای سرت کار نداشته باش، به این‌طرف و آن‌طرفت هم کاری نداشته باش، حتی اگر توی سرت هم زدند صدایت درنیاید! صبور باش، متواضع باش، مهربان باش، افتاده باش...؛ یک دفعه‌ای بگو برده باش؛ یک بردۀ باادب باش!

دوستان من! دوستان جوان! حساس باشید! شما در جهانی دارید زندگی می‌کنید که طواغیت بر این جهان مسلط هستند، لذا هرکجای جهان یک نصیحت اخلاقی دیدید، با سوءظن به آن نگاه کنید. هر کجای عالم، یک اندیشمندی، یک آدم هنرمندی، و یا یک فیلمی دیدید که توصیۀ اخلاقی داشت، به سمتش غش نکنید، بگویید: «صبر کن ببینم! این توصیۀ اخلاقی تو برای چیست؟ من ساکت باشم تا یک کسی بیاید سرِ من را ببُرد؟ من نمی‌خواهم این‌قدر بچۀ خوبی باشم! من خوب باشم به این معنا که اگر دیگران گرگی کردند من صدایم درنیاید؟ این سکوت من، این آرامش و افتادگی من، این کار نداشتن من به ظالمان و به سلطه‌گران عالم، به آنها میدان بدهد؟!»

به کسانی که که از آن‌طرف دنیا پیام‌های اخلاقی می‌دهند بگویید: «شما اگر پیام مثبت اخلاقی دارید، چرا حکومت خودتان را اخلاقی نکردید؟ چرا دولتمردان خودتان را- که جنایتکارترین جنایتکاران عالم هستند - اخلاقی نکردید؟ چرا شما فقط دارید برای مردم اخلاق توصیه می‌کنید و برای حاکمان خودتان توصیه‌ای ندارید؟! اصلاً یک سبک از اخلاق مدرن یا اخلاق رواج‌یافته در میان مردم جهان، همین اخلاق است که بقیۀ آدم‌ها را برده باربیاورند برای قدرت‌ها. ولی ما این اخلاق را نمی‌خواهیم.

آن اخلاقی خوب است که شما را قدرتمند کند/ اهل کوفه برای توجیه ترس خود توجیه اخلاقی درست کردند

مراقب باشید، آن اخلاقی خوب است که شما را قدرتمند کند. در روایت فوق می‌فرماید: اگر تقوا داشته باشی قوی می‌شوی. (مَنِ اتَّقَى اللَّهَ عَاشَ قَوِیّاً وَ سَارَ فِی بِلَادِ عَدُوِّهِ آمِنا؛ دعوات راوندی/292) وقتی قوی شدی، دشمن‌هایت از تو می‌ترسند و دیگر کسی نمی‌تواند سر تو را ببُرد. فقط سبک دستورات دینی است که انسان را قوی بارمی‌آورد. دستورات دین انسان را اخلاقی بارمی‌آورند؛ منتها آن اخلاقی که آفت ندارد. یادمان باشد.

وقتی که عبیدالله‌بن زیاد وارد کوفه شد، به شمر و چند نفر دیگر گفت بروید و کسانی که با مسلم‌بن عقیل پیمان بسته بودند را بترسانید و به اخلاق دعوت کنید. البته کلمۀ اخلاق را او استفاده نکرد، ولی وقتی متن صحبت‌های آنها با یاران مسلم‌بن‌عقیل را می‌خوانیم، متوجه می‌شویم حرف‌هایشان از این نوع بوده است. مثلاً اینکه: «او دارد آرامش جامعه را به هم می‌زند، او دارد جنگ راه می‌اندازد، زندگی‌تان را بکنید، چرا دنبال دردسر هستید؟» این‌قدر از این حرف‌های اخلاقی زدند و در کنارش مردم را ترساندند که «لشگر یزید در راه است» که بالاخره به نتیجه رسیدند. یعنی اهل کوفه برای لشگر خودشان توجیه اخلاقی درست کردند، منتها آن اخلاقی که در پی نجات عالم از بداخلاقی نبود. بلکه اخلاقی بود که ترس‌شان را توجیه می‌کرد.

تقوا به آدم قوّت روحی می‌دهد، این خیلی معنایش فرق می‌کند با اخلاق‌های دیگر. حالا در مملکت ما کلاس‌های اخلاقی معمولاً خوب هستند چون از دین استفاده می‌شوند، اما هرجا پیام اخلاقی یا حتی پیام معنوی دیدید، بپرسید: «با این پیام اخلاقی آخرش چه می‌خواهید بگویید؟ آیا آخرش از این پیام اخلاقی حماسۀ حسینی و کربلا درمی‌آید یا نه؟ آیا آن قوّت روحی که باعث شود آدم مقابل استکبار بایستد درمی‌آید یا نه؟» اگر این‌طور نبود، باور نکنید.

در این جهان نباید گول حرف‌های اخلاقی را خورد/ در کشورهای غربی، خیریه‌هایی که کاری به رأس فساد و فقر ندارند، صادق نیستند

بنده گاهی این را می‌گویم و مورد انتقاد بعضی از دوستان هم قرار می‌گیرم، ولی نمی‌توانم نگویم: اگر گوشه و کنار عالم، این‌طرف و آن‌طرف عالم می‌بینی صندوق خیریه درست کردند. مثلاً در آمریکا و اروپا، خیریه‌هایی هست که پولدارها می‌آیند و کمک می‌کنند. اینها واقعاً اگر قصد خیر دارند، باید اول بروند دولت‌هایشان را درست کنند که ملّت‌ها را فقیر نکنند. چرا آمده‌اند این پایین دارند صدقه می‌دهند و آن رأس فاسد را رها کرده‌اند؟ نکند دارند وجدان خودشان را خفه می‌کنند؟ یا می‌خواهند مردم را آرام کنند که صدایشان درنیاید؟ این ادا و اطوارها چیست؟

امیرالمؤمنین علی(ع) از یک سو اهل صدقه دادن بود و از سوی دیگر محکم جلوی ظلم می‌ایستاد. مؤسسه و بنیاد خیریه که نمی‌شود سیاسی نباشد! تو چه نوع مؤسسۀ خیریه‌ای هستی که در آمریکا و اروپا و کشورهای غربی، داری به فقرا کمک می‌کنی بعد دولت خودت دارد کرور کرور فقیر در عالم درست می‌کند؟! یعنی دولت خودت مدام دارد کشورهای دیگر را غارت می‌کند و به‌خاطرش آدم می‌کشد، آن‌وقت تو مؤسسۀ خیریه و یتیم‌خانه درست کرده‌ای؟! حداقل یک اعتراضی هم به این دولت‌های ظالم بکن تا بفهمیم واقعاً دلسوزِ محرومین هستی! بگو چرا این‌قدر در عالم فقیر درست می‌کنید؟ نمی‌شود که یک مؤسسۀ خیریه، اصلاً سیاسی نباشد. پس این فقیرها را چه کسی درست کرده است؟

در این جهان نباید گول حرف‌های اخلاقی را خورد. اخلاق باید تو را قوی بار بیاورد. جانم به اباعبدالله‌الحسین(ع) که اخلاق داشت، حماسه هم داشت. اخلاق و حماسۀ ما با هم است. من می‌دانم اگر این حرف را بزنم، به مثابه یک روضۀ سوزناک است، اما روضه‌های ما همین‌گونه است که همه‌اش رویش فکر می‌کنیم.

گفته می‌شود که وقتی امام زین‌العابدین علی‌بن الحسین(ع) بدن مطهر اباعبدالله‌الحسین(ع) را به خاک سپرد – حتماً شنیده‌اید: مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود - تا بدن مطهر را گذاشتند، کتف حضرت معلوم شد. بنی‌اسد دیدند در میان زخم‌ها، دوتا زخم کهنه روی کتف اباعبدالله‌الحسین(ع) هست. ظاهراً پرسیدند که این زخم‌های کهنه به خاطر کدام جنگ است؟ حضرت فرمود: اینها زخم جنگ نیست، بابایم نان و خرما روی دوش‌شان می‌گذاشتند و برای یتیم‌های مدینه می‌بردند. این حسین(ع) اگر مؤسسۀ خیریه بزند قبول است، چون به موقعش هم می‌ایستد و شمشیر می‌کشد و دفاع می‌کند. به کفر و ظلم حمله می‌کند، و جانش را هم در این راه می‌دهد.

بعضی‌ها با مباحث اخلاقی ترس را تئوریزه می‌کنند/ وقتی چهرۀ دین را می‌بینید، باید احساس حماسه بکنید

دوستان من! بعضی‌ها با مباحث اخلاقی ترس را تئوریزه می‌کنند؛ بعضی‌ها هم البته با مباحث علوم انسانی ترس را تئوریزه می‌کنند که آن یک نقطۀ دیگری از بحث ماست که به آن هم خواهیم رسید.

امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرماید: «اگر کسی خدا را اطاعت کند، به عزّت و قدرت می‌رسد؛ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ عَزَّ وَ قَوِی‏»(غررالحکم/ص614) حتی اگر لازم باشد پای عزّت بایستد و جانش را هم در راه خدا بدهد؛ چه بهتر. بنا بود مثلاً تصادف کند، بیماری بگیرد، سکته کند و بمیرد، حالا جانش را در راه خدا داده است و اسمش هم در تاریخ ثبت می‌شود. دشمن که نمی‌تواند جان ما را زودتر از موعدش بگیرد؛ او عددی نیست برای این حرف‌ها. اگر خدا بخواهد جان ما را به وسیلۀ دشمن بگیرد چه بهتر، عزّت‌مان هم حفظ شده است.

از امام صادق(ع) پرسیدند: «چرا مؤمن این‌قدر سفت و محکم است؟ مَا بَالُ الْمُؤْمِنِ أَحَدَّ شَیْ‏ءٍ»(من‌لایحضره‌الفقیه/3/560) مؤمن این‌قدر با صلابت است که یک تکه‌اش را هم نمی‌شود جدا کرد. حضرت فرمود: چون عزّت قرآنی در قلبش است و ایمان محض در سینه‌اش است و عبد مطیع خدا و رسولش است؛ فَقَالَ لِأَنَّ عِزَّ الْقُرْآنِ فِی قَلْبِهِ وَ مَحْضَ الْإِیمَانِ فِی صَدْرِهِ وَ هُوَ عَبْدٌ مُطِیعٌ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ»

فدایتان بشوم، می‌دانید من با این عبارت دارم چه مطلبی را خدمت شما عرض می‌کنم؟ می‌خواهم وقتی چهرۀ دین را می‌بینید، وقتی قرآن را می‌بینید، احساس حماسه بکنید. اینها حماسه‌ساز هستند.

شما با شاهنامۀ فردوسی چگونه برخورد می‌کنید؟ شاهنامۀ فردوسی طوری است که وقتی اتفاقات ساده‌ را هم بخواهد تعریف کند، سلحشورانه تعریف می‌کند. انگار باید یک طبلی هم کنارش بکوبند که سیاوش آمد و می‌خواهد توبه کند. مثلاً یک تلی از آتش را درست کردند که سیاوش داخل آن برود و صداقتش را به آن پادشاه نشان بدهد و بگوید من خیانت نکردم. یعنی من می‌روم توی آتش اگر خیانت کردم، آتش من را بسوزاند. حالا وقتی فردوسی می‌خواهد بگوید: «آتش آوردند.» همین را هم به صورت حماسی می‌گوید. بعد می‌خواهد بگوید: «سیاوش به درون آتش رفت» این را هم به صورت حماسی می‌گوید. چطور نگاه شما به شاهنامۀ فردوسی یک نگاه حماسی است؛ وقتی چهرۀ دین و قرآن را هم می‌بینید، باید چنین احساسی داشته باشید.

مراقب باشیم قرآن و معنویت ما را این‌قدر لطیف بارنیاورد که سرِمان را راحت ببُرند!/علامت مؤمن این است، که دشمن از او بترسد

دین ما حماسی است. حماسه یک اتفاق تصادفی در دین ما نیست. لذا وقتی از امام صادق(ع) می‌پرسند: چرا مؤمن این‌قدر محکم است؟ حضرت می‌فرماید: چون قرآن این کار را با او کرده است. مراقب باشیم یک‌وقت قرآن و ایمان و معنویت ما را این‌قدر لطیف بارنیاورد که سرِمان را راحت ببُرند.

علامت مؤمن این است که همه از او بترسند. در دین ما ترس از خدا هست یا نه؟ بله، هست. حالا نتیجۀ ترس از خدا چیست؟ امام صادق(ع) می‌فرماید: «اگر از خدا بترسی، خداوند همۀ عالم را از تو می‌ترساند؛ مَنْ‏ خَافَ‏ اللَّهَ‏ أَخَافَ‏ اللَّهُ‏ مِنْهُ‏ کُلَ‏ شَیْ‏ءٍ»(کافی/ج2/ص61) اما بعضی‌ها می‌گویند: نه! ما می‌خواهیم یک کاری کنیم کسی از ما نترسد! اگر مؤمن باشی، خائن‌ها و کافرها و ملحدها و دشمنان خدا از تو می‌ترسند، دست خودت نیست. حالا نمی‌شود ما با همه رفیق باشیم؟! نخیر، اصلاً این کار شدنی نیست. او از تو می‌ترسد. باید این‌قدر بترسد تا بمیرد. اینها از عناصر صلابت‌بخش و قدرت‌بخش و قوّت‌بخش به مؤمن هستند.

ان‌شاءالله تعلیمات دینی ما در مدرسه، تعلیمات دینی ما در دانشگاه، تعلیمات دینی ما در تبلیغات عمومی این‌جوری بشود که هر موقع خواستند یک کاراکتر یا یک شخصیت دینی نشان بدهند، یک آدم گردن‌کج ضعیفی که با کمترین ضربه‌ای راحت به زمین بیفتد، نشان ندهند. چون دین به ما این را نمی‌گوید، دین می‌گوید: آدم باید قوی و محکم باشد. اینکه اخلاق اسلامی نیست. برداشت شما از اثر ایمان و کتاب و خدا و اطاعت از خدا و تقوا چیست؟

شیخ مفید نقل می‌فرماید، امیرالمؤمنین علی(ع) در جنگ جمل ایستاده بود و می‌خواست قوّت روحی یارانش را تشدید کند. تعبیر حضرت را ببینید، می‌فرماید: «هر کسی کتاب و سنّت الهی با او باشد، او قوی است؛ فَإِنَّ الْکِتَابَ مَعَکُمْ وَ السُّنَّةَ مَعَکُمْ وَ مَنْ کَانَا مَعَهُ‏ فَهُوَ الْقَوِیُ‏»(الجمل/ص358) اینکه کتاب و سنّت، چگونه آدم را قوی می‌کنند، ربطش بماند برای تفکّر شما و تعلیمات بعدی‌مان.

امیرالمؤمنین(ع) در جای دیگری می‌فرماید: «اگر یقین داشته باشی، با همین یقینت به قوّت می‌رسی؛ کُنْ مُوقِناً تَکُنْ قَوِیّا»(غررالحکم/ص528).

علی(ع):هیچ چیزی مثل مبارزه با نفس انسان را به قوت نمی‌رساند / لابد در تمام مدارس ما از 7 تا 14 سالگی تمرین مبارزه با نفس می‌کنند

یک کار دیگر هم انجام بدهی به قوّت می‌رسی. همۀ دوستان من، جوان‌ها به ویژه، می‌توانند این را تجربه کنند. علی(ع) می‌فرماید: هیچ قوی‌ای مثل آن قدرتمندی نیست که بر نفس خودش غالب بشود؛ لا قَوِىَّ أقوی مِمَّن قَوِىَ علی نفسِهِ فَمَلَکَها»(غررالحکم/ص794)

در همۀ مدرسه‌ها این یاد می‌دهند، من مطمئن هستم! بالاخره سی و خورد‌ه‌ای سال است که از اسلامی بودن آنها گذشته، است و لابد باید این‌طوری باشد که از هفت تا چهارده سالگی تمرین می‌کنند و از چهارده سالگی به بعد در همۀ مدارس، جوان‌ها را با مبارزه با هوای نفس، قوی بارمی‌آورند. می‌گویند بچه‌ها! شما به سنّ بلوغ رسیده‌اید و می‌توانید تجربۀ غرایض و لذّت‌های نفسانی را پیدا کنید. اینها را به شما نداده‌اند که زود ازدواج کنید و تشکیل زندگی بدهید، اینها را گذاشته‌اند تا مثل کیسه بوکس به آنها ضربه بزنید و محکم جلویش بایستید؛ یعنی از لذّت‌ها چشم‌پوشی کنید، مالک نفس خودتان بشوید تا قدرت پیدا کنید؛ و الّا ذلیل و زبون و ترسو می‌شوید.

صهیونیست‌ها در غرب فساد را ترویج داده‌اند تا مردمش قوی نباشند و ترسو باشند/چگونه سه چهار میلیون نفر می‌توانند بر سه چهار میلیارد نفر حکومت کنند؟

بگذارید یک سؤال از دوستان خودم بکنم؛ شما فکر می‌کنید در غرب که به دست صهیونیست‌ها دارد اداره می‌شود، چرا این‌قدر فساد را رواج داده‌اند؟ برای اینکه مردمش قوی نباشند. برای اینکه مردم‌شان ترسو باشند تا سه چهار میلیون نفر بتوانند بر سه چهار میلیارد نفر حکومت کنند.

