علیرضا پناهیان

۱۸۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استاد پناهیان» ثبت شده است

مدیریت فرهنگی - قسمت سوم

رعایت تقدم و تأخر در فرهنگ‌سازی

|علیرضا پناهیان|

اشاره:

مطالبی که در این بخش به صورت دنباله‌دار می‌آید، برداشت‌هایی کوتاه و مستقل از مباحثی است که توسط حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در دانشگاه امام‌صادق(ع) تحت عنوان «مدیریت فرهنگی» ارائه شده و برای اولین بار جهت استفادۀ عموم علاقمندان حوزۀ فرهنگ منتشر می‌شود. (موسسه عصر بیان معنوی- ناشر آثار استاد پناهیان)

مروری بر مطالب گذشته:

در قسمت اول استاد به معرفی «مفهوم فرهنگ و عناصر آن» پرداختند. در قسمت دوم به شکل‌گیری «خودبه‌خود و ناخواستۀ فرهنگ» و آسیب‌هایی که امکان دارد از این رهگذر به وجود بیاید پرداخته شد و از این رهگذر «اهمیت و ضرورت مدیریت فرهنگ» مورد توجه قرار گرفت.

انعکاس سؤال به استاد:

هرگونه سوال و یا نظر «مرتبط با این مطالب» را می‌توانید به سامانه پیامکی «بیان معنوی» به شماره «10001313» پیامک کنید. تمامی سؤالات و نظرات به استاد منعکس می‌شود و در صورتی که پاسخ کوتاهی داشته باشد، برای شما پیامک خواهد شد. ممکن است برخی از پرسش‌ها و و پاسخ‌ها در شماره‌های بعد همین نشریه منعکس شود.


ضرورت توجه به تقدم و تأخر در فرهنگ‌سازی

یکی از نکات مهم در خصوص فرهنگ‌سازی، توجه به این نکته است که برخی مفاهیم و عناصر فرهنگی بر بعضی دیگر تقدم دارند و در جریان فرهنگ‌سازی باید نسبت به این تقدم و تأخرها توجه ویژه داشت. نباید تصور کرد هر اقدام خوبی در فضای فرهنگی حتماً نتیجۀ خوبی خواهد داشت. چرا که گاهی از اوقات یک عملیات فرهنگ‌سازی بدون پیش زمینه‌های لازم، موجب تخریب یک عنصر فرهنگی مثبت می‌گردد. تقدم برخی از امور در فرهنگ‌سازی به این معناست که ابتدا برخی از نگرش‌ها و رفتارها باید در جامعه نهادینه شود تا سپس بتوان بسیاری از امور فرهنگی را اصلاح و یا ایجاد کرد.

برای مثال، نهادینه شدن فرهنگ حجاب نیازمند نهادینه شدن مقدماتی است که بدون آنها پذیرش و فراگیر شدن امر حجاب بسیار دشوار خواهد بود. ما باید در ابتدا برخی از عناصر فرهنگی مقدماتی‌تر را در جامعه زنده کرده و برخی از معارف کلیدی و مقدماتی‌تر را به یک معرفت عمومی تبدیل کنیم، سپس به دنبال نهادینه کردن رفتاری مانند حجاب باشیم. شاید اگر قبل از حجاب، مبارزه با هوای نفس و یا حیا، به یک ارزش مقبول و فراگیر در جامعه تبدیل شود، بهتر بتوان حجاب را نهادینه کرد. دربارۀ پایه‌ای بودن حیا پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «هیچ سخنی مانند این کلام از انبیاء مانند ضرب المثل در میان مردم باقی نمانده است: إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» اگر حیا نداری دیگر هر کاری می‌خواهی انجام بده. (عن عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: لَمْ یَبْقَ مِنْ أَمْثَالِ الْأَنْبِیَاءِ إِلَّا قَوْلُ النَّاسِ إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ؛ امالی صدوق، ص510)

مثال بهتر احترام به والدین است. اگر احترام به والدین در جامعه به خوبی نهادینه شود و از حد قابل قبولی برخوردار شود هم لوازم مهم و هم تبعات بسیار ارزشمندی خواهد داشت که راه را برای اصلاح و ارتقاء فرهنگی در بسیاری از زمینه‌ها هموار خواهد کرد. این در حالی است که احترام به والدین امری نیست که زیاد در مقابل آن مقاومت وجود داشته باشد یا از دشواری خاصی برخوردار باشد.