یک سؤال دیگر: چرا رئیس صهیونیست‌ها در آن مصاحبۀ منحوسش غصّۀ این را می‌خورد که جوان‌ ایرانی راحت نمی‌تواند هر موسیقی‌ای را گوش بدهد، یا هر شلواری را بپوشد؟! او چرا این حرف را زد؟ او که دنبال ضعیف بودن ماست، او که از قوی بودن ما می‌ترسد، چرا دنبال موسیقی گوش کردن ماست؟

نکند رئیس رژیم صهیونیستی هم این سخن امام(ره) را شنیده است که فرمود: موسیقی، روح انسان را ضعیف می‌کند؟(صحیفه امام/9/156)  آقای رئیس رژیم صهیونیستی! آیا تو واقعاً دنبال تفریح من هستی؟ آقای همۀ جنایتکارهای عالم! تو غصّۀ چه چیزی را می‌خوری؟ چرا دوست داری من موسیقی گوش کنم؟ چرا دوست داری جوان‌های جامعۀ ما هرزگی کنند؟ نکند به تو یاد داده‌اند که اگر اینها دنبال موسیقی و هرزگی باشند ضعیف می‌شوند؟ و بعد وقتی ضعیف شدند می‌آیند زیر مجموعۀ سلطۀ تو قرار می‌گیرند؟ پس هرزگی با سیاست و امنیّت و قدرت و سلطه ربط دارد؟ اگر ربط نداشت، قدرت‌های جنایتکار عالم، این‌قدر هرزگی را در عالم توزیع نمی‌کردند. فکر کردی آنها دلشان برای اینکه مردم دنیا تفریح کنند، سوخته است؟ چرا حضرت امام فرمودند که موسیقی روح آدم را ضعیف می‌کند؟ چرا جنایتکارترین جنایتکار عالم، که دوست دارد همه ضعیف باشند، غصّه می‌خورد که جوان‌های ما زیاد موسیقی گوش نمی‌دهند؟ چون او دردش این است که می‌خواهد قوّت روحی را از جوان‌های ما بگیرد.

جوان‌ها در مدرسۀ یک مملکت اسلامی باید قوی بار بیایند/یکی از اهداف رفتاری که جوان مملکت اسلامی بعد از 12 سال حتماً به آن رسیده چیست؟

جوان‌ها در مدرسه‌ای که برای یک مملکت اسلامی است، باید قوی بار بیایند. یعنی باید فلسفۀ مبارزه با هوای نفس را به جوان‌ها بگویند. جوان مملکت اسلامی، وقتی دیپلمش را گرفت، یکی از اهداف رفتاری که بعد از دوازده سال، دیگر حتماً بهش رسیده این است که «رویش نمی‌شود بگوید دلم می‌خواهد» یعنی، دلم می‌خواهد در نظرش زشت خواهد بود. چون دوازده سال در مدرسه به او گفته‌اند: هر دلم می‌خواهدی ارزش ندارد و آیا می‌توانی مقابل دلم بخواهد بایستی، یا نه؟

حالا روایتش را می‌گوییم، کسی گوش کرد یا گوش نکرد کاری نداریم، بعداً ان‌شاءالله روان‌شناس‌ها می‌آیند و می‌گویند که خلاقیت، رشد علمی، موفقیت، توان مدیریت، و خیلی از این دست ویژگی‌ها نتیجۀ استعداد و هوش و حافظه نیست. بلکه مربوط به این است که آدم‌ها بتوانند مقابل هوای نفس‌شان بایستند. مثلاً اگر لذّت می‌بری، نگاه نکن تا قوی بشوی! و الّا ذلیل می‌شوی و می‌آیند سرت را می‌بُرند. آنها برای همین می‌خواهند شما ضعیف بشوی.

اگر یک مدیر فرهنگی مردم را به هرزگی بکشاند، خواه ناخواه یک عنصر صهیونیستی است / هرکس هرزگی را رواج دهد، دنبال تضعیف جامعه است

امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرماید: «هیچ عاجزی عاجزتر از آن کسی نیست که نفسش را رها کند، که نفسش او را هلاک ‌کند؛ لَا عَاجِزَ أَعْجَزُ مِمَّنْ‏ أَهْمَلَ‏ نَفْسَهُ فَأَهْلَکَهَا»(غررالحکم/ص794) اگر یک مدیر مملکتی، یک مدیر فرهنگی، مردم را به لاابالی‌گری وادار کند، او خواه ناخواه یک عنصر صهیونیستی است. بحث سلیقۀ فرهنگی نیست. مگر این چیزها به سلیقه است؟ اگر کسی بیاید میکروبی را در آب وارد کند و باعث شود همۀ مردم یک شهر مریض شوند، آیا دشمن نیست؟ این خودش دشمن است، لازم نیست عامل دشمن باشد. اگر یک کسی بیاید هرزگی را تقویت کند، میدان بدهد، او چه کار دارد می‌کند؟ دارد مملکت را ضعیف می‌کند. این‌جوری نگاه کنید! اینها بحث سیاسی نیست، اینها بحث‌های اولیه انسانی است.

انگار دوتا نظر فرهنگی وجود دارد! چه نظری؟ جای نظر دیگری وجود ندارد کنار سخن امیرالمؤمنین(ع)؛ و کنار حرف‌های ثابت‌شدۀ با علوم تجربی. آن کسی که دارد هرزگی را میدان می‌دهد، او تابع یک اندیشه یا تفکّر یا طرز تلقی یا سلیقه نیست. کسی که هرزگی را رواج بدهد، از قلیان شروع کند تا انواع و اقسام خزعبلات و مزخرفات و هرزگی‌ها، او دنبال تضعیف مردم و تضعیف جامعه است.

ما دین می‌خواهیم یعنی چه می‌خواهیم؟ یعنی قوّت و قدرت می‌خواهیم. قدرت هم یک زبان بین‌المللی است. در همۀ فیلم‌های عالم وقتی می‌خواهند یک کاراکتری را محبوب نشان بدهند - حداقل در ظاهر - مثلاً یک قلدری را نشان می‌دهند که هزار نفر را می‌کشد و مردم هم از دیدنش کِیف می‌کنند. می‌گوید بارک‌الله! بزن!

در همین کربلای اباعبدالله‌الحسین(ع) ما در میان اصحاب اباعبدالله‌الحسین(ع) از همه بیشتر، شیفتۀ ابالفضل‌العبّاس هستیم. عبّاس(ع) قدرتمند است و این قدرت لذّت‌بخش است؛ امان از وقتی که عبّاس به زمین افتاد....

چون برای جوان‌هایمان قدرت می‌خواهیم، می‌گوییم گناه نکن چون ضعیف و ترسو می‌شوی/ هرزگی عامل ضعف و زبونی غربی‌ها/چه چیزی مردم غرب را نظم داده؟

ما برای تک تک جوان‌هایمان قدرت می‌خواهیم. لذا می‌گوییم: گناه نکن چون ضعیف و ترسو می‌شوی! با جمعی از دانشجوها در یکی از کشورهای غربی بودیم، گفتم من می‌خواهم با شما این قصّه را مطالعه کنم، با هم رفتیم توی خیابان‌ها، رفتیم توی زندگی‌شان، به آنها گفتم اینها در اثر قمار و می‌گساری و دانس و این چیزهایی که رایج است، افراد ضعیف و زبونی شده‌اند. لذا قدرت‌ها بر اینها سیطره دارند. نگویید اینها آدم‌های منظمی هستند، دقیق نگاه کنید. چه چیزی آنها را نظم داده است؟ من در یکی از دانشگاه‌هایشان در جمع ضدّ انقلاب‌ها این حرف را زدم، وقتی برگشتم یکی از ضدّانقلاب‌ها آمد جلو، درِ گوش من گفت: فلانی! این حرفت را قبول دارم، من پنج درصد ترسی که اینجا از پلیس کانادا دارم، اگر در ایران از خدا داشتم، کارم به اینجا نمی‌کشید!

ملّت‌هایی را با هرزگی، ضعیف و زبون بار آورده‌اند. البته در زبان و حرف زدن، کم نمی‌آورد، می‌دهند دست چند نفر و این ضعف و زبونی را برای خودشان تئوریزه می‌کنند و اسمش را می‌گذارند آزادی! بعد برایش مکتب درست می‌کنند و توجیه عقلانی برایش می‌آورند، البته فقط عقل تجربیِ آدم‌های بی‌عقل اینها را می‌پذیرد.

هرکس از غیر خدا نترسد، قوی‌ترین می‌شود/ جوان‌ها! غلبه بر خواب سحر، تو را قوی می‌کند

امام رضا(ع) می‌فرماید: «هرکس می‌خواهد قوی‌ترین انسان‌ها باشد، بر خدا توکل کند؛ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ أَقْوَى النَّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»(تحف العقول/ص27 و فقه الرضا/ص358) - دوستان در جریان هستند که بنده دارم قوّت روحی را تبلیغ می‌کنم. از این زاویه و از این برش می‌خواهیم به معنویت، اخلاق، سیاست، فرهنگ، و همه‌چیز بپردازیم. - بعد پرسیدند: حالا حدّ توکل چیست؟! «وَ سُئِلَ عَنْ حَدِّ التَّوَکُّلِ» امام رضا(ع) فرمود: «غیر از خدا دیگر از هیچ‌کسی نترسی؛ لَا تَخَافُ سِوَاه» بابا! خیلی خطرناک می‌شود اگر غیر خدا از هیچ‌کس نترسی! این‌طوری خودت می‌شوی انرژی هسته‌ای! تو را چه‌جوری مهارت کند؟ لااقل از یک چیزی بترس! از هیچ‌کسی غیر از خدا نمی‌ترسد، این فقط وظیفه‌اش را انجام خواهد داد.

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «قوی‌ترین انسان‌ها کسی است که بر نفس خودش سلطنت دارد؛ أَقْوَى النَّاسِ أَعْظَمُهُمْ سُلْطَاناً عَلَى نَفْسِهِ»(غررالحکم/ص204) جوان‌ها! سحرها برای نمازشب بلند شوید ببینم! یا علی! بلند شو بر خوابت غلبه کن، این تو را قوی می‌کند. بر نفس خودت غلبه کن.

شهید برجسته‌ای که برای مبارزه با نفس وسط بازی فوتبال از زمین بیرون آمد/ درکنار گریه و دعای کمیل شهدا، قدرتشان را هم نشان دهید

تا صبح هم اگر بنشینید اینجا من از شهدا برایتان مثال می‌زنم – مثلاً شهید سید مصطفی صفوی، داشت بازی می‌کرد، فوتبالش بسیار عالی بود، درس طلبگی می‌خواند می‌گفت برای اینکه پدر و مادرم ناراحت نشوند مجبور هستم معدلم را بیست بگیرم، بیست هم می‌گرفت، آن هم در دبیرستان. خوش‌تیپ، خوش‌قیافه، پُر رفیق، فوتبالش هم عالی بود، داشت بازی می‌کرد، از بازی یک دفعه‌ای آمد بیرون. همۀ بچه‌ها به‌هم ریختند، آقا مصطفی! خواهش می‌کنم، بیا بازی کن. گفت نه! من الان یک طوری شده نمی‌توانم! بنده چون با او یک کلاسی با همدیگر داشتیم، به او گفتم: چه شد آقا مصطفی؟! چرا بازی نمی‌کردی؟ گفت: دیدم برای نفسم دارم توپ می‌زنم! دیدم دوست دارم گل بزنم تا رویشان را کم کنم. لذا دیگر بازی نکردم، چون دیدم این بازی مرا خراب می‌کند!

ای خدای شهید مصطفی صفوی! تو شاهدی. نامه‌هایش هست؛ او و خیلی از شهدای دیگر. من تقاضا می‌کنم آنهایی که شهدا را نشان می‌دهند، دعای کمیل و گریۀشان را نشان می‌دهند، در کنارش قدرت این شهدا را هم نشان بدهند تا جوان‌ها اشتباه برداشت نکنند یک‌وقت نشان ندهید که رزمنده‌ای لطیف است، بعد کنار لطافتش قدرتش را نشان ندهید، این برداشت اشتباهی می‌شود. او که دارد گریه می‌کند، در واقع دارد قوی می‌شود. در آیۀ کریمۀ قرآن می‌فرماید بیا استغفار کن، من قدرتت را افزایش بدهم، (وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمینَ؛ هود/52) او که دارد دعای کمیل می‌خواند، دارد قوی می‌شود. قوّت روحی‌اش را در یک سکانسی بالاخره نشان بده، یعنی در شخصیت‌پردازی داستان را به یک جایی برسان که نشان بدهی این شیرمرد است. نتیجۀ دین را این‌جوری ببینند. و الّا جبهه و جهاد و شهادت و اینها را تعریف نکرده‌ایم. حتی وقتی می‌خواهید از مظلومیت حرف بزنید، قدرت یادتان نرود. قوّت روحی شهید یادتان نرود!

خیلی روایت برایتان آورده‌ام - فکر کنم توضیحاتم زیاد شد. نمی‌خواستم جسارت کنم و این‌قدر توضیح بدهم، ولی جوان‌هایی که من در جلسه می‌بینم و عزیز دلمان هم حتماً اجازه می‌دهند که بنده محکم با جوان‌ها صحبت کنم تا این احساس، باید درِشان ایجاد بشود. بزرگترها که خدمت‌شان درس پس می‌دهم.

قدرت روحی فوق‌العاده است

امام صادق(ع) می‌فرماید: «هیچ بدنی در انجام آنچه نیّت بر آن قوى باشد، ناتوان نیست؛ مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیَتْ عَلَیْهِ النِّیَّةُ»(من‌لایحضره‌الفقیه/4/400) نیّت وقتی قوی شد، ده برابر از بدن کار می‌کشد. اصلاً امام صادق(ع) می‌فرماید: مؤمن قوّتش را از غذا نمی‌گیرد، بلکه از روحش می‌گیرد.(إِنَّ قُوَّةَ الْمُؤْمِنِ فِی قَلْبِهِ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّکُمْ تَجِدُونَهُ ضَعِیفَ الْبَدَنِ نَحِیفَ الْجِسْمِ وَ هُوَ یَقُومُ اللَّیْلَ وَ یَصُومُ النَّهَار؛ من لایحضره الفقیه/3/560)

گفتند یا امیرالمؤمنین! شما وقتی درِ خیبر را از جا کَندید، آیا با قدرت بدنی بود یا با قدرت روحی؟ فرمود با قدرت روحی‌ام بود.(بحارالانوار/55/47) قدرت روحی فوق‌العاده است. کاری نکنیم که از آن‌طرف دنیا بیایند برای ما فیلم پخش کنند و بگویند این مثلاً فلان ورزش را انجام می‌دهد، تمرکز می‌کند و فلان قدرت را دارد. معنویت، قدرت‌هایی که به انسان می‌دهد که فوق‌العاده بیشتر از آنهاست. حیف است جوان‌های ما از این قدرت‌ها خبر نداشته باشند. حالا ببینید رفتار انسان‌های قدرتمند را چند نمونه‌اش را به شما نشان بدهم، کم‌کم برویم کربلا. خدا شاهد است اگر چنین برداشتی از کربلا نداشته باشی، نمی‌توانی عمیقاً برای اباعبدالله(ع) بسوزی.

پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: « لَا یُحَقِّرَنَّ أَحَدُکُمْ نَفْسَهُ؛ هیچ‌کس خودش را تحقیر نکند، چرا خودتان را تحقیر می‌کنید؟» گفتند: «یا رسول‌الله! ما چگونه خودمان را تحقیر کردیم؟ کَیْفَ یُحَقِّرُ أَحَدُنَا نَفْسِهِ؟» فرمود: «شما می‌دانید در یک زمینه‌ای خدا نظری داده است و لازم است نظر خدا را در جایی بگویید، اما از ترس مردم نمی‌گویید؛ یَرَى أَمْراً لِلَّهِ عَلَیْهِ فِیهِ مَقَالٍ ، ثُمَّ لَا یَقُولَ فِیهِ فَیَقُولُ اللَّهُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَقُولَ فِی کَذَا وَ کَذَا فَیَقُولُ خَشْیَةً النَّاسُ» از مردم نترسید. اینجاست که خدا به شما می‌فرماید: «از من بترسید نه از مردم ؛ فإیّای کُنتُ أحَقَّ أن تَخشَی».(میزان الحکمه/١٢٩٢٤) تو اگر حرف خدا را نزنی، در واقع خودت را تحقیر کرده‌ای. اگر این حرف خداست باید محکم پایش بایستی.

در فضای تبلیغی، آموزشی و تربیتی ما به عنصر «قوّت روحی» بی‌توجّهی شده

در این فضای تبلیغی و آموزشی و تربیتی که ما داریم، این قوّت روحی یک عنصری است که به آن بی‌توجّهی شده است. خدایا! قوّت روحیِ آحاد امّت اسلامی را افزایش عنایت بفرما. یکبار عزیزمان یک جمله‌ای را فرمودند: شهدا مظهر قدرت اسلام هستند. چند نفر از شما می‌توانید برایش انشاء بنویسید، توضیح بدهید؟ جوان‌ها از من می‌پرسند قدرت شهید یعنی چه؟ ارتباطش یک کمی روشن نیست. چون ما خوب بیان نکرده‌ایم. خدایا! قوّتی که در اصحاب حضرت ولی‌عصر(عج) هست در دل‌های ما قرار بده!

اجازه بدهید من یک روایت هم بخوانم - از این روایت‌هایی که دیگر نمی‌رسیم برایتان بخوانم - بعد بروم سراغ دولتمردان و آنهایی که دارند جامعه را اداره می‌کنند، از قوّت و قدرت برای آن سروران خودمان هم عرض بکنم.

امام صادق(ع) می‌فرماید: وقتی پرچم حضرت به اهتزاز درمی‌آید، همۀ مؤمنان این‌جوری می‌شوند که قلب‌شان مثل پاره‌های آهن می‌شود؛ فَإِذَا هَزَّهَا لَمْ یَبْقَ مُؤْمِنٌ إِلَّا صَارَ قَلْبُهُ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ»(غیبت نعمانی/310) . دوستان دقت کنند که چرا امام صادق(ع) یاران و اصحاب حضرت را این‌جوری توضیح می‌دهند؟  وقتی پرچم حضرت به اهتزاز درمی‌آید، قوّت قلب مؤمنان، این‌قدر زیاد می‌شود. حالا چرا می‌فرماید پاره‌های آهن؟ کسی که قلبش قوّت نداشته باشد، وقتی استرس بگیرد قلبش یک لرزه‌ای پیدا می‌کند، اما وقتی مثل پاره‌های آهن شد دیگر این قلب تکان نمی‌خورد، بعد می‌فرماید «وَ یُعْطَى الْمُؤْمِنُ قُوَّةَ أَرْبَعِینَ رَجُلًا» به هر مرد مؤمنی قدرت چهل مرد داده می‌شود. آقایانِ منتظر! منتظرین حضرت! این قوّت و قدرت را در خودتان ایجاد کنید، دیگر روایت «المؤمن کَالجَبَلِ الرَّاسخ» بماند.

علی(ع): از آدم ترسو مشورت نگیر/ هیچ مسئول مملکتی نباید مشاور ترسویی داشته باشد که ترس را تئوریزه کند

بنده یکی دوتا عرض مختصر دارم. آقا امیرالمؤمنین علی(ع) به مالک‌اشتر نامه می‌نویسد و می‌فرماید: «از آدم ترسو مشورت نگیر. آدم ترسو کار تو را خراب می‌کند.» (لا تُدخِلَنَّ فى مَشورَتِکَ... ولا جَبانا، یُضعِفُکَ عنِ الاُمورِ؛ نهج البلاغه/نامه53) دوستان من! بعضی‌ها ترس را تئوریزه می‌کنند، - بعداً بیا مقالاتش را بهت نشان بدهم! - بعضی‌ها ضعیف بودن را تئوریزه می‌کنند. نمی‌گویند که ما باید ترسو باشیم، نمی‌گویند که ما باید ضعیف باشیم، یک‌جوری بالاخره طراحی می‌کنند و بیان می‌کنند که گفت «عاقلان دانند». هیچ مسئول مملکتی نباید مشاور ترسویی داشته باشد که بیاید درِ گوشش زمزمه کند و ترس را تئوریزه کند، بعدش هم از آن دانش و نگاه و آگاهی راهبردی دربیاورد.

آیۀ شریفۀ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»(انفال/60) را که برایتان خواندم، «وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ» این قسمت آیه جالب است، خواستم توضیح مفصلی بدهم وقت گذشت. ولی دقت کنید! می‌فرماید «أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» هرچقدر قوّت می‌توانید جمع بکنید، روحی، مادی، معنوی همۀ قدرت و اسلحه‌هایتان را هم آماده کنید، دشمن از شما باید بترسد، دشمن خدا و دشمن شما؛ باید از شما بترسد. در ادامۀ آیه می‌فرماید: «وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ» دیگر چه کسانی باید از شما بترسند؟ شما دشمنان دیگری هم دارید که هنوز نمی‌شناسید آنها را «اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ» خدا آنها را می‌شناسد. عزیزم! محکم و قوی باش تا دیگر اذیّت نشوی، یک کسان دیگری هم ازت حساب می‌برند، دیگر اصلاً زحمت نمی‌افتی. عجب خداوند متعال به فکر بندگان مؤمن خودش هست. و چقدر آنها را محکم می‌کند!

هر دولتی که دین او را احاطه کند، این دولت قدرتمند خواهد بود

نامۀ امیرالمؤمنین علی(ع) به مالک‌اشتر را برایتان عرض کردم، در یک سخن دیگری امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرماید: «هر دولتی که دین او را احاطه کند، این دولت پیروز می‌شود، این دولت قدرتمند خواهد بود؛ صَیِّرِ الدِّینَ حِصْنَ دَوْلَتِکَ وَ الشُّکْرَ حِرْزَ نِعْمَتِکَ فَکُلُّ دَوْلَةٍ یَحُوطُهَا الدِّینُ لَا تُغْلَبُ»(غررالحکم/ص419) البته می‌دانم این کلمۀ دولت در اینجا مساوی با دولت به این معنای فعلی ما نیست، ولی این دولت هم می‌تواند یک مصداقی از آن دولت قرار بگیرد. علی(ع) می‌فرماید باید این‌جوری باشند. در سخن دیگری از حکمت‌های امیرالمؤمنین علی(ع) هست که می‌فرماید: چند چیز با همدیگر باید جمع بشود تا قدرت حکومت استحکام پیدا کند: قوّت سلطان، قوّت دین، قوّت حکمت. اینها اگر کنار همدیگر قرار بگیرند، یک دولت مقتدر درست می‌کنند.(لا تَنفَکُّ الْمَدَنِیَّةِ مِنْ شَرٍّ حَتَّى یَجْتَمِعَ مَعَ قُوَّةَ السُّلْطَانِ قُوَّةَ دِینِهِ وَ قُوَّةِ حِکْمَتِهِ؛ شرح نهج البلاغه/20/258)

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «هر کسی که دولت و قدرتش را در خدمت دینش قرار دهد، همه قدرتمندان و حاکمان فرمانبردار او می‌شوند؛ مَنْ جَعَلَ مُلْکَهُ خَادِماً لِدِینِهِ انْقَادَ لَهُ کُلُّ سُلْطَانٍ»(غررالحکم/ص655) خیلی کلمات در این‌باره هست، ان‌شاءالله خداوند متعال به همۀ ما یاری کند فرهنگ‌مان سرشار از قوّت روحی بشود، بعد به معصیت که نگاه کنیم بگوییم این می‌خواهد ما را ضعیف کند؟! این‌جوری نگاه کنیم؟ بدانیم خودمان را از کجا باید قوی کنیم.

دولتمردان هم در مقام تربیت، در مقام ترویج فرهنگ، در مقام این مسائل، دنبال تقویت جوان‌ها باشند. جوان‌هایی باشند که ان‌شاءالله بتوانند در جامعۀ قوی، پای رکاب حضرت قرار بگیرند. عرضم تمام، برویم کربلا.

روضه شب عاشورا / آیا دل‌های ما برای جانبازی برای امام حسین(ع) آماده است؟

آقا اباعبدالله الحسین(ع) امشب اول یاران‌شان را امتحان کردند. ببینید الان شب عاشوراست، شما در مقابل این سؤال‌های اباعبدالله‌الحسین(ع) چه جوابی می‌دهید؟ شنیدم یک طلبه‌ای می‌گفت که ما به رفقایمان گفتیم شب عاشورا وصیت‌نامه‌ بنویسند، بچه‌ها ببینم جگرش را دارند یا نه! فرض کن فردا می‌خواهی شهید بشوی، البته وصیت‌نامه نوشتن همیشه مستحب است. گفتم کار قشنگی کردی، جالب است. گفت: «وصیت‌نامه است دیگر، اینها که شهید نمی‌شوند! حالا نمی‌خواهند از دنیا بروند. گفتم دست‌شان را به سمت قلم ببرم تا یک کمی حس خیمۀ اباعبدالله‌الحسین(ع) به آنها دست بدهد. همین‌جوری فقط شعار ندهیم برویم، جدی‌اش کنیم.»

اباعبدالله‌الحسین(ع) اصحابش را جمع کرد، فرمود همه‌تان فردا کشته می‌شوید، اگر می‌خواهید بروید، بروید. آیا دل‌های ما برای جانبازی برای اباعبدالله‌الحسین(ع) آماده است یا نه؟ امشب شهادت‌نامۀ عشّاق امضا می‌شود، دلت قوی هست یا نه عزیز دلم؟! احساس می‌کنم شب عاشورا این‌قدر امام حسین(ع) محکم این حرف را فرمود، که کسی جرأت نکرد حرف بزند. لذا آقا برگشت فرمود: عبّاسم! با تو هم هستم! دیگر همه حساب کار خودشان را کردند، یعنی بحث تعارف نیست. شاید هم این یک اشاره‌ای بود که عبّاسم! اول تو بگو.

اباالفضل‌العبّاس(ع) عرضه داشت: آقا جان! یعنی ما بعد از تو زنده بمانیم؟ نفس بکشیم؟ دیگر بعد از عباس(ع)، اصحاب حضرت یکی یکی اعلام وفاداری کردند، بعد از اینکه اعلام وفاداری کردند، امام حسین(ع) پرده را از جلوی چشم اصحابش کنار زد، بهشت و جنّت و رضوانی که در انتظارشان هست را به آنها نشان داد. آقا! اینها یک قدرت داشتند، ده‌برابر شد. من نمی‌دانم وقتی روایت هست که پرده را زد کنار و بهشت‌شان را نشان داد، چه قسمتی از بهشت را نشان داد؟ آنها در بهشت چه دیدند؟ جز چهرۀ نازنین رسول خدا(ص)، امیرالمؤمنین(ع) فاطمۀ زهرا(س) و اولیاء خدا؟ اینها دیدنی‌ترین قسمت‌های بهشت هستند.

اصحاب امام حسین(ع) خیلی محکم شده بودند. این وسط قاسم‌بن الحسن(ع) مدام دور عمو می‌گشت، عمو! من چه؟ عمو! من چه؟ من هم کشته می‌شوم؟ فرمود عزیزم! مرگ پیش تو چگونه است؟ گفت: أَحْلَى‏ مِنَ‏ الْعَسَل‏ عموجان! چون همه هیجان‌زده شده بودند، قاسم‌بن الحسن(ع) هم بچه شیر است، عمو! من چه؟ آن‌وقت اباعبدالله‌الحسین(ع) آخرش هم دلش نیامد صریحاً بفرماید «بله عزیزم! تو هم به شهادت می‌رسی.» لذا فکری کرد، فرمود «عزیزم! نه تنها تو کشته می‌شوی، بلکه علی‌اصغرم هم کشته می‌شود.» با این جمله‌، قاسم آتش گرفت به هم ریخت. اگر می‌خواهی فریاد بزنی این جمله را بشنو! یک دفعه‌ای قاسم‌بن الحسن(ع) صدا زد «عمو! مگر دشمن به اهل حرم حمله می‌کند؟! ...» لااله‌الّاالله

اولین دستۀ وفاداری ...

اصحاب حضرت پراکنده شدند، حضرت رفته بود کنار خیمه‌ها، خم شده بود و خارهای مغیلان را از روی زمین جمع می‌کرد، یکی از اصحاب حضرت آمد. آقا یک نگاهش کرد، - قلب قوی باید داشته باشی عزیزم! ایمانت باید بهت قلب قوی بدهد، بعد این قلب قوی بهت اخلاق بدهد. قلب قوی بهت ایمان داده یا نه؟! شجاع، جان برکف، اهل ایثار - آقا گفت این یارم را هم یک امتحان بکنم، یک نگاهش کرد، بهش فرمود: «فلانی! آن دور دورها را در افق می‌بینی؟ آن تپه ماهورها را در پشت دشمن نگاه کن. دوست داشتی آنجا باشی و از خطر مرگ آسوده باشی؟» خودش را انداخت روی قدم‌های حسین(ع)، گفت: «آقا جان! من را می‌خواهی بیرون کنی؟! آقا! من هستم. نه! دوست نداشتم اونجا باشم.»  فرمود: «آسوده بودی ها!» گفت: «آقا! من آن آسودگی را نمی‌خواهم.»

بعد آقا بهش فرمود که خب پس من امشب می‌خواهم بروم خیمۀ خواهرم زینب «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است.» دنبال اباعبدالله‌الحسین(ع) رفت و تا پشت خیمه مشایعت کرد و برگشت. تا برگشت یک دفعه‌ای به گوشش خورد که زینب کبری(س) فرموده باشند: «حسینم! یارانت را امتحان کرده‌ای؟ آیا محکم هستند؟» چون این زینب تجربه دارد، سجاده از زیر پای امام حسن مجتبی(ع) کشیده‌اند.

امام حسین(ع) فرمود: «بله خواهرم! زیر آسمان کبود مانند یاران من نیستند.» این صحابۀ جلیل‌القدر امام حسین(ع) آمد پیش حبیب. دید حبیب نشسته با اصحاب خوشحال هستند، و خودشان را برای فردا آماده می‌کنند، گفت حبیب! چه نشسته‌ای؟ بیچاره شدیم. گفت چه خبر شده؟ ما دیگر چه غصّه‌ای داریم؟ گفت بلند شو! زینب(س) نگران است. زینب یک چنین سؤالی از حسین(ع) می‌پرسید. حبیب‌بن مظاهر اصحاب را جمع کرد، فرمود همه‌تان جمع بشوید. همه جمع شدند، بنی‌هاشم هم آمدند. با ادب آمد گفت: «آقایان! من شما را صدا نزدم، فقط نوکرها و غلام‌ها بیایند. ما یک کاری داریم.»

اولین دستۀ وفاداری تشکیل شد، از فردا شبش دستۀ عزاداری باید تشکیل می‌شد. آمدند پشت خیمه و گفتند: «السّلام علیکم یا اهل‌بیت النبّوه» یعنی آمدند اعلام وفاداری کردند. این را عمداً گفتم ها! می‌خواهم امشب معنای دستۀ عزاداری‌ات و معنای این اعلام وفاداری را ببینی؛ ان‌شاءالله حجت‌بن الحسن العسگری(عج) اسم تک‌ تک‌تان را یادداشت کند. از پشت پردۀ غیبت؛ شما در محضر عزیز دلمان حرف بزنید.

فلسفۀ عزاداری‌ها این است که ان‌شاءالله برای آقایمان سرباز بشویم. وقتی اصحاب گفتند: السّلام علیکم، امام حسین(ع) بیرون آمدند و فرمودند چه خبر است؟ چرا جمع شده‌اید عزیزان من؟ گفتند: آقا! اجازه می‌دهید ما از پشت پردۀ خیمه دو کلمه با خانم زینب(س) حرف بزنیم؟ یادتان باشد این آخرین بار است که کسی از پشت پرده با زینب(س) حرف می‌زند. آقا فرمودند بگویید؛ بعد یکی یکی شروع کردند به اظهار وفاداری کردن. ما اگر هفتاد جان داشته باشیم...، - یک جملۀ دیگر عرضم تمام- نوشته‌اند که یک دفعه‌ای آقا اباعبدالله‌الحسین(ع) فرمود: اصحاب من! یک لحظه صبر کنید، یک لحظه صبر کنید. بعد فرمودند زینبم! بگو دخترها بیایند؛ بگو بچه‌ها بیایند برای آخرین بار قلب‌شان آرام بگیرد...

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۵
مجید شهشهانی
دانشگاه تهران | محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه-5 / هفتم محرم

برای کسب محبت خدا، خودت را توبیخ کن که «چرا عاشق خدا نیستی؟!»

پناهیان: یکی از راه‌ها برای اینکه محبِ پروردگار شوی همین است که آرزو کنی که ای کاش محبت خدا در دلم بود و از دست خودت ناراحت شوی که چرا من عاشق خدا نیستم. به خودت نهیب بزنی که: آخر بنا بود قلبِ من حرم خدا باشد و غیر خدا را در آن ساکن نکنم. امام کاظم(ع) می‌فرماید: «اینکه خودت را مذمت کنی، از چهل سال عبادت بالاتر است؛ ذَمُّکَ لِنَفْسِکَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَتِکَ أَرْبَعِینَ سَنَة»

بخش‌هایی از پنجمین روز سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در مسجد دانشگاه تهران با موضوع «محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

یک راه برای کسب محبت خدا: خودت را توبیخ کن که «چرا عاشق خدا نیستی؟!»/آرزو کن ای کاش محبت خدا در دلم بود

  • دربارۀ محبت خدا باید خیلی فکر کنیم، سخن بگوییم و مطالعه کنیم؛ همین فکر و ذکری که دربارۀ این موضوع داریم خودش تقویت‌کنندۀ محبت خداست. همان‌طور که وقتی آب در معرض تابش نور خورشید قرار می‌گیرد، کم‌کم گرم می‌شود و ذرات وجودش به آسمان می‌رود، ما اگر خودمان را در معرض حب‌ّ الله قرار دهیم، محبت خدا وجودمان را گرم خواهد کرد؛ به این می‌گویند توجه، وقت گذاشتن و ذکر خدا.
  • وقتی ما سرِ نماز نمی‌توانیم خودمان را به خدا متصل کنیم، باید مثل آبی که خودش را در معرض تابش نور خورشید قرار می‌دهد خودمان را در معرض عنایت پروردگار قرار دهیم و منتظر باشیم که خدا دلِ ما را ببرد و روح ما را به سوی خودش بکشاند. وقتی انسان خودش را در معرض مفهوم حب الله قرار می‌دهد، کم‌کم دلش می‌خواهد و هوس می‌کند، و پیش خود می‌گوید: «ای کاش من محب و عاشق خدا بودم!» یعنی احساس دوری از خداوند اذیتش می‌کند و دلتنگ می‌شود.
  • یکی از راه‌ها برای اینکه محبِ پروردگار شوی همین است که آرزو کنی که ای کاش محبت خدا در دلم بود و از دست خودت ناراحت شوی که چرا من عاشق خدا نیستم. به خودت نهیب بزنی که: آخر بنا بود قلبِ من حرم خدا باشد و غیر خدا را در آن ساکن نکنم؛ الْقَلْبُ‏ حَرَمُ‏ اللَّهِ‏ فَلَا تُسْکِنْ‏ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّه (امام صادق(ع)، جامع الاخبار/ص185) پس یکی از راه‌هایش این است که خودمان را تقبیح و توبیخ کنیم که «چرا سرشار از محبت خدا نیستی؟ چرا عاشق خدا نیستی؟!»