دو ویژگی برای تشخیص فرهنگ‌های مقدم

در جریان فرهنگ‌سازی ابتدا باید به اموری پرداخت که از دو ویژگی مهم برخوردار باشند: اول آنکه پذیرش آنها آسان‌تر باشد، و راحت‌تر بتوان آنها را نهادینه کرد. دوم آنکه موجب تسهیل در پذیرش دیگر ارزش‌ها و رفتارهای خوب در فرهنگ جامعه بشوند. آسان بودن در جریان فرهنگ‌سازی یک امر نسبی است و متناسب با هر جامعه و فرهنگی ممکن است متفاوت باشد، ولی فطرت و طبیعت مشترک انسان‌ها و یا ارزش‌های پذیرفته شده در یک جامعه، مبنای آسان شدن فرهنگ‌سازی در هر موضوعی است.

طبیعتا اگر حجاب به عنوان یک رفتار دینی و هنجار فرهنگی مورد اعتنا قرار گیرد، خودبه‌خود عاملی برای تقویت بنیادهای آن مانند حیا و مبارزه با هوای نفس هم خواهد بود. ولی اگر بدون زیرساخت‌های فرهنگی به ترویج حجاب پرداخته شود و تنها به برخی انگیزه‌ها مانند ایمان به خدا و رعایت دستور دین اکتفا شود، مشکلاتی که در سر راه آن قرار خواهد گرفت زیاد خواهد بود و آسیب پذیری از تهاجمات فرهنگی زیاد خواهد شد.

غفلت مدیران فرهنگی و فرهنگ‌سازان از عناصر فرهنگی مقدم و کلیدی

تقدم اموری که اساس فرهنگ سالم را تشکیل می‌دهند، باید به صورت مداوم از سوی فرهنگ‌سازان مورد توجه قرار گیرد و حتی پس از نهادینه شدن امور فرهنگیِ مقدم و پایه، همیشه از آنها محافظت شود و به جریان‌های مخرب اجازۀ حضور در صحنۀ فرهنگی جامعه داده نشود. باید با سخت‌گیری بیشتری نسبت به محافظت از امور فرهنگی که جنبۀ اساسی دارند برخورد شود.

اگرچه این تقدم و تأخرها اموری نسبی هستند و به سهولت در یک خط طولی پشت سرهم قرار نمی‌گیرند ولی اموری که مقدم‌تر هستند باید مورد عنایت بیشتری قرار گیرند. این امور یا یک سلسله امور عقلایی و همه فهم هستند که معمولا مورد پذیرش همگان هستند و یا یک سلسله اولیات دینی و اعتقادی هستند که برای یک جامعۀ دینی پذیرفته شده و یا مورد علاقه می‌باشند. نکتۀ مهم این است که این امور با آنکه ابتدایی و بدیهی هستند، و علی‌القاعده باید مورد پذیرش همه مردم باشند و به سهولت در فرهنگ جامعه نهادینه شده باشند، ولی در اثر غفلت مدیران فرهنگی و فرهنگ‌سازان جامعه، مورد بی‌مهری و بی‌توجهی قرار گرفته‌اند؛ و بادهای مسموم تهاجم فرهنگی آنها را آماج آسیب‌ها کرده است.

معمولا اهمیت و تقدم عناصر فرهنگی مقدم از چشم بسیاری از مردم و افراد سطحی نگر پنهان می‌ماند. پایه‌ای بودن برخی از عناصر فرهنگ آنچنان مورد غفلت قرار می‌گیرد که اهتمام لازم برای فرهنگ‌سازی دربارۀ آنها نمی‌شود و یا به وجود حداقل آن در جامعه اکتفا می‌شود. مثلا وقتی گفته می‌شود: احترام به والدین یک عنصر اساسی و مقدم بر بسیاری از امور فرهنگی است؛ به همان مقداری که در جامعه وجود دارد اکتفا می‌شود و از اهتمام به تقویت آن خودداری می‌شود. شاید به این دلیل که ارتباط بین عناصر فرهنگی بخوبی درک نمی‌شود و ابتناء ارزش‌های فرهنگی بر برخی از عناصر کلیدی بخوبی فهمیده نمی‌شود.