اگر کسی به جایی نرسید یقین بدانید برای توبیخ نفسش، کم وقت گذاشته/یک راه خوب برای سیر و سلوک؛ آرزوی خوبی‌ها و تحقیر بدی‌ها

  • امام کاظم(ع) می‌فرماید: «اینکه خودت را مذمت کنی، از چهل سال عبادت بالاتر است؛ ذَمُّکَ لِنَفْسِکَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَتِکَ أَرْبَعِینَ سَنَة»(کافی/2/73) آرزوی خوبی‌ها و تحقیر بدی‌ها خودش یک راه خوب برای سیر و سلوک است. اگر کسی به جایی نرسید یقین بدانید که برای «توبیخ نفسش» کم وقت گذاشته و خوبی‌ها را آرزو نکرده است. و اگر کسی به جایی رسید بدانید که برای توبیخ و سرزنش نفسش وقت گذاشته و خوبی‌ها را آرزو کرده است؛ و منظور اصلی از خوبی‌ها همین «حب الله» است؛ نه اینکه انسان برود وقت بگذارد تا برخی صفات و فضائل نفسانی مثل تواضع و خوش‌برخوردی را کسب کند.
  • لازم نیست برای اینکه محب خدا شوید کارهای دیگر را ترک کنید، مثلاً به دنبال کسب روزی و پول در آوردن نروید، در این بحث از «دل» صحبت می‌کنیم نه از عمل. نحوۀ عمل کردن ما باید مثل راننده‌ای باشد که همۀ حواسش به مقصد و مسیر حرکت است ولی در همان حال با کلاچ و ترمز و دنده هم خیلی خوب و روان کار می‌کند. دلِ ما باید مدام به یاد خدا باشد و در عینِ حال امور دنیایی خودمان را هم انجام دهیم. باید به امور دنیایی مثل کار، روابط خانوادگی و اجتماعی خودمان کاملاً مسلط باشیم، ولی حواسمان به خدا باشد؛ مثل یک رانندۀ حرفه‌ای که به ترمز و کلاچ و دنده مسلط است ولی همۀ حواسش به راه و هدف است.  

خدا شیرینی محبتش را از قلبی که دنبال شهوات برود می‌گیرد

  • درست است که باید به امور دنیایی مسلط باشیم ولی بحث بر سر این است که «دلت کجاست و عاشق چیست؟» این دل نباید عاشق دنیا باشد. خداوند به حضرت داود(ع) می‌فرماید: من شهوات را برای ضعفاء (بندگان ضعیف) قرار داده‌ام (یعنی بندگان ضعیفی که دلخوشی آنها در دنیا به شهوات است) پس تو خودت را درگیر شهوات نکن و مواظب باش که دلت را دنبال شهوات نیندازی و بپرهیز از اینکه قلبت به چیز کوچکی از شهوات تعلق خاطر داشته باشد. اگر دلت دنبال شهوات برود، کمترین عقوبتی که نصیبت خواهم کرد این است که شیرینی محبتم را از دلت برمی‌دارم؛ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ ع:  إِنِّی إِنَّمَا خَلَقْتُ الشَّهَوَاتِ لِضُعَفَاءِ خَلْقِی ، فَإِیَّاکَ أَنْ تُعَلِّقَ قَلْبَکَ مِنْهَا بِشَیْءٍ فَأَیْسَرُ مَا أُعَاقِبُکَ بِهِ أَنْ أَنْسَخَ حَلاوَةَ حِبِّی مِنْ قَلْبِکَ» (حلیه الاولیاء/ج10/ص20)
  • عبارت «لضعفاء خلقی» در روایت فوق، نشان می‌دهد که بندگان خدا ضعیف و قوی دارند و ظرفیت‌ها با هم متفاوت است. خدا از هر کسی متناسب با ظرفیتی که به او داده است انتظار دارد. لذا خودتان را با دیگران مقایسه نکنید. خدا به بعضی‌ها ظرفیت بالایی داده است که به دیگران نداده است. ممکن است کسی که ظرفیت بالایی دارد، نصف آن گناهانی که برخی دیگر می‌کنند را انجام دهد ولی خدا به همان راحتی که دیگران را می‌بخشد، او را نبخشد و به او سخت بگیرد. لذا اگر کسی را دیدید که درگیر شهوت است، هرچند در آن لحظه دارد کار بدی انجام می‌دهد، اما نگویید آدم بدی است، شاید واقعاً آدم بدی هم نباشد، شاید او هم جزء ضعفاء خلق خداست و خدا انتظار چندانی از او ندارد. البته معنایش این نیست که نهی از منکر انجام ندهی، بلکه خودت را با کسی که داری او را نهی از منکر می‌کنی، مقایسه نکن و دلت را در مقایسۀ با کسی نینداز.

باید مراقب باشیم  و ببینیم دل ما کجاست/ از هر چیزی که محبت ما را به شهوات بیشتر می‌کند، پرهیز کنیم

  • مهم این است که مراقب باشیم و ببینیم دلِ ما کجاست؟ اولیاء خدا خیلی پرهیز داشتند از اینکه یک ذره دلشان به سمت دنیا کشیده شود. شاید ما نتوانیم مثل اولیاء خدا از دنیا پرهیز کنیم، ولی لااقل می‌توانیم سعی کنیم از گناه پرهیز داشته باشیم، چون گناه محبت انسان را به دنیا بیشتر می‌کند. هر چیزی که محبت ما را به شهوات بیشتر می‌کند، باید از آن پرهیز کنیم. مثلاً با کسانی که محبت ما را به دنیا و شهوات زیاد می‌کنند نشست و برخواست نکنیم. بعضی از آدم‌ها هستند که فیلم سیاه و سفید را رنگی تعریف می‌کنند! یعنی مثل ابلیس، دنیا را برای دیگران تزیین می‌‌کنند، کما اینکه ابلیس می‌گوید: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ»(حجر/39)
  • اگر به چیزی از شهوات دنیا تعلق خاطر پیدا کنیم، کمترین عقوبتش این است که خدا حلاوت محبت خود را از دلمان برمی‌دارد و دیگر شیرینی محبت خدا را نمی‌چشیم. یعنی دیگر دلمان برای خدا تنگ نمی‌شود و دوری خدا دیگر ما را وادار نمی‌کند که یک گوشه بنشینیم و به‌خاطر دوری از خدا گریه کنیم. لذا بعضی‌ها هستند که اصلاً نسبت به محبت خدا هیچ درک و احساسی ندارند و اساساً نمی‌فهمند چیست.
  • خداوند متعال به حضرت داود(ع) فرمود: «کمترین عقوبت از هفتاد عقوبت باطنى برای کسی که به معرفت و علمی که دارد عمل نمی‌کند، این است که شیرینى ذکرم را از قلبش خارج مى‏کنم؛ وَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى‏ إِلَى دَاوُدَ ع أَنَّ أَهْوَنَ مَا أَنَا صَانِعٌ بِعَبْدٍ غَیْرِ عَامِلٍ بِعِلْمِهِ مِنْ سَبْعِینَ عُقُوبَةً بَاطِنِیَّةً أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِکْرِی‏»(عده الداعی/ص78)

باید با اخلاق خدا آشنا بشویم/خدا برای جذب آدم‌ها به خودش منت‌کشی نمی‌کند

  • باید با اخلاق خدا آشنا بشویم و بدانیم که خدا اصلاً منت‌کشی در کارش نیست. یعنی برای جذب آدم‌ها به سمت خودش منت‌کشی نمی‌کند و کوتاه نمی‌آید. لذا همان اول قرآن می‌فرماید: «این کتاب فقط متقین را هدایت می‌کند؛ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ»(بقره/2) یعنی این‌طور نیست که خدا اول بخواهد به هر شیوه‌ای بندگانش را به خودش جذب کند و بعد کم‌کم سخنان حق را بگوید. لذا همان ابتدای قرآن صریحاً دربارۀ کافران می‌فرماید: «کافران را چه انذار کنی و چه انذار نکنی، آنها ایمان نمی‌آورند! إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون»(بقره/6) خدا اصلاً میانه‌اش با متکبرین و افراد قسی‌القلب خوب نیست!
  • خداوند در قرآن کریم، با بندگانش متکبرانه سخن می‌گوید و البته این تکبر، فقط شایستۀ پروردگار است. یکی از اسماء خداوند نیز «متکبر» است: «الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ»(حشر/23) قهر و غلبه و اقتدار و کبریایی خدا به حدّی است که اولیاء خدا وقتی به محضر خدا می‌رسیدند رنگ از رخسارشان می‌پرید. مثلاً حال پیامبر(ص) موقع اذان طوری دگرگون می‌شد که وقتی به چشم‌های پیامبر(ص) نگاه می‌کردند گویا اصلاً پیامبر(ص) آنها را نمی‌شناسد، چون غرق ذکر خدا بود و اصلاً انگار در این دنیا نبود. در مورد امیرالمؤمنین(ع) و سایر اهل‌بیت(ع) نیز حالات مشابه این ذکر شده است.
  • اینکه ما باید در محضر پروردگار عالم حساب ببریم، یکی از تجلیاتِ حساب بردن از خداوند، همین روایت است که به حضرت داود(ع) فرمود: کمترین عقوبت و عذابی که خدا به بعضی‌ها می‌دهد این است که حلاوت ذکر و محبت خودش را از آنها می‌گیرد(أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِکْرِی‏؛ عده الداعی/ص78) یعنی اگر ما بخواهیم دنبال نفسانیات و شهوات خودمان برویم، خدا ما را کنار می‌اندازد و توفیق عبادت به ما نمی‌دهد. اصلاً خدا شوخی ندارد. و این نوع برخورد خداوند باعث می‌شود ما «خُرد» و متواضع شویم و درستش هم این است که ما در مقابل عظمت و کبریایی خدا، خُرد شویم.
  • وقتی به حجّ می‌روی، در مقابل عظمت و ابهت خدا خُرد و کوچک می‌شوی. بعد از اینکه در مقابل خدا خُرد و کوچک شدی، تازه می‌‌توانی عاشقِ خدا شوی. طوری که قبلاً فکرش را هم نمی‌کردی که بتوانی این‌قدر خدا را دوست داشته باشی و این‌قدر از دوری او دلت برایش تنگ شود. بنده‌ای که خدای خود را پیدا کرده مثل بچه‌ای که مادرش را پیدا کرده است.

اگر عاشق خدا بشوی، به گونه‌ای دیگر برای امام حسین(ع) آتش می‌گیری

  • پس یک راه برای کسب محبت خدا، توبیخ و سرزنش نفس خودمان است از اینکه «چرا عاشق خدا نیستی؟!» یعنی ترساندن و مذمت نفس به خاطر اینکه چرا دلی که می‌تواند این‌قدر شیفتۀ خدا شود، صرف چیز دیگری کرده‌ای؟ چون واقعش این است که ما خیلی می‌توانیم عاشق خدا شویم.
  • حالا ارتباط این بحث با کربلا و روضۀ اباعبدالله الحسین(ع) چیست؟ اگر عاشق خدا بشوی، طوری برای امام حسین(ع) آتش می‌گیری و ضجه می‌زنی و گریه می‌کنی که عوام هیچ وقت نمی‌توانند. مثلاً عوام اگر بخواهند برای علی اصغرِ امام حسین(ع) گریه کنند، بچۀ کوچک خودشان یا یک صحنۀ شبیه به آن را درنظر می‌گیرند و برایش آتش می‌گیرند. می‌گویند: فرض کن بچۀ خودم را بزنند و روی دستم بال و پر بزند. عوام این‌طوری گریه می‌کنند. اما خواص چطوری گریه می‌کنند؟ خواص، محبت خدا را نسبت به حسین(ع) می‌بینند و درنظر می‌گیرند و همین باعث می‌شود خیلی بیشتر آتش بگیرند. این محبت است که موجب می‌شود حتی سنگ‌ها هم برای حسین(ع) خون گریه کنند. لذا آنها دیگر نگاه حداقلی به روضه ندارد، بلکه نگاه حداکثری دارند.
  • می‌دانید چرا اباعبدالله(ع) بعد از اینکه علی اصغر به شهادت رسید، مادر کودک را صدا نزد، بلکه فرمود: زینبم، بیا علی اصغر را بگیر (فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْکَاهِلِ الْأَسَدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَوَقَعَ‏ فِی‏ نَحْرِهِ‏ فَذَبَحَهُ‏ فَقَالَ لِزَیْنَبَ خُذِیهِ؛ لهوف/ص117) نگویید چون امام حسین(ع) از روی مادر کودک خجالت می‌کشید! مگر مادرش عوام بود؟! این نگاه حداقلی است. اما نگاه حداکثری چیست؟ همان‌طور که وقتی زینب(س) برای امام حسین(ع) دو تا قربانی داد، از خیمه بیرون نیامد، الان هم امام حسین(ع) می‌داند که این علی اصغر، قربانی ویژۀ رباب است، لذا می‌داند که الان رباب از خیمه بیرون نمی‌آید، به همین خاطر اباعبدالله(ع) حضرت زینب(س) را صدا می‌زند تا بیاید و علی اصغر را بگیرد...

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۵
مجید شهشهانی

صوت | جلسه یازدهم دانشگاه امام صادق(ع)

کلیپ:

روضه: آخرین حرف های امام به اهل خیام

صوت کامل:

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۴
بیان معنوی

صوت | جلسه دهم دانشگاه امام صادق(ع)

موضوع: تعیین کننده ترین عامل در مقدرات بشر

  • کلیپ:
  • روضه: حسین! مرا برای کشته شدن ​خودت آماده می کنی​!​

  • صوت کامل:
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۳
مجید شهشهانی

صوت | جلسه نهم دانشگاه امام صادق(ع)

  • گزیده صوتی:
  • روضه: آخرین امید بچه ها
  • صوت کامل:
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۲
بیان معنوی

دانشگاه هنر | معنویت حماسه ساز و معنویت حماسه‌سوز-1

مسألۀ آینده بشر، مسألۀ تقابل انواع معنویت‌هاست/ کشورهایی مانند فرانسه که در خدمت آرمان‌های دینی صهیونیست‌ها هستند، لائیک محسوب نمی‌شوند

پناهیان:  مصرف زیاد محصولات هنری که به ابتذال روی آورده‌اند، معیار تشخیص معنویت نیست. امروزه قدرتمندترین محصولات هنری در خدمت انواع معنویت‌های دروغین قرار گرفته‌اند. مسألۀ ما، دیگر مسألۀ مبارزه با مادی‌گرایی نیست. مسألۀ ما، مبارزه با شهوترانی نیست. این مسائل دیگر تعیین‌کننده‌ترین عوامل نیستند. مسألۀ آینده ما، مسائل سیاسی، اقتصادی و تکنولوژیکی محض نیست. مسائل فلسفی که دعوای ماتریالیسم و معنویت را مطرح می‌کرده‌اند هم مسألۀ اصلی نخواهند بود. مسألۀ آینده بشر، مسألۀ تقابل انواع معنویت‌هاست.

سوگواره هنر و حماسه برای نهمین سال متوالی به همت دانشجویان و فارغ التحصیلان هنر در دانشگاه تهران آغاز شد. این سوگواره از شب هفتم محرم به مدت ده شب آغاز شد. بخش‌هایی از اولین جلسه سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در دانشگاه هنر با موضوع: «معنویت حماسه ساز و معنویت حماسه‌سوز» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF  ابعاد A4

دریافت در قالب PDF ابعاد A5

زمانۀ ما زمانۀ مخالفت با معنویت نیست، زمانۀ تحریف معنویت است/ به معنویت تنوع می‌بخشند تا معنویت اصیل فراموش شود / این بازی به نفع معنویت ناب تمام خواهد شد

  • زمانۀ ما، زمانۀ مخالفت با معنویت نیست. در این زمان نمی‌توان با معنویت دشمنی کرد. زمانۀ ما زمانۀ تحقیر و توهین به معنویت هم نیست. زمانۀ ما فقط زمانۀ تحریف معنویت است. وقتی فطرت و دل‌های مردم دنیا، بعد از مدتی فاصله گرفتن از خدا دلشان برای خدا تنگ شده باشد و خدا را جستجو کند، گرایش به معنویت در سراسر جهان بازار پیدا خواهد کرد. امروزه طبق هر شاخصی که در نظر بگیرید معنویت رونق پیدا کرده است. امروزه دوران دشمنی با معنویت هم طبیعتاً به سر رسیده است. دیگر کسی نمی‌تواند علیه معنویت سخن بگوید. به نفع هیچ چیزی نمی‌توان علیه معنویت اقدام کرد. مردم همه قبول کرده‌اند که معنویت با علم قابل جمع است و خرافات نیست. بی‌دلیل یا با دلیل، مردم این مطالب را درک می‌کنند.
  • دورۀ ما، دورۀ تحریف معنویت است. در این دوره به معنویت تنوع می‌بخشند تا در اثر این تنوع‌بخشی به معنویت، معنویت اصیل فراموش شود. طراحان تحریف معنویت به دنبال ناامید کردن مردم از معنویت هستند؛ همانطور که مردم از تکنولوژی ناامید شده‌اند، تا مردم بگویند معنویت هم نمی‌تواند ما را خوشبخت کند. ولی مطمئناً وقتی بازار مکّارۀ معنویت هم به کار می‌افتد و محصولات تقلّبی را به بازار می‌فرستند، باز هم بازی به نفع معنویت ناب تمام خواهد شد. نقش ما این است که این فرآیند را تسریع کنیم و راه رسیدن مردم عالم به معنویت ناب را تسهیل کنیم.
  • معنویت در حال تحریف شدن است. اینطور نیست که فقط یک جریان عمده مخوف و قدرت پشت سر این تحریف معنویت باشد. بلکه دل‌های هریک از ما می‌تواند کارخانه‌ای برای تولید معنویت‌های تحریف شده باشد. استاد تمام تولید معنویت‌های قلّابی شیطان رجیم است که با همگان ارتباط دارد.

مسألۀ آینده بشر، مسألۀ تقابل انواع معنویت‌هاست

  • مصرف زیاد محصولات هنری که به ابتذال روی آورده‌اند، معیار تشخیص معنویت نیست. امروزه قدرتمندترین محصولات هنری در خدمت انواع معنویت‌های دروغین قرار گرفته‌اند. مسألۀ ما، دیگر مسألۀ مبارزه با مادی‌گرایی نیست. مسألۀ ما، مبارزه با شهوترانی نیست. این مسائل دیگر تعیین‌کننده‌ترین عوامل نیستند، به مصرف فراوان این دست مسائل در برخی از طبقات اجتماعی نگاه نکنید. باید به روشی، فهرست مسائل مهمتر را به‌دست آورد. مسألۀ آینده ما، مسائل سیاسی، اقتصادی و تکنولوژیکی محض نیست. مسائل فلسفی که دعوای ماتریالیسم و معنویت را مطرح می‌کرده‌اند هم مسألۀ اصلی نخواهند بود. مسألۀ آینده بشر، مسألۀ تقابل انواع معنویت‌هاست.
  • امروزه در منطقه نیز، سر بریدن‌ها و جنایت‌های تکفیری‌ها و سلفی‌ها ناشی از معنویت‌های تقلّبی و دست‌ساز در جهان اسلام است.
  • در جهان امروز، تظاهراتی برای دفاع از دموکراسی شکل نمی‌گیرد؛ اگرچه علیه دموکراسی ممکن است شکل بگیرد. حتی تظاهرات برای شکم که تظاهراتی بی‌مایه و بی‌ریشه است نیز تداوم ندارد.

پیامبران الهی مانند داورانی بود‌ه‌اند که تلاش می‌کردند زمینه معنویت را اصلاح کنند

  •  مسألۀ آینده جهان، مسألۀ معنویت است و کسی باید بیاید تا بین این معنویت‌ها داوری نماید و او حتماً امام زمان(عج) خواهد بود. پیامبران الهی نیز مانند داورانی بود‌ه‌اند که تلاش می‌کردند زمینه معنویت را اصلاح کنند. در قرآن کریم می‌فرمایند پیامبران می‌آیند تا زنجیرها را از دست و پای مردم بردارند.( یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی‏ کانَتْ عَلَیْهِم؛ اعراف، 157) در روایات و تفاسیر ذکر شده که این زنجیرها، معنویت‌های کاذب هستند.(امام باقر(ع): وَ الْأَغْلَالُ مَا کَانُوا یَقُولُونَ مِمَّا لَمْ یَکُونُوا أُمِرُوا بِهِ؛ کافی/1/422، تفسیر المیزان: جمیع احکام و تکالیف شاقه‏اى که در سایر ادیان و مخصوصا در دین یهود و به دست احبار و ملایان ایشان رخنه پیدا کرده بود) یعنی احکامی است که ادیان دروغین برای مردم درست کرده‌اند و مردم به نیّت‌ کسب رضای خدا، به اشتباه و انحراف می‌افتند. اینطور نبوده که مسألۀ پیامبران، همیشه مبارزه کردن با فرعون باشد، چه اینکه فرعون هم یک جهان ماتریالیستی ایجاد نکرده بود بلکه خودش را خدای اعلی می‌دانست و خودش را جای خدا نشانده بود و به خودش قداست بخشیده بود.( فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى؛نازعات/24)
  • مسألۀ آینده جهان، مسألۀ معنویت است، به حدی که حتی ممکن است بین عزاداران امام حسین(ع) هم با توجّه به نحله‌های فکری مختلف، درگیری‌های معنوی بوجود بیاید. از بروز این اختلاف‌ها راه فراری نیست؛ چون قدرت‌طلبان و قدرت‌پرست‌های عالم فهمیده‌اند که قدرت در معنویت است و بدون معنویت‌های تحریف شده، به هیچ وجه نمی‌توان تروریست‌های خشن را تربیت کرد.

بعد از دورۀ تکنولوژی، دوباره معنویت ابزار رسیدن به قدرت شده است/ نمی‌توان به دلیل نگرانی سوءاستفاده از معنویت، آن کنار گذاشت

  • قبل از رنسانس معنویت ابزار قدرت بود. بعد از رنسانس، تکنولوژی ابزار قدرت شد و امروزه مجدداً در حال برگشتن به شرایطی هستیم که معنویت ابزار رسیدن به قدرت می‌شود. با این تفاوت که شرایط امروز، شرایط قرون وسطایی نیست. رئیس جمهور قبلی امریکا تلاش کرد جنگ‌های صلیبی را مجدداً به راه بیاندازد ولی موفق نشد. در آن زمان جنگ دین علیه دین، پا نگرفت ولی امروزه جنگ مذهب علیه مذهب را در منطقه ما راه انداخته‌اند. این نشان می‌دهد که دوران ما، دوران معنویت است و قدرتمندان و قدرت‌پرستان از همین ابزار استفاده می‌کنند.
  • واقعاً دیگر تکنولوژی عامل قدرت نیست؛ کما اینکه در جنگ 33 روزه و جنگ غزّه دیده شد. امروزه از معنویت برای رسیدن به قدرت سوءاستفاده می‌شود و بیشتر هم خواهد شد و نمی‌توان با این نگرانی که «از معنویت سوءاستفاده می شود» معنویت را کنار گذاشت. در قرون وسطی هم اشتباه کردند که معنویت را کنار گذاشتند و گفتند علم، حکومت خواهد کرد. از این به بعد طرفین قدرت از معنویت استفاده خواهند کرد. البته ما معتقدیم که دشمنان ما از معنویت، سوءاستفاده خواهند کرد.

بعد از رنسانس تا کنون، جهان یک جهان معنوی بوده است/ در طول این سال‌ها یک قدرت معنوی صهیونیستی پشت سر همه قدرت‌ها، اعمال نفوذ می‌کرده /کشورهایی مانند فرانسه که در خدمت آرمان‌های دینی صهیونیست‌ها هستند، لائیک محسوب نمی‌شوند

  • البته بعد از رنسانس تا الان هم، جهان یک جهان معنوی بوده است؛ نه جهانی با سرپرستی علم و تکنولوژی و با فلسفه‌های مختلف مرتبط با علوم تجربی و یا اندیشیده‌ای وراء معنویت؛ اصلاً چنین خبرهایی نبوده است. در طول این سال‌ها ثابت شده است که یک قدرت معنوی صهیونیستی پشت سر همه قدرت‌ها، اعمال نفوذ می‌کرده است.
  • با اعمال نفوذ صهیونیسم بوده که سکولاریسم در جهان رواج پیدا کرده است. سکولاریسم در خدمت آرمان‌های معنوی صهیونیسم عمل کرده است. کشورهایی مانند آلمان، فرانسه و یا ترکیه را نمی‌توان کشورهایی سکولار و لائیک دانست؛ همه این کشورها، آرمان‌های دینی صهیونیست‌ها را محقق می‌کنند و در خدمت آن هستند. در مورد اقتصاد جهانی هم صهیونیست‌ها طبق آرمان دینی خودشان تعیین می‌کند که راه اقتصاد چگونه پیموده شود و پول‌ها کجا هزینه شوند؟ اقتصاد در جهان، کاملاً مذهبی اداره می‌شود.

در مذاکرات اخیر هم ثابت شد که سروری صهیونیست‌ها، مسأله اصلی دشمنان است

  • آمارهای اقتصادی این واقعیت را نشان می‌دهد؛ سهامداران عمده از ژاپن تا کانادا و سهامداران همه رسانه‌های عالم، لابی‌های قدرتمندان همه کشورها، در خدمت اهداف دینی صهیونیست‌ها هستند. این مطلب در مذاکرات اخیر ایران در ژنو هم مشخص شد که مسألۀ اصلی برای آنها اسرائیل است، یعنی مسألۀ اصلی سروری اسرائیل بر آنهاست؛ نه ترحّم آنها بر اسرائیل.

الان زمان رقابت‌ نهایی دو جریان عمده معنویت است/ بعد از رنسانس، معنویت صهیونیستی قدرت جهان را در دست گرفت

  • جهان، جهان معنویت بوده است ولی با سوءاستفاده از معنویت. معنویت در خدمت قدرت و ابزاری برای قدرتمندان بوده است. بعد از رنسانس، معنویت صهیونیستی قدرت جهان را در دست گرفت ولی بهانه ظاهری‌اش تکنولوژی بود. الان زمان رقابت‌ نهایی دو جریان عمده معنویت است؛ معنویت ناب اسلامی و معنویت غیراصیلی که با هزار چهره به میدان می‌آید. امروزه بازار مکاره‌ای برای معنویت درست شده است. چون قدرت در معنویت است، و هر قدرتی را با معنویت می‌توان شکست. مردم سرگشتۀ معنویت هستند ولی الگوها و شاخص‌هایی ندارند که بفهمند معنویت ناب را چگونه از معنویت غیرناب می‌توان تشخیص داد.

ابلیس هم اهل معنویت بود/ ابلیس یک «موجود معنوی منحرف» بود که با معنویت ناب مشکل داشت

  • البته بحث ما در این جلسات، خیلی اجتماعی نیست و بهتر است نگاه فردی به آن داشته باشیم. همه دوست دارند یک خلسۀ معنوی قشنگ در وجود خود داشته باشند و برای این کار باید معنویت ناب را از معنویت غیرناب تشخیص داد.
  • در نگاه دینی به معنویت، از این زاویه هم می‌توان توجّه کرد که وقتی خدا بشر را خلق کرد، دشمنی برای او به نام ابلیس وجود داشت؛ ابلیس یک ماتریالیست نبود که در مقابل یک معناگرا قرار گرفته باشد. ابلیس، یک خداپرست بود که به خدا کاملاً معتقد بود. ابلیس یک موجود معنوی ولی منحرف است. ابلیس، علیه معنویت ناب قیام کرده است. مشکل ابلیس با معنویت ناب بوده است.

 بت‌پرستی هم یک معنویت تحریف شده بود/ از ابتدای تاریخ، ضدیّت با معنویت مطرح نبوده است

  • در دوره‌ای دیگر با هابیل و قابیل مواجه می‌شویم. قابیل، کافر نبوده، بلکه اهل عبادت بوده و برای خدا قربانی هم داده اما قربانی‌اش قبول نشده است. قابیل که ماتریالیست نبوده است.
  • مخالفین حضرت نوح(ع) و بلکه تمام پیامبر دیگر هم خدا را قبول داشتند، ولی می‌گفتند: «چرا خدا «شما» را فرستاد؟ ملکی را می‌فرستاد.»(وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَک؛انعام/8) سخن از نوع معنویتی است که از آن دفاع می‌کردند.
  • این موارد نشان می‌دهد از ابتدای تاریخ، ضدیّت با معنویت مطرح نبوده است. مخالفان پیامبر اکرم(ص) هم به دلیل نوع معنویت غیراصیلی که داشتند، با ایشان مخالفت می‌کردند. ابوجهل، یکی از معروف‌ترین دشمنان پیامبر اکرم(ص) است. اجداد پیامبر گرامی اسلام(ص) و اجداد ابوجهل با هم در مورد کرَم و فضل و اخلاق و معنویت برای تصاحب پرده‌داری خانه کعبه رقابت داشته‌اند و برای هر دو گروه، خانه کعبه مقدس بوده است و اعمال و مناسکی هم دور کعبه انجام می‌دادند. می‌فهمیدند که کعبه، قبله‌گاه است. ابرهه به همین دلیل می‌خواست خانه کعبه را خراب کند که آنجا قبله‌گاه بود. ابوجهل نپذیرفت که آن همه زحمت خودش برای کسب اعتبار از دست برده و پیغمبری، به فردی از خانواده دیگری واگذار شود. در مورد اصل خدا و اصل پیغمبری، بحثی نبوده است. به دلیل حسادت‌ها و مسائل شخصی ‌نمی‌توانستند معنویت پیامبر اکرم(ص) را بپذیرند.(أن الأخنس بن شریق خلا بأبی جهل، فقال له: یا أبا الحکم، أخبرنى عن محمد صلى اللّه علیه و آله، أصادق هو أم کاذب! فإنه لیس هاهنا من قریش أحد غیرى و غیرک یسمع کلامنا، فقال له أبو جهل: ویحک! و اللّه إنّ محمدا لصادق، و ما کذب‏ محمد قط؛ و لکن إذا ذهب بنو قصىّ باللواء و الحجابة و السّقایة و النّدوة و النبوّة، ما ذا یکون لسائر قریش!؛ أمالی المرتضى، ج‏2، ص: 265)
  • در مورد بت‌پرستی هم توجّه کنیم که باز هم پرستش بوده است ولی پرستشی تحریف شده و اشتباه، پس لائیسیته نبوده است. ثانیاً بت‌ها را خدا نمی‌دانسته‌اند، بلکه معتقد بودند بت‌ها، نماینده خدا هستند. بت‌ها را شفیعان خود نزد خدا می‌دانستند.(وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ؛ یونس/18) اختلاف با بت‌پرستان هم از انواع نزاع بین معنویت‌ها بوده است.

کسی از شیطان، بدتر نیست ولی شیطان هم خدا را قبول داشت/ اصلی‌ترین نزاع‌های حیات بشر، نزاع بر سر معنویت بوده است

  • همه ما در دل خود معنویتی داریم که باید معنویت خود را ناب کنیم. هیچکدام ما، بی‌خدا نیستیم. مسألۀ ما مذهبی‌ها رسیدن به اخلاص است. اگر به اخلاص برسیم، به لذّت از معنویت ناب خواهیم رسید. کسی از شیطان، بدتر نیست ولی شیطان هم خدا را قبول داشت. ابلیس هم ماتریالیست نبود، ولی لج کرده بود. در تاریخ، قدرت‌طلب‌ها هم افرادی معنوی هستند. شمر‌بن ذی‌الجوشن هم که سر مطهر امام حسین(ع) را در دست داشت، می‌گفت این سر را از من بگیرید، نماز عصرم در حال قضا شدن است. دعوا همیشه سر معنویت بوده است.
  • گاهی شکل و ظاهر دعوا را عوض کرده‌اند، گاهی هم انسان‌ها به دعواهای فرعی مشغول شده‌اند، ولی اصلی‌ترین نزاع‌های حیات بشر، نزاع بر سر معنویت بوده است.

معرفی اجمالی بحث: معنویت‌های حماسه‌ساز و معنویت‌های حماسه‌سوز/معنویت ناب و معنویت ابلیسی

  • در این جلسات می‌خواهیم در مورد دو نوع معنویت صحبت کنیم؛ معنویت‌های حماسه‌ساز و معنویت‌های حماسه‌سوز. معنویت حماسه‌ساز معنویت نابی است که توسط قرآن کریم و پیامبر اکرم(ص) معرفی می‌شود. معنویت حماسه سوز، معنویت‌های دیگری است که ابلیس رجیم معرفی می‌کند.
  • یکی از معنویت‌های حماسه ‌سوز، معنویت وهابی است که حماسه‌گران جهان اسلام را سر می‌برد. جلوۀ دیگر همین معنویت، معنویتی است که به طورکلی جنگ و جهاد را انکار می‌کند و حماسه‌سوز است.
  • اگر معنویت حماسه‌سوز داشته باشی، طبق روایات ممکن است گریه و خشوعت بیشتر هم می‌شود. کسی بدعت در دین بگذارد، یعنی معنویتی تحریف شده داشته باشد، خشوع و گریه او افزایش می‌یابد(پیامبر اکرم(ص): مَنْ عَمِلَ فِی بِدْعَةٍ خَلَّاهُ‏ الشَّیْطَانُ‏ وَ الْعِبَادَةَ وَ أَلْقَى عَلَیْهِ الْخُشُوعَ وَ الْبُکَاءَ؛ میزان الحکمه/1751). معنویت حماسه‌سوز، اخلاق مردم را به گونه‌ای قرار می‌دهد که متعرض قدرت‌های ظالم نشوند. علت اساسی بی‌دینی بسیاری از جوانانی که دین‌گریزی می‌کنند، این است که معنویت غیرسیاسی و حماسه‌سوز به آنها پیشنهاد شده است.

علی اکبر(ع)، نمونه‌ای از معنویت حماسه‌ساز

معنویت حماسه‌ساز، معنویتی است که از آن جوان سرمستی مثل علی‌اکبر(ع) درست می‌شود. علی‌اکبری(ع) که نمازش آنچنان بود و اخلاقش هم آنطور که فرمود «اشبه النَّاس خَلقاً و خُلقاً برسول‌الله» صفای این معنویت را عشق است. در معنویت حماسه‌ساز، غوغایی است...

 

دریافت در قالب PDF  ابعاد A4

دریافت در قالب PDF ابعاد A5

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۱
مجید شهشهانی

حسینیه آیت‌الله حق‌شناس | دین و زیبایی‌های آن-6

زیبایی رفتار می‌تواند دل‌های دیگران را جذب کند

پناهیان: توجه به زیبایی رفتار بسیار مورد توجه اهل بیت(ع) بوده است. امام صادق(ع) می‌فرمایند: مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ کُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لَا تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً (امالی صدوق/400)؛ ای شیعیان! زینت ما باشید. شیعه باید طوری رفتار کند که آبروی امام خودش را حفظ کند. علم مانند اسلحه است که می‌تواند باعث تسلیم شدن فرد مخالف شود ولی باعث جذب دل او نمی‌شود. اما این رفتار است که دل را می‌برد.

بخش‌هایی از ششمین روز سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در حسینیه آیت الله حق شناس با موضوع: «دین و زیبایی‌های آن» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

راه دوم برای درک زیبایی دین این است که اساساً اهل محبّت و زیبایی باشیم

  • برای درک زیبایی دین و تجربه بیشتر از شیرینی ایمان، راههایی را باید طی کرد و اقداماتی را انجام داد. یک راه تحت عنوان چشم بستن از زیبایی‌های دنیا، مورد اشاره قرار گرفت. یک اقدام دیگر این است که انسان اساساً اهل محبّت و زیبایی باشد، روحیه لطیف داشته باشد، و توجّه به نکات جزئی داشته باشد. خوب است که انسان با عاطفه برخورد بکند، با کسی که با هم نان و نمک خورده‌اند و رفاقتی با هم دارند، با محبّت و با ایثار برخورد کند؛ و فقط با انصاف برخورد نکند، چون حضرت علی(ع) فرمودند: «عَامِلْ‏ سَائِرَ النَّاسِ‏ بِالْإِنْصَافِ وَ عَامِلِ الْمُؤْمِنِینَ بِالْإِیثَارِ(غررالحکم/467)» این روایت نشان می‌دهد که دو نوع رفتار باید داشته باشیم. یک رفتار منصفانه با غریبه‌ها و یک رفتار ایثارگرانه با مؤمنین. اینکه با همه رفاقتی برخورد کنیم، اشتباه است و این هم که با همه منصفانه و خشک و سرد برخورد کنیم اشتباه است.