سوء استفادۀ دشمنان از این غفلت و عدم حساسیت کافی به تخریب پایه‌های فرهنگی

دشمنان فرهنگ اصیل انسانی و ایمانی از همین غفلت سوء استفاده کرده‌اند و با بی‌اهمیت جلوه دادن برخی ناهنجاری‌های فرهنگی و با انواع تهاجم‌های فرهنگی توانسته‌اند وضعیت بدی در جوامع مختلف ایجاد نمایند. عدم حساسیت کافی نسبت به تخریب پایه‌های فرهنگی، ابتدا موجب آسیب‌های جزیی در فرهنگ می‌شود ولی از آنجایی که این پایه‌ها مقدمۀ بسیاری از ارزش‌های فرهنگی هستند آثار سوء تخریب آنها به مرور در کلیت فرهنگ جامعه دیده می‌شود ولی آن زمان شاید برای اصلاح فرهنگی دیر شده باشد.

در یک جامعۀ دینی ممکن است مشکلاتی بیش از جوامع دیگر در این زمینه‌ها بروز نماید؛ به این معنا که وقتی پایه‌ها و مقدمات فرهنگی جامعه تخریب شده باشد و مدیران فرهنگی بخواهند بدون ترمیم آنها به برخی ارزش‌های دینی و نهادینه کردن رعایت احکام الهی در جامعه پافشاری نمایند، مقاومت‌ها و احساس تحمیل‌های فراوانی شکل خواهد گرفت. درحالی که با مقدمه‌سازی و نهادینه کردن برخی امور که زمینه ساز پذیرش احکام الهی هستند می‌توان به سهولت بیشتری به فرهنگ‌سازی در امور دینی اقدام نمود.

تقدم فرهنگ راهبردی «ارزشمندی مخالفت با نفس»

در رأس اموری که باید در فرهنگ‌سازی مقدم قرار بگیرند ارزشمند بودن مخالفت با هوای نفس می‌باشد. چرا که بدون نهادینه کردن آن نمی‌توان به بسیاری از هنجارهای دینی و اخلاقی جامۀ عمل پوشاند. جامعه‌ای که «مخالفت با تمایل‌های نفسانی» یک ارزش مهم و نهادینه شده در فرهنگ آن به حساب نیاید، قادر به تحمّل دین و حاکمیت ارزش‌های معنوی نخواهد بود.

در کنار مبارزه با هوای نفس، ویژگی صبر و رضایت می‌تواند به عنوان مهم‌ترین مکمل پایه‌های فرهنگ متعالی یک جامعه، فرهنگ آن را مستحکم سازد. صبر در برابر سختی‌ها روی دیگر مبارزه با هوای نفس است که ارزش و اهمیت آن بر کسی پوشیده نیست. اما مهم این است که نباید با قرار دادن چنین اوصاف کلیدی در کنار دیگر فضائل، از اهمیت خاص آن بکاهیم و انرژی فرهنگ‌سازان را در زمینه‌های متعدد پراکنده کنیم. باید با تمرکز بر این ویژگی‌های راهبردی و مقدم بر عناصر فرهنگی دیگر، فرهنگ‌سازی نماییم.

مهمترین زمان و مکان برای فرهنگ‌سازی «مخالفت با هوای نفس»

مهم‌ترین مکان فرهنگ‌سازی برای ارزش‌های بنیادین جامعه، خانه و مدرسه می‌باشد. هماهنگی این دو جایگاه برای فرهنگ‌سازی در زمینۀ مخالفت با هوای نفس می‌تواند به سهولت جامعه را به سوی پذیرش فرهنگ مبارزه با نفس سوق دهد. به‌ویژه اینکه زمان مناسب برای فرهنگ‌سازی و تربیت فرهنگی در این زمینه-بر اساس آموزه‌های دینی و نیز برخی مباحث روانشناسی رشد-از هفت تا چهارده سالگی است. البته رسانه‌های دیداری نقش بسیار مهمی در تسهیل این فرهنگ‌سازی برعهده دارند. به این ترتیب برگزیده‌ترین مخاطبان عملیات فرهنگ‌سازی نوجوانان خواهند بود و زمانی دیرتر از این دوران سنی برای تاثیرگزاری بسیار دیرهنگام خواهد بود.