کسی که متدیّن شد، باید در رفتارش، شیرینی و حلاوتی دیده شود

  • آدم نباید خشک برخورد بکند. باید اهل محبّت و زیبایی بود. مثلاً به عطر زدن توصیه شده است. پیامبر گرامی اسلام برای خرید عطر هزینه‌ای جدی در نظر می‌گرفتند. عطر چه ضرورتی دارد؟ عطر، زیبایی است؛ آن هم در مقام استشمام. اینکه فرد هنگامی که می‌خواهد بین مردم برود، به تزیین خودش اهمیّت بدهد، حکایت از یک روحیه‌ دارد؛ این روحیه لازم است. کسی که متدیّن شد، باید در رفتارش، شیرینی و حلاوتی دیده شود. در یکی از ادعیه که هنگام شستن دست و صورت از پیامبر اکرم(ص) نقل شده، حضرت می‌فرمایند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الزِّینَةَ وَ الْمَحَبَّةَ وَ أَعُوذُ بِکَ‏ مِنَ‏ الْمَقْتِ‏ وَ الْبِغْضَة»؛ خدایا من از تو زینت و محبّت می‌خواهم. خدایا من به تو پناه می‌برم از کینه‌توزی و بدعنق بودن؛ یعنی نرم و لطیف بودن را از تو تقاضا می‌کنم. این روحیه را داشته باشیم.

امام حسن(ع) به زیبایی در هنگام نماز توجه خاصی داشتند

  • امام حسن مجتبی(ع)، وقتی می‌خواستند برای نماز بایستند، از ایشان می‌پرسیدند که چرا شما زیباترین لباس خودتان را برای نماز می‌پوشید؟ می‌فرمودند خدا زیباست؛ زیبایی را دوست دارد، من هم خودم را برای پروردگار عالم زیبا می‌کنم. و در ادامه این آیه را می‌خواندند که خداوند می‌فرماید: زینت و زیبایی‌های خودتان را در مسجد (و برای نماز) به کار بگیرید. ( رُوِیَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع‏ أَنَّهُ کَانَ إِذَا قَامَ إِلَى الصَّلَاةِ لَبِسَ أَجْوَدَ ثِیَابِهِ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُ‏ الْجَمَالَ‏ فَأَتَجَمَّلُ لِرَبِّی وَ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى- یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ؛ عوالی اللئالی/ج1/321). این نمونه‌ها، آن روحیۀ لطیف و زیبا را نشان می‌دهد.
  • در روایت دیگری امام باقر(ع) می‌فرماید: « تَزَیَّنْ‏ لِلَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَّ بِالصِّدْقِ فِی الْأَعْمَالِ وَ تَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِتَعْجِیلِ الِانْتِقَال‏» با صادقانه رفتار کردن خودت را پیش خدا زیبا کن و کاری کن که طوری نزد خداوند محبوب بشوی که تو را زود ببرد. آدم نباید زیاد از مرگ فرار کند بلکه باید ملاقات پروردگار برای ما محبوب باشد.
  • ما نمی‌توانیم در برخی از موارد، حسّ زیبایی‌گرایی خود را مورد توجه قرار دهیم و آن را پرورش دهیم ولی در بقیۀ موارد زشت برخورد کنیم. در خاطرات حضرت امام(ره) هست که حتی زیر جامه خودشان را اتو می‌کردند، یا از قول هم حجره‌ای ایشان نقل شده است که همیشه لباس در داخل حجره هم مرتب می‌پوشیدند. ایشان هم اهل معنویت و عبادت و سیاست بود و هم به زیبایی اهمیّت می‌داد.

زیبایی و آراستگی علمای اسلام از نگاه جاسوس انگلستان

  • مستر همسفر که جاسوس انگلستان در میان مسلمانان بوده است، دوره‌هایی را با مسلمانان و در میان علماء زندگی کرده است تا راه‌های نفوذ را بررسی نماید. یکی از حرف‌هایی که از او در کتاب خاطرات مستر همسفر نقل شده این است که منزل به خانه علما رفته‌ام، علما با کمترین امکانات خیلی تمیز زندگی می‌کنند. اینها پوششان سفید است و آن را مستحب می‌دانند ولی ما بعد از سالها پیشرفت و تکنولوژی تازه به اینجا رسیده‌ایم که پزشکان لباس سفید بپوشند، او می‌گوید باید کاری کنیم که جوانان با علمای مسلمان ارتباط برقرار نکنند، و الّا اگر آنها تمیز و آراسته بودن علما را ببینند، جذب ما نمی‌شوند. توصیۀ دیگر او به مقام‌های بالادست خودش این است که باید کاری کنیم که شهرهای زیارتی کثیف باشند. اگر شهرهای زیارتی تمیز باشند، وقتی اینها به اروپا که می‌آیند، جذب ما نمی‌شوند و غرب‌زدگی رواج پیدا نمی‌کند. این افراد استادی به نام ابلیس دارند. ابلیس روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، هنرهای تزیینی و ...، را خوب مسلّط است. شیطان می‌تواند به اولیاء خودش وحی بفرستد.(وَ إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ؛ انعام/121)

زیبایی رفتار می‌تواند دل‌های دیگران را جذب کند

  • الان جهان، جهان نزاع بین زیبایی‌ها است، نه نزاع بین منطق‌ها و عقلانیّت‌ها، گاهی زیبایی می‌آید و جامعه را با خودش می‌برد و نمی‌توان نشست و غصّه عقلانیت را خورد. باید در این رقابت با دشمن هم، گوی سبقت را برباییم. توجه به زیبایی رفتار بسیار مورد توجه اهل بیت(ع) بوده است. امام صادق(ع) می‌فرمایند: مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ کُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لَا تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً (امالی صدوق/400)؛ ای شیعیان! زینت ما باشید. شیعه باید طوری رفتار کند که آبروی امام خودش را حفظ کند. علم مانند اسلحه است که می‌تواند باعث تسلیم شدن فرد مخالف شود ولی باعث جذب دل او نمی‌شود. اما این رفتار است که دل را می‌برد. اگر دل جذب شود نیازی به استدلال ندارد. پیامبر اکرم(ص) هم 40 سال به عنوان امین شناخته شده و بعد فرمود که اگر مرا قبول دارید، می گویم خدایی هست و من پیامبر او هستم. آغاز کار پیامبر اکرم(ص) اینگونه بود، نه صرفاً با کلاس عقاید و براهین اثبات خدا. رفتار زیبای خودش را به ما نشان می‌دهد. وجود شما باید زینت امام حسین(ع) و امام صادق(ع) باشد. نمی‌توان به مغازه عطاری رفت ولی بوی عطر نداد. نمی‌توان ایمان زیبا و قشنگی داشت ولی آن را با زیبایی ظاهر همراه نکرد.

زیبایی کلام، یکی از زیبایی‌های مهم است/چند مثال در مورد زیبایی کلام

  • زیبایی مرد در کلام او است.(رسول خدا ص: الجَمالُ فی الرّجُلِ اللِّسانُ؛ میزان الحکمه/ ١٨٢٦٧) مثبت حرف زدن مهم است ولی بعضی‌ها فقط منفی حرف می‌زنند. پیامبر گرامی اسلام روزی دیدند که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بسیار ضعیف و بی‌رمق هستند، علّت را پرسیدند، حسنین(ع) فرمودند یا رسول‌الله(ص) ما سه روز است که غذا نخورده‌ایم. پیامبر(ص) دست بچه‌ها را گرفتند و به خانه حضرت زهرا(س) آمده و پرسید: فاطمه(س) من! در خانه غذا ندارید؟ حضرت زهرا(س) نفرمودند در خانه غذا نداریم، بلکه فرمودند یا رسول‌الله ما در خانه الان فقط شما را داریم. فقط شما را داریم یعنی غذا نداریم.(...فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِفَاطِمَةَ أَطْعِمِی ابْنَیَّ. قَالَتْ مَا فِی بَیْتِی شَیْ‏ءٌ إِلَّا بَرَکَةُ رَسُولِ اللَّه‏؛ تفسیر فرات/527)
  • در مورد پیامبر اکرم(ص) می‌گفتند اگر کلمه لااله‌الّاالله نبود، هیچ‌وقت نمی‌شنیدی کلامی را با «لا» شروع کنند. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: اگر کسی از حضرت درخواستی می‌کرد، اگر موافق بودند، «نعم» می‌فرمودند و اگر موافق نبودند سکوت می‌کردند و «لا» نمی‌فرمودند.(عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ص إِذَا سُئِلَ شَیْئاً فَإِذَا أَرَادَ أَنْ یَفْعَلَهُ قَالَ نَعَمْ وَ إِذَا أَرَادَ أَنْ لَا یَفْعَلَ سَکَتَ وَ کَانَ لَا یَقُولُ لِشَیْ‏ءٍ لَا؛ دعوات راوندی/40) زیبایی زبان، فصل طولانی و مهمی است. بعضی‌ها عادت کرده‌اند کلام را ولو در جهت تأیید سخن طرف مقابل هم باشد، با «نه» شروع می‌کنند. این روحیه، در زبان هم اثر می‌گذارد. مثلاً وقتی به او می‌گویی هوا آلوده است؛ جواب می‌دهد: نه! آخر می‌دانی چون هوا سرد شده و جریان باد هم نیست، هوا آلوده‌تر شده است. اگرچه او هم با این صحبت موافق است ولی پاسخ را منفی شروع می‌کند. یا مثلاً وقتی می‌گویند: هنوز آفتاب طلوع نکرده است. پاسخ مناسب و با روحیه زیبا این نیست که بگویی: نه!! آفتاب خیلی وقت است طلوع کرده است! زیبا سخن بگو، بگو: بله! البته یک ساعتی از طلوع آفتاب گذشته است.
  • حضرت عیسی(ع) همراه اصحابشان می‌رفتند. در مسیر لاشه سگی را دیدند. هر کسی یک نکته منفی را گفت، ولی پیامبر خدا فرمودند: عجب دندان‌های سفیدی دارد. روح ایشان اینطوری است که اول زیبایی‌ها را می‌بیند. (وَ رُوِیَ‏ أَنَّ عِیسَى ع مَرَّ وَ الْحَوَارِیُّونَ عَلَى جِیفَةِ کَلْبٍ فَقَالَ الْحَوَارِیُّونَ مَا أَنْتَنَ‏ رِیحَ‏ هَذَا الْکَلْبِ‏ فَقَالَ عِیسَى ع مَا أَشَدَّ بَیَاضَ أَسْنَانِهِ؛ مجموعه ورام/ج1/117). روح باید اینگونه باشد که ابتدا به دنبال زیبایی باشد.

خانم‌ها به هنگام ناراحتی، به صورت مبالغه‌آمیز سخن منفی می‌زنند/ بدزبانی زیبانگری را از بچه‌ها می‌گیرد

  • هر گروه سنی و هر گروه جنسی عیب مخصوص برای خودش دارد. مثلاً عیب مردان این است که زیاد به غرورشان اهمیّت می‌دهند. لازم است خانم‌ها غرور مردها را حفظ کنند. در خانم‌ها هم یک عیب هست که رایج است. عیب رایج خانم‌ها این است که بدزبانی دارند. مثلاً خانم‌ها وقتی به دلیلی از دست مرد خود عصبانی می‌شوند می‌گویند من اصلاً از تو خیری ندیده‌ام؛ در حالیکه خیر زیادی هم از او دیده است. یعنی خانم‌ها به صورت مبالغه‌آمیز حرف منفی می‌زنند. اگر خانمی اینطور نبود، روی خودش کار کرده است و عادی نیست. ولی اگر مردی منفی‌باف نبود، عادی است. اگر زنی‌منفی باف نبود، ارزش بالایی دارد. نکته بعدی اینکه اگر خانم‌ها منفی‌بافی کردند و مبالغه‌آمیز از یک مورد منفی حرف زدند، کلافه نشو! نگو: این خانم دیگر من را دوست ندارد.
  • خانم‌ها باید مواظب باشند تا بدزبانی خود را ترک کنند چون بچه‌ها را فاسد بار می‌آورد و زیبانگری را از آنها می‌گیرد. در این صورت بچه‌ها بدزبان می‌شوند و اهل غر زدن خواهند شد. زیباگرا، زیبانگر، زیبا رفتار و زیباگفتار باشیم. زیبامنش باشیم و اساساً به زیبایی‌ها اهمیّت بدهیم. در زیبایی‌ها، و بویژه زیبایی‌های باطنی باید غرق شد. با این زیبایی باید دیگران را به سمت دین بکشیم.
  • در خانواده زیبا رفتار باشیم. باید فرزندانمان را آنقدر با محبّت بزرگ کنیم که اگر روزی شنیدند در کربلا به بچه‌های امام حسین(ع) سیلی زده‌اند بپرسند بابا مگر بچه‌ها را هم می‌زنند!!

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۱
مجید شهشهانی

برنامه تاسوعا و عاشورای حجت الاسلام پناهیان/آغاز برنامه هیئت دانشجویان هنر از شب7/تجمع هیئات مذهبی در میدان امام حسین(ع)

به گزارش بیان معنوی، برنامه سخنرانی حجت الاسلام پناهیان در دانشگاه هنر و روز عاشورا و هیئت محبین اهل بیت قم به شرح زیر است:

  • دوشنبه 7محرم-16 محرم | ساعت 23:00 | هیئت محبین اهل بیت(ع) دانشگاه هنر | موضوع: "معنویت حماسهساز، معنویت حماسهسوز" | خ ولیعصر(عج)، روبروی خ بزرگمهر، دانشگاه هنر | توضیحات: چهار شب اول این مراسم از ساعت 23:00 آغاز خواهد شد و بقیه شبها از ساعت 22:00 شروع می شود.
  • سهشنبه (هشتم محرم) | ساعت 15:00 | تجمع هیئات مذهبی | شهرک غرب، تقاطع بلوار دادمان و پاکنژاد بسمت میدان صنعت | توضیحات: برنامه پس از سخنرانی با مداحی حاج علی قربانی و امیر عباسی تا نماز مغرب و عشاء و اطعام عزاداران ادامه دارد.
  • روز تاسوعا و عاشورا |ساعت 10 | دانشگاه تهران | برنامه سخنرانی در دانشگاه تهران در روز تاسوعا و عاشورا از ساعت 10 شروع و پس از عزاداری به نماز ختم می‌شود | توضیح: سایر برنامهها طبق برنامه قبلی خواهد بود.
  • چهارشنبه (شب عاشورا) | بعد از نماز مغرب و عشاء | بیت رهبری | خ فلسطین، تقاطع خ آذربایجان | توضیحات: برنامه مسجد دانشگاه امام صادق در این شب یک ساعت دیرتر آغاز خواهد شد.
  • پنجشنبه (روز عاشورا) | ساعت 11:00 | تجمع هیئات مذهبی | تهران - میدان امام حسین(ع)
  • پنجشنبه (روز عاشورا) | ساعت 14:45 | قم-هیئت محبین اهل بیت(ع) | قم، چهارراه شهدا، میدان روح الله، دبیرستان امام صادق(ع)
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۱
مجید شهشهانی

دانشگاه تهران | محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه-4/ ششم محرم

عشق یعقوب(ع) به یوسف(ع) نماد محبت امام به امتش است/ امام باقر(ع): به خدا سوگند من بوی شما را دوست دارم

پناهیان: خداوند در داستان یوسف(ع) چه می‌خواهد به ما بگوید؟ داستان عشق یعقوب(ع) به یوسف(ع) حتماً باید نماد یک حقیقت بزرگ باشد، باید نماد جریانی باشد که در طبیعت حیات بشر تداوم دارد و آن حقیقت بزرگ، محبت امام نسبت به امتش است. یک امام، نسبت به امت خوب خودش این‌چنین عشق می‌ورزد و خدا در داستان یوسف(ع)، این حقیقت بزرگ را آشکار کرده است. داستان حضرت یوسف(ع) در خدمت این حقیقت است و این مهمترین راز داستان حضرت یوسف(ع) است.

بخش‌هایی از چهارمین روز سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در ششم محرم، و در مسجد دانشگاه تهران با موضوع «محبت خدا؛ نزدیک‌ترین راه» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

تفاوت مؤمن شدن و مسلمان شدن، در محبت است /کسی که بدون محبت خدا بندگی می‌کند، نماز و عبادتش منفعلانه است

  • اگر ما به محبت خدا بپردازیم و به آن برسیم، زندگی و بندگی متفاوتی خواهیم داشت. کسانی که بدون محبت خدا بندگی می‌کنند، در واقع منفعلانه به طاعت و عبادت می‌پردازند و منفعلانه نماز می‌خوانند. تسلیم شدن (اسلام آوردن)، یا به به خاطر مرعبوب شدن در مقابل قدرت اسلام است و یا به خاطر مرعوب شدن در مقابل علم و منطق دین؛ ولی مؤمن شدن با محبت است. بعضی‌ها ممکن است با دیدن نظام پرهیمنه و پرقدرت اسلامی، نان را در مسلمان شدن ببینند و یا مرعوب قدرت اسلام شده و مسلمان شوند. بعضی‌ها نیز ممکن است مرعوب منطق قوی اسلام شوند و مسلمان شوند. این تسلیم شدن در مقابل منطق علمی با تسلیم شدن در مقابل قدرت اسلام، از برخی جهات زیاد تفاوتی با هم ندارد، چون اینها به تعبیر قرآن مسلمان شده‌اند ولی ایمان هنوز به قلب‌شان وارد نشده است. «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا  قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَاکِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْایمَانُ فىِ قُلُوبِکُمْ»(حجرات/14)
  • اگر ایمان به قلب انسان وارد شود او دیگر منفعلانه نماز نمی‌خواند بلکه عاشقانه نماز می‌خواند. به حدّی که می‌فرماید: «عاشق عبادت می‌شود و عبادت را مثل گردن‌بندی به گردن خودش می‌اندازد؛ عَشِقَ‏ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِه‏»(کافی/2/83) لذا عبادت کسانی که به خدا علاقه دارند، خیلی تفاوت دارد با عبادت کسانی که منفعلانه تسلیم شده‌اند.
  • یکی از انواع دیگر مسلمانی هم تسلیم شدن در مقابل فرهنگ غالب است. یعنی وقتی می‌بینند که فرهنگ غالب، مسلمانی است خودشان را به درسر نمی‌اندازند و همین را می‌پذیرند و تسلیم می‌شوند، همۀ اینها دینداری‌های منفعلانه است.

دینداری فعالانه فقط با محبت خدا ممکن است/نمی‌توانی به خدا ایمان داشته باشی ولی او را دوست نداشته باشی

  • دینداری فعالانه فقط با عشق و محبت خدا ممکن است. اگر کسی گفت که من دینداری فعالانه دارم اما با ایمان و نه با محبت، از او قبول نکنید، زیرا چنین چیزی ممکن نیست. او مسلمان است ولی مؤمن نیست، چون ایمان محبت می‌آورد. تو نمی‌توانی به خدا ایمان داشته باشی و او را دوست نداشته باشی اما می‌توانی تسلیم خدا شوی و او را دوست نداشته باشی.
  • ایمان مقوله‌ای است که معمولاً با آن‌چیزی که در کلاس‌های اصول عقاید یا معارف اسلامی گفته می‌شود متفاوت است، ایمان حتی با برخی از یقین‌های علمی هم متفاوت است. یعنی ممکن است کسی به خالق بودن خداوند یقین علمی هم پیدا کرده باشد ولی ایمان به قلبش وارد نشده باشد. لذا خداوند می‌فرماید: «اگر به کافران بگویی که خالق شما کیست، قطعاً می‌گویند خدا؛ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ»(زخرف/87) یعنی این کافران به خدا معتقد هستند، اما به خدا ایمان ندارند.
  • بین «ایمان» و یک «اعتقاد راسخ» تفاوت وجود دارد. مگر ابلیس یقین نداشت که خدا هست؟ یقیناً او قبول داشت که خدا هست، ولی خدا می‌فرماید: ابلیس از کافرین شد. «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ؛ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ»(بقره/34) اینکه می‌فرماید ابلیس از کافرین شد معنایش این نیست که وجود خدا را انکار کرد، بلکه کاملاً معتقد بود که خدا هست؛ همین الان هم ابلیس به این مسأله اعتقاد شدید دارد؛ اما با این‌حال جزء کافرین است چون ایمانش را از دست داد.
  • اگر خودِ ایمان، یک تعلق خاطر قلبی عمیق نباشد، لااقل لازمه‌اش یک تعلق خاطر عمیق قلبی است. لذا می‌فرماید: «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165) یعنی کسانی که ایمان می‌آورند، شدیدترین محبت را به خدا دارند؛ نه اینکه بعد از ایمان آوردن باید بروند و به خدا محبت هم پیدا کنند، در اینجا توصیه نمی‌کند بلکه دارد اهل ایمان را توصیف می‌کند.

اگر ایمان باشد اعتراضی که ابلیس و قابیل به خدا داشتند، دیگر در میان نخواهد بود/ اگر کسی واقعاً خدا را دوست داشته باشد، نمی‌گوید: چرا دیگری را به من ترجیح دادی؟!

  • ایمان یک علاقۀ عمیق قلبی را در دل انسان ایجاد می‌کند، مثل علاقه‌ای که بین یک مادر و فرزند ایجاد می‌‌شود. بچه‌ای که پدر و مادر خودش را دوست نداشته باشد، تعجب می‌کنند و به او می‌گویند: «تو چطور پدر و مادرت را دوست نداری؟!» محبت فرزند به پدر و مادرش به گونه‌ای است که حتی آدم قیافۀ پدر و مادرش را ارزیابی نمی‌کند و نمی‌گوید که ای کاش پدر و مادرم زیباتر بودند! آدم -هرچه بچه‌تر یا باصفاتر باشد- پدر و مادر خودش را بدون ارزیابی می‌پسندد. ایمان نیز یک‌چنین رابطه‌ای بین انسان و خدا برقرار می‌کند. لذا اگر ایمان باشد دیگر اعتراض‌هایی که ابلیس نسبت به آدم یا اعتراضی که قابیل نسبت به هابیل داشت در میان نخواهد بود.
  • ابلیس چرا در مورد حضرت آدم به خدا اعتراض کرد؟ «فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِیسَ قَالَ ءَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا»(اسراء/61) «و قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»(اعراف/12) چون ابلیس به خدا تعلق خاطر نداشت و خودش را بیشتر دوست داشت، معلوم می‌شود که این‌ پیوند و رابطۀ قلبی بین او و خدا برقرار نشده بود.
  • قابیل هم اگر به هابیل اعتراض کرد به خاطر این بود که به خدا تعلق خاطر نداشت و خودش را بیشتر دوست داشت، لذا به خدا اعتراض کرد و گفت: چرا عبادت او را قبول کردی و از من قبول نکردی؟ یعنی قابیل هم به این معنا که خدا را انکار کند و معتقد نباشد، کافر نبود. لذا وقتی بعد از شهادت هابیل، که قرار بود برادرش «شیث(ع)» رسالت را به عهده بگیرد، نزد شیث(ع) رفت و به او گفت: من می‌دانم که قرار است تو بعد از پدرم، پیغمبر بشوی، اما اگر ادعای پیغمبری کنی تو را هم مثل هابیل خواهم کشت! (فَقَالَ یَا شَیْثُ إِنِّی إِنَّمَا قَتَلْتُ هَابِیلَ أَخِی لِأَنَّ قُرْبَانُهُ تُقُبِّلَ وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ قُرْبَانِی وَ خِفْتُ أَنْ یَصِیرَ بِالْمَکَانِ الَّذِی قَدْ صِرْتَ أَنْتَ الْیَوْمَ‏ فِیهِ وَ قَدْ صِرْتَ بِحَیْثُ أَکْرَهُ وَ إِنْ تَکَلَّمْتَ بِشَیْ‏ءٍ مِمَّا عَهِدَ إِلَیْکَ بِهِ أَبِی لَأَقْتُلَنَّکَ‏ کَمَا قَتَلْتُ‏ هَابِیل؛ قصص راوندی/57)
  • اگر کسی خدا را واقعاً دوست داشته باشد به او اعتراض نمی‌کند و نمی‌گوید: چرا دیگری را به من ترجیح دادی؟! بلکه می‌گوید: هر چه تو بگویی و هرچه تو بخواهی. لذا اگر خداوند بفرماید: من علی(ع) را بیشتر دوست دارم، خواهد گفت: ما هم علی(ع) را بیشتر دوست داریم نه اینکه بگوید: «پس من چی؟!» اما خیلی‌ها مثل زبیر این‌گونه نبودند یعنی به علی(ع) حسد می‌ورزیدند (أُخبر بها النبیّ، فأرسل علیا و الزبیر ... فحسده الزبیر علیها؛ الجمل للمفید/389) در واقع کسانی  که به علی(ع) حسادت می‌کردند، می‌گفتند: پس من چی؟! معلوم می‌شود که او دارد خدای خودش را ارزیابی می‌کند که چرا این‌گونه تبعیض‌آلود رفتار کرده و علی(ع) را ترجیح داده است؟!

هر کسی هر چیزی را دوست داشته باشد، در واقع دینش همان است/ قرآن دین آدم‌ها را بر محور محبت‌شان بررسی می‌کنند

  • ایمان آن‌ تعلق خاطری است که اگر در قلب ما نسبت به خدا برقرار شود، دیگر آدم به کار خدای خودش که اعتراض نمی‌کند، چون خدای خودش را دوست دارد. اصلاً ایمان چیزی از جنس محبت است. امام باقر(ع) می‌فرماید: الدِّینُ‏ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّین‏»(محاسن/1/263) شاید بعضی‌ها قسمت اول روایت را این‌طور معنا کنند که چون جایگاه محبت در دین خیلی بالاست، حضرت فرموده‌اند اصلاً دین همان محبت است. اما در قسمت دوم که حضرت فرمود: محبت همان دین است چه؟ یعنی هر کسی هر چیزی را دوست داشته باشد، در واقع دینش همان است. لذا امام رضا(ع) می‌فرماید: «اگر سنگی را دوست داشته باشی، روز قیامت با آن محشور می‌شوی؛ فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»(عیون اخبار رضا ع/1/300) قرآن هم دین آدم‌ها را بر محور محبت‌شان بررسی می‌کنند. مثلاً می‌فرماید: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّه(بقره/165)
  • دینِ منفعلانه، دین نیست. این محبت ماست که دین ما قرار می‌گیرد. حالا شما ببینید که بر این اساس، مردم چه ادیانی دارند؟!

ایمان یک کشش درونی است و چیزی از جنس محبت است

  • چرا ما ایمان را به برخی از باورهای ذهنی تقلیل می‌دهیم؟ چرا ایمان را به مسلمانی تقلیل می‌دهیم؟ آیا همۀ کسانی که مسلمان هستند، مؤمن هم هستند؟! البته ایمان هم درجاتی دارد، اما ایمان چیزی از جنس محبت است؛ و مؤمن یعنی عاشق. ایمان یک کشش درونی است. اگر شما به خدا ایمان داشته باشی، یعنی خدای خودت را و عزیز دلت را یافته‌ای. کسی را که می‌توانی بیش از هر کسی دوست داشته باشی با قلبت یافته‌ای و خود به خود یک تعلق خاطر بسیار عمیق برقرار خواهد شد. این چیزی شبیه تعلق خاطر نوزاد به مادر است. در این رابطه، محبت از دو طرف معلوم است، از یک سو  نوزادی که عاشق آغوش مادر است و از سوی دیگر مادری که نمی‌تواند نوزاد را از آغوش خود جدا کند. لازمۀ حُبّیِ عبد و مولا از این هم شدیدتر است.
  • این مطلب بر اساس فرمایش رسول خدا(ص) است. در بحبوحۀ یکی از جنگ‌ها، عدّه‌اى اسیر نزد پیامبر اکرم(ص) آوردند. ناگهان زنى از اسیران، که چشمش به کودکش افتاده بود دوید و او را در آغوش گرفت و به دور از هیاهوی محیط شروع کرد به شیر دادن به فرزندش. پیامبر(ص) به اصحابش فرمود: آیا به نظر شما این زن هیچ‌گاه حاضر مى‌شود کودک خود را در آتش بیندازد؟ گفتند: نه! تا قدرت داشته باشد این کار را نمى‌کند. پیامبر فرمود: خداوند نسبت به بندگان خود مهربانتر از این مادر نسبت به فرزند خود است (قُدِمَ على النبیّ صلى الله علیه و آله بِسَبِیٍّ فإذا امرأةٌ مِن السَّبِیِّ تَسعى إذ وَجَدَت صَبیّا فی السَّبِیِّ أخَذَتهُ فَألصَقَتهُ بِبَطنِها و أرضَعَتْهُ، فقالَ لنا النبیُّ ص أتَرَونَ هذِه طارحَةً وَلَدَها فی النارِ؟ قلنا لا و هِی تَقدِرُ عَلى أن لا تَطرَحَهُ فقالَ اَللّهُ أرحَمُ بعِبادِهِ مِن هذِهِ بوَلَدِها؛ کنز‌العمال/حدیث 10461) در اینجا حضرت دارد عُلقه و محبت شدید بین عبد و مولا را بیان می‌فرماید.

مهمترین راز داستان یوسف(ع) چیست؟/عشق یعقوب(ع) به یوسف(ع) نماد محبت امام به امتش است

  • چرا سورۀ یوسف(ع) احسن القصص نام گرفته است؟ (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ؛ یوسف/3) چون زلیخا عاشق یوسف(ع) شد؟ یا چون یوسف(ع) از زندان بیرون آمد و عزیز مصر شد؟ اینها که چیز ویژه‌ای نیست و این نوع داستان‌ها را دیگران هم می‌توانند درست کنند و در برخی فیلم‌ها نیز می‌بینیم. استنکاف حضرت یوسف(ع) و نه گفتن او به زلیخا هم چیز خیلی ویژه‌ای نیست و کسان دیگری هم بوده‌اند که در شرایط مشابهی قرار گرفته و پاکدامنی خود را حفظ کرده‌اند.
  • پس راز این داستان چیست؟ راز داستان حضرت یوسف(ع)، محبت یعقوب(ع) به یوسف(ع) است که یک پیغمبر معصوم در اثر عشق خودش (برای فرزندی که می‌دانست زنده است) آن‌قدر گریه کرد تا نابینا شد. (وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ؛ یوسف/84) و وقتی پیراهن یوسف(ع) را از فرسنگ‌ها دورتر داشتند برای یعقوب(ع) می‌بردند، گفت: بوی یوسفم می‌آید و اطرافیانش به او گفتند تو مجنون شده‌ای! (إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ؛ یوسف/94) بعد پیراهن یوسف(ع) را به چشمش زد و بینا شد! (أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصیراً؛ یوسف/96) نمی‌توانید بگویید چون یوسف(ع) مقدس‌تر از یعقوب(ع) بود، یعقوب(ع) با پیراهن او شفا گرفت؛ در واقع این معجزۀ محبت است و خدا این مسأله را پنهان نمی‌کند و در اینجا صراحتاً بیان فرموده است.
  • خداوند در داستان یوسف(ع) چه می‌خواهد به ما بگوید؟ داستان عشق یعقوب(ع) به یوسف(ع) حتماً باید نماد یک حقیقت بزرگ باشد، باید نماد جریانی باشد که در طبیعت حیات بشر تداوم دارد و آن حقیقت بزرگ، محبت امام نسبت به امتش است. یک امام، نسبت به امت خوب خودش این‌چنین عشق می‌ورزد و خدا در داستان یوسف(ع)، این حقیقت بزرگ را آشکار کرده است. داستان حضرت یوسف(ع) در خدمت این حقیقت است و این مهمترین راز داستان حضرت یوسف(ع) است.

محبت امام به امتش، شمّه‌ای از محبت خداوند به بندگانش است

  • آیا تا بحال توانسته‌اند داستان یا افسانه‌ای بسازند که پدری در اوج عصمت و سعۀ صدر و عظمت روحی آن‌قدر عاشق فرزندش باشد که در فراغ فرزندش کور شود؟ و بعد بوی پیراهن او را از فرسنگ‌ها دورتر استشمام کند و با پیراهنش بینا بشود. این عشق خیلی عجیب است به حدّی که افسانه‌ها هم به آن نمی‌پردازند چون باورکردنی نیست. اما چون یک حقیقت است، خداوند آن را بیان فرموده است. حالا آیا این حقیقت تکرار ناپذیر است؟ اگر تکرارپذیر است چگونه خواهد بود؟ بله، این حقیقت در محبت امام به امتش هم وجود دارد. و محبت امام به امتش، در واقع یک شمّه‌ای از محبت خداوند به بندگانش است، و شمّه‌ای از محبت و علقۀ بین عبد و مولاست.
  • امام صادق(ع) به شیعیان خود فرموده‌اند: «به خدا سوگند ما از خودتان به شما مهربان‌تر هستیم؛ وَ اللَّهِ إِنَّا أَرْحَمُ‏ بِکُم»(‏دعوات راوندی/ص247) و (وَ اللَّهِ لَأَنَا أَرْحَمُ بِکُمْ مِنْکُمْ بِأَنْفُسِکُم؛ بصائرالدرجات/1/256) این محبت امام به امتش است ولی محبت خدا به بندگانش از محبت امام به امتش هم بالاتر است.

امیرالمؤمنین(ع): از مریضی هر مؤمنی درهرجای عالم، مریض می‌شوم/امام باقر(ع): به خدا سوگند من بوی شما را دوست دارم

  • یک روز امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه بعد از خواندن نماز جمعه یکی از دوستان خود را دیدند که حالش خوب نبود. حضرت به او فرمودند: حالت چه‌طور است؟ کسالت داری؟ او گفت: بله آقا جان، کسالت دارم ولی برای دیدن شما و خواندن نماز پشت سر شما آمدم. حضرت فرمود: آیا می‌دانید وقتی شما مؤمنین و دوستان و شیعیان ما مریض می‌شوید ما هم به خاطر شما مریض می‌شویم، می‌دانید وقتی محزون می‌شوید ما هم به خاطر شما محزون می‌شویم. او گفت: آیا این کار شما فقط براى کسانى است که در این شهر با شما هستند، و در مورد آنان که در گوشه و کنار زمین هستند چطور مى‏شود؟ حضرت فرمود: هیچ مؤمنى در شرق و غرب عالَم نیست مگر اینکه ما با او هستیم. «قَالَ رُمَیْلَةُ وُعِکْتُ وَعَکاً شَدِیداً فِی زَمَانِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ... فَقَالَ لِی یَا رُمَیْلَةُ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ یَمْرَضُ مَرَضاً إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَا یَحْزَنُ حَزَناً إِلَّا حَزَنَّا لِحُزْنِهِ وَ لَا دَعَا إِلَّا أَمَّنَّا عَلَى دُعَائِهِ وَ لَا یَسْکُتُ إِلَّا دَعَوْنَا لَهُ ...لَیْسَ یَغِیبُ عَنَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا مُؤْمِنَةٌ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا إِلَّا وَ هُوَ مَعَنَا وَ نَحْنُ مَعَهُ کَذَا»(ارشادالقلوب/ج2/ص145)
  • امام باقر(ع) نیز در جریانی مشابه روایت فوق، در مسجد به تعدادی از یارانشان فرمود: به خدا سوگند که من شما و بوى شما و روح شما را دوست دارم‏؛ إِذَا أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ فَسَلَّمَ، وَ قَالَ: وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ، وَ أُحِبُ‏ رِیحَکُمْ‏ وَ أَرْوَاحَکُم‏»(امالی طوسی/ص772)

محبت خدا آتشی است که به چیزی برخورد نمی‌کند مگر اینکه آن را آتش می‌زند

  • وقتی کسی مؤمن شود، یعنی خدا و مولای خودش را پیدا کرده. و اگر کسی خدای خود را پیدا کند، تعلق خاطری پیدا می‌کند که این تعلق خاطر همۀ وجودش را به آتش می‌کشد به حدّی که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «محبت خدا آتشی است که به چیزی برخورد نمی‌کند مگر اینکه آن را آتش می‌زند؛ حُبُ‏ اللَّهِ‏ نَارٌ لَا تَمُرُّ عَلَى‏ شَیْ‏ءٍ إِلَّا احْتَرَق‏»(مصباح الشریعه/ص192)
  • اثر محبت خدا را می‌توان در این روایت شریف هم دید. امام صادق(ع) می‌فرماید: وقتی مؤمن به محبت خدا برسد، شیرینی و حلاوت حب الله را در قلب خودش پیدا می‌کند و می‌چشد، و طوری می‌شود که پیش اهل دنیا این‌گونه جلوه می‌کند که قاطی کرده و دیوانه شده است! و هرگاه شیرینى محبت خدا با آنها آمیخته شود، با هیچ چیز دیگری سرگرم و دلگرم نمی‌شوند و به غیر او مشغول نمی‌شوند؛ إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِ‏ اللَّهِ‏ وَ کَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْیَا کَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ وَ إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ یَشْتَغِلُوا بِغَیْرِهِ»(کافی/2/130)
  • امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ همام شبیه همین کلمات را می‌فرماید: «و مى‏گویند اینها دیوانه شده‏اند! در حالى که امرى عظیم آنان را بدین حال در آورده‏ است؛ وَ یَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیم‏»(نهج البلاغه/خطبۀ 193)

اگر به حب الله توجه پیدا کنی، یعنی به هدف زده‌ای/ همۀ کارهای خوب برای این است که انسان به حب الله برسد

  • محبت حضرت امام(ره) و اشتیاق او به ملاقات خدا به حدّی بود که اواخر عمرشان برای گریه‌های نماز شب مجبور بودند برایشان حوله بگذارند و دستمال کفایت نمی‌کرد. مگر اشتیاق ملاقات خدا چیست که این‌قدر امام(ره) را بی‌تاب کرده بود؟! آیا می‌شود خدا را این‌قدر دوست داشت؟! در واقع درستش همین است و باید این‌قدر خدا را دوست داشت اصلاً دین می‌خواهد ما را به اینجا برساند. لذا اگر به حب الله توجه پیدا کنی، یعنی به هدف زده‌ای! اصلاً همۀ کارهای خوب برای این است که انسان به همین‌جا برسد.
  • حالا نقش کربلای اباعبدالله(ع) در این محبت چیست؟ آیا عاطفۀ اباعبدالله(ع) از یعقوب(ع) بالاتر است یا پایین‌تر است؟ یقیناً عاطفۀ او از یعقوب(ع) بالاتر است. حالا ببینید یوسف‌هایی که در اطراف او به زمین افتادند با دل حسین(ع) چه کردند؟ عاطفۀ اباعبدالله(ع) به قدری شدید بود که موقع وداع با قاسم بن الحسن(ع) آن‌قدر گریه کردند که غش کردند... (و جعلا یبکیان حتى غشی علیهما؛ بحارالانوار/ج45/ص34)

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۱
مجید شهشهانی

حسینیه آیت‌الله حق‌شناس | دین و زیبایی‌های آن-5

شرکت غیرمسلمانان در پیاده‌روی اربعین فقط به خاطر زیبایی و شکوه آن است/ برتری زیبایی‌های معنوی از زیبایی‌های مادی

پناهیان: در مراسمی مانند پیاده‌روی اربعین از گوشه و کنار دنیا کسانی شرکت می‌کنند که مسلمان نیستند؛ و فقط به دلیل زیبایی و شکوه اربعین و مراسم زیبای زائران اباعبدالله‌الحسین(ع) در این مراسم شرکت می‌کنند. در جهان، خبری نیست. در مقایسه بین زیبایی‌های معنوی با زیبایی‌های مادی، نمی‌توان زیبایی‌های مادی را ترجیح داد؛ مگر در مورد کسی که عقده‌ای باشد و از نظر روانی دچار بیماری شده باشد.

بخش‌هایی از پنجمین روز سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در حسینیه آیت الله حق شناس با موضوع: «دین و زیبایی‌های آن» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

به نمایش گذاشتن زیبایی دین بر عهده مؤمنین است / هر یک از ما باید پیام‌آور زیبایی‌های دین در محیط خود باشم

  • در جلسات قبل بیان شد زیبایی دین یک حقیقت بسیار مهم است و درک این زیبایی شاخصی برای این است که آیا ما حقیقتاً از ایمان لازم و کافی برخوردار هستیم یا خیر؟ اگر ما مؤمن هستیم باید زیبایی ایمان را درک کنیم. نقطه مقابل این زیبایی، درک زشتی کفر و فسوق و عصیان است. فواید اجتماعی درک زیبایی دین بیان شد. جهان ما، جهانی پر از رقابت بین زیبایی ایمان ـ که زیبایی حقیقی است ـ با زیبایی کفر ـ که زیبایی تخیّلی است ـ شده است.
  • در این جهان پر از رقابت بین این دو زیبایی، شما سربازان ارتش اسلام هستید که باید زیبایی اسلام را به نمایش بگذارید و این امر بر عهدۀ مؤمنین قرار داده شده است. هرکدام از ما باید پیام‌آور زیبایی‌های دین در محیط خود باشم. این کار باید وظیفه‌ای بسیار مهم تلقی شود. کسی نباید به این موضوع بی‌اعتنا باشد؛ کسی که بی‌اعتناست در قیامت کمبود و حسرت آن را احساس خواهد کرد؛ کمبود و حسرتی که غیرقابل جبران است. از طرف دیگر، کسی که خدمتی در جهت ترویج و نمایش زیبایی ایمان کرده است، از دیگران جلو خواهد زد؛ بدون آنکه کار آنچنان سخت و ویژه‌ای انجام داده باشد.

راه درک زیبایی دین چیست؟/ یکی از راه‌های مهم درک زیبایی دین، چشم بستن از زیبایی‌های دنیاست

  • در این عرصه رقابت که بیشتر از منطق و استدلال، زیبایی به کار دفاع از دین و ترویج دین می‌آید، ما باید اولاً زیبایی ایمان و دین را درک کرده و به دیگران هم منتقل کنیم. درک زیبایی دین بر عهده ماست. اما راه درک زیبایی دین چیست؟ یکی از راه‌های بسیار مهم آن چشم بستن از زیبایی‌های دنیا است. این امر یکی از راه‌های درک زیبایی دین است. کسی‌که قلب خودش را سرشار از زیبایی‌های دنیا کند، نمی‌تواند زیبایی ایمان را بچشد. پیامبر اکرم(ص) ‌می‌فرمایند: «مَنْ کَانَ أَکْثَرُ هَمِّهِ نَیْلَ الشَّهَوَاتِ نَزَعَ‏ مِنْ‏ قَلْبِهِ‏ حَلَاوَةَ الْإِیمَان»(مجموعه ورام/ج2/116). کسی که اکثر همّتش رسیدن به خوشی‌های دنیا باشد، از قلب او شیرینی ایمان کَنده می‌شود. او حلاوت ایمان را نخواهد چشید.
  • در روایت دیگری پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: « النَّظَرُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ فَمَنْ تَرَکَهَا خَوْفاً مِنَ اللَّهِ أَعْطَاهُ‏ اللَّهُ‏ إِیمَاناً یَجِدُ حَلَاوَتَهُ فِی قَلْبِه‏»(جامع الاخبار/293). نگاه، چشم چرانی و چشم گرداندن به سمت زیبایی‌های دنیا، تیری از تیرهای ابلیس است. کسی که چشمش را از این زیبایی‌ها ببندد، خدا به او ایمانی می‌دهد که حلاوت آن را در قلب خودش احساس می‌کند.

یکی از آسیب‌های ماهواره، برداشته شدن حلاوت ایمان از قلب است

  • یکی از آسیب‌هایی که ماهواره برای مردم دنیا داشته است، سرگرم کردن آنها به زیبایی‌های دنیا است که شیرینی ایمان را از دل برمی‌کند. مواجهه با ماهواره نیاز به یک موج مردمی دارد و با قانون قابل کنترل نیست؛ البته قانون یک کار حداقلی انجام داده و وظیفۀ خودش را انجام می‌دهد و ممنوعیتی را قرار می‌دهد تا قبح این کار نریزد. باید به آشنایان و اقوامی که اهل ماهواره دیدن شده‌اند، خطر آن را گوشزد کرد. خطر آن این است که شیرینی ایمان چشیده نمی‌شود و حلاوت ایمان از قلب می‌رود، بعد از آن چه باید کرد؟ اگر حلاوت ایمان از بین برود با چه چیزی می‌توان سرگرم شد؟

حلاوت ایمان بسیار بیشتر از حلاوت دنیا است/ زیبایی‌های ظاهری دیگر نمی‌تواند غربی‌ها را سرگرم کند

  • مزه حلاوت ایمان خیلی بیشتر از حلاوت‌های دنیا است. امیرالمؤمنین(ع) در یکی از کلمات حکمت‌آمیز خود می‌فرمایند: « زِینَةُ الْبَوَاطِنِ‏ أَجْمَلُ مِنْ زِینَةِ الظَّوَاهِر»(غررالحکم/393). زیبایی باطنی خیلی بیشتر از زیبایی ظاهری است. ماهواره‌ها و فیلم‌های غربی خیلی تلاش می‌کنند تا زیبایی ظاهری را منتقل کنند ولی ما زیبایی‌های باطنی بسیار فوق‌العاده‌ای در دین خود داریم که روزی جهان را فتح خواهد کرد. غرب امروزه به ته خط رسیده است. زیبایی‌های ظاهری دیگر نمی‌تواند غربی‌ها را سرگرم کند، آنها منتظر جرقّه‌ای از طرف ما هستند.

شرکت غیرمسلمانان در پیاده‌روی اربعین فقط به خاطر زیبایی و شکوه آن است/ زیبایی‌های معنوی برتر از زیبایی‌های مادی هستند

  • در مراسمی مانند پیاده‌روی اربعین از گوشه و کنار دنیا کسانی شرکت می‌کنند که مسلمان نیستند؛ و فقط به دلیل زیبایی و شکوه اربعین و مراسم زیبای زائران اباعبدالله‌الحسین(ع) در این مراسم شرکت می‌کنند. در جهان، خبری نیست. در مقایسه بین زیبایی‌های معنوی با زیبایی‌های مادی، نمی‌توان زیبایی‌های مادی را ترجیح داد؛ مگر در مورد کسی که عقده‌ای باشد و از نظر روانی دچار بیماری شده باشد.

اگر هنرمندان بتوانند زیبایی معنوی را به نمایش بگذارند، مردم سراغ زیبایی ظاهری نمی‌روند

  • هنرمندان ما هنوز به آنجا نرسیده‌اند که بتوانند زیبایی‌های باطنی را به نمایش بگذارند. اگر زیبایی‌های باطنی به نمایش گذاشته شود مردم از زیبایی‌های ظاهری دست برمی‌دارند. امروزه لذّت بردن از انواع تفریحات گناه‌آلود به پایان خط رسیده است. اگر یک فیلم خوب ساخته شود و به مردم جهان ارائه شود، مردم زیبایی‌های ظاهری خود را دور می‌ریزند. اینکه در برخی از تعابیر ذکر شده که امر ظهور امام زمان(عج) یک شبه اصلاح می‌شود، می‌تواند به دلیل همین لذّت نبردن از زیبایی‌های زندگی مادی باشد. مردم جهان از زیبایی‌های معنوی خبر ندارند.

این محبّت‌ها به امام حسین(ع) و اباالفضل‌العبّاس(ع) بعد از سالیان سال معجزه است

  • غرب امروزه به انتهای کوچۀ بن‌بست رسیده است. در عالم خبری نیست، فریب شیطان را نخور؛ حریص نباش. زیبایی‌های باطنی قشنگ‌تر هستند. هیچکس نمی‌تواند علاقه‌ای را که ما به امام حسین(ع) و اباالفضل‌العبّاس(ع) داریم، به کس دیگری داشته باشد. برای هیچکدام از هنرمندان مشهور و محبوب جهان اینطور نبوده است که وقتی می‌میرند، کسی تا یکسال برایشان گریه کند. این محبّت ما به امام حسین(ع) و اباالفضل‌العبّاس(ع) بعد از سالیان سال معجزه است؛ درحالیکه نه فیلمی از آنها برای ما ساخته‌اند و نه آهنگی دارند که ما را به هیجان بیاورند. اشک‌هایی که ما می‌ریزیم، بیشتر از سر محبّت است، نه مصیبت؛ ما چون امام حسین(ع) را دوست داریم، طاقت شنیدن مصائب ایشان را نداریم. کار ما عشق‌بازی است نه عزاداری به معنایی که عوام آن را برداشت می‌کنند. لذا از مجلس امام حسین(ع) که برمی‌گردی، مسرور و سرحال هستی.
  • امروزه دشمن در مقابل زیبایی جهانگیر امام حسین(ع) عاجز شده است. ولی متأسفانه ما این زیبایی امام حسین(ع) را به قدر کافی نمی‌فهمیم. ما یک ذرّه از این زیبایی را می‌فهمیم، چون دنیا هم برای ما زیبایی‌هایی دارد. درک زیبایی‌های دین منوط به این است که از زیبایی‌های دنیا صرف‌نظر کنی.

زیبایی‌های دنیا اصلاً در مقابل زیبایی‌های معنوی لذّتی ندارند

  • باور کن دنیا زیبایی ندارد. این کار، مبارزه با نفس هم نمی‌خواهد. به خودت بگو: من اگر به زیبایی دنیا چشم بدوزم، دیگر لذّتی نخواهم برد. زیبایی‌های دنیا اصلاً در مقابل زیبایی‌های معنوی لذّتی ندارند. لذّت‌های دنیا برای انسان‌های عقده‌ای ممکن است لذّتی داشته باشند. نشاط را باید از زیبایی‌های معنوی بدست آورد، اگر کسی اینجا نشاط پیدا کند، از لذائذ دنیوی هم بیشتر بهره می‌برد. حضرت علی(ع) می‌فرماید: وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ فَشَارَکُوا أَهْلَ‏ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ وَ لَمْ [یُشَارِکْهُمْ أَهْلُ‏] یُشَارِکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی آخِرَتِهِمْ سَکَنُوا الدُّنْیَا بِأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ وَ أَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیَا بِمَا حَظِیَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَکَبِّرُونَ ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُم‏؛ (آگاه باشید! اى بندگان خدا! پرهیزکاران از دنیاى زودگذر به سلامت گذشتند و آخرت جاودانه را گرفتند. با مردم دنیا در دنیاشان شریک گشتند، امّا مردم دنیا در آخرت آنها شرکت نکردند، پرهیزکاران در بهترین خانه‏هاى دنیا سکونت کردند، و بهترین خوراک‏هاى دنیا را خوردند، و همان لذّت‏هایى را چشیدند که دنیاداران چشیده بودند، و از دنیا بهره گرفتند آنگونه که سرکشان و متکبّران دنیا بهره‏مند بودند. سپس از این جهان با زاد و توشه فراوان، و تجارتى پر سود، به سوى آخرت شتافتند. لذّت پارسایى در ترک حرام دنیا را چشیدند، و یقین داشتند در روز قیامت از همسایگان خدایند، جایگاهى که هر چه درخواست کنند، داده مى‏شود، و هر گونه لذّتى در اختیارشان قرار دارد؛ نهج البلاغه/نامه27).
  • مؤمنین در دنیا بیشترین لذت‌هایی را که مترفین ممکن است ببرد را می‌برد، و بلکه بیش‌تر. «مترف» کسی است که پول دارد و پولش را برای لذّت خرج می‌کند، کسی که نگاه حرام دارد، کمتر لذّت می‌برد. کسی که همّ او شهوات است، کمتر لذّت می‌برد. سیستم بدن انسان اینگونه است، این مسأله به اعتقادات هم مربوط نیست.

لذت معنوی، غم معنوی هم به دنبال می‌آورد

  • لذّت واقعی در لذّت‌های دنیوی نیست. لذّت در یک رابطۀ عاشقانه است که محبّت در آن واقعاً فراوان باشد. ان‌شاءالله خداوند متعال این چنین محبّتی را به ما هم بدهد. البته لذّت معنوی که ببری، غم معنوی هم نصیبت می‌شود. محبّت و عشق معنوی که در دل بیفتد، فراق دردناک معنوی هم سراغت می‌آید.
  • امام حسین(ع) خیلی عزیز دلِ اهل‌بیتش بود. اهل‌بیت امام حسین(ع) خیلی ایشان را دوست داشتند. امام حسین(ع) هم خیلی آنها را دوست داشت. کسی که خدا را دوست داشته باشد، اطرافیان و خانواده خود را هم خیلی بیشتر از معمول دوست خواهد داشت. آدمی که خداپرست نیست، اصلاً طعم محبّت خانوادگی واقعی را نمی‌چشد، حالا امام حسین(ع) که از همه بیشتر خانواده‌اش و فرزندش را دوست دارد؛ در روز عاشورا چه صحنه‌هایی را باید شاهد باشد... لذّت اهل معنی بیشتر است، عشقشان بیشتر است، غم‌های معنوی‌شان هم بیشتر است.

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۱
مجید شهشهانی