نقش والدین

برای فرهنگ‌سازی باید عوامل مختلف به کار گرفته شوند. پدر و مادر با رعایت نقش الگو بودن برای فرزندان خود باید «مخالفت با هوای نفس» را در عمل به فرزندان خود بیاموزند. در همین موقعیت و به دلیل اهمیت تربیت فرزندان، می‌توان بسیاری از هنجارهای اساسی فرهنگی را درخانواده‌ها نهادینه کرد. در اینصورت نظام خانواده به خوبی شکل خواهد گرفت و تحکیم خانواده به عنوان یک ارزش پایه‌ای در جامعه، مبنای اصلاح و ارتقاء فرهنگی قرار خواهد گرفت. وقتی یک پدر و مادر «مخالفت با هوای نفس» را یک ارزش اساسی تلقی نمایند و آن را به یک عادت رفتار خانوادگی تبدیل کنند، مشاجرات به کمترین حد خود خواهد رسید و از خودگذشتگی در خانه رواج خواهد یافت.

نقش سیاسیون

نکتۀ مهم و عجیبی که امیرالمؤمنین(ع) به آن تصریح می‌فرمایند، نقش سیاسیون و مدیران جامعه در فرهنگ‌سازی و تاثیرگزاری بر رفتار مردم است. به حدی که حضرت آن را موثرتر از نقش والدین اعلام می‌فرمایند: «مردم بیشتر شبیه و تحت تأثیر مدیران جامعه هستند تا پدران و مادران خود؛ النَّاسُ بِأُمَرَائِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِم»‏(تحف العقول/ 208). رفتار شخصی مسئولان و منش و طرز نگرش آنها می‌تواند به عنوان مهم‌ترین عامل فرهنگ‌ساز عمل نماید.

علاوه بر اینکه رفتار و گفتار مسئولان جامعه عامل بسیار مهمی در شکل‌دهی فرهنگ جامعه می‌باشد و نقش مستقیمی در بهسازی فرهنگ دارد، در صورتی که عناصر کلیدی فرهنگی در شخصیت مسئولان جامعه نهادینه و تثبیت شده باشد، امکان درک صحیح و عمیق از این معانی و جایگاهشان در برنامه‌ریزی‌ها در آنها وجود خواهد داشت و رفتار سیاسی و مدیریتی آنها را تحت تأثیر قرار خواهد داد. ضمن آنکه برنامه‌ریزی «صحیح» و «دقیق» فرهنگی برای جامعه نیاز به یک تجربۀ عمیق از ویژگی‌های برجستۀ اخلاقی و معنوی دارد. اگر یک مسئول در برخورداری از ویژگی‌های اخلاقی به درجۀ مطلوبی از خودسازی و ثبات شخصیتی نرسیده باشد، بعید است بتواند به درک صحیحی از یک برنامۀ صحیح فرهنگی برسد و یا در تلاطم‌های سیاسی تاب مقاومت بیاورد و دچار لغزش نشود.

بنده تصور می‌کنم امروزه رواج معنویت در جامعه بیش از هرچیز مرهون منش و رفتار و گفتار حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری است. وقتی مردم تقوا و دیانت رهبر جامعۀ خود را اینچنین می‌یابند، بدون آنکه بسیاری از عوامل دیگر فرهنگ‌ساز همراهی لازم را داشته باشند، حرکت کلی جامعه به سوی تقویت بنیادهای معنوی خواهد بود. ای کاش نظامات اجتماعی و دیگر مسئولان جامعه و برنامه‌های فرهنگی، همه و همه با این حرکت اصیل معنوی همراهی می‌کردند تا سرعت جامعه به سوی تحقق ارزش‌های والای اسلامی در فرهنگ تسریع می‌شد.

 

مطالب مرتبط:

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۱۵
بیان معنوی

کلیپ‌های شما

مثل بقیه

شناسنامه:

* انتشار کلیپهای صوتی تولیدی توسط کاربران بیان معنوی، بر اساس سیاست سایت در راستای توجه به نقش فعال کاربران در رشد معنویت و ایجاد هم‌افزایی از طریق سایت بیان معنوی می‌باشد. لذا انتشار کلیپ‌های رسیده به منزلۀ تایید کیفیت هنری کلیپ تولید شده نیست. بازخوردهای کاربران می‌تواند تا حدی به ارزیابی و بهبود کلیپ‌های ساخته شده کمک کند.

متن کلیپ:

خدایا! ما را واسطۀ آشنایی و عاشقی اهل عالم با خودت و مهدی خودت قرار بده. حریص باشیم آدم‌ها را به سمت تو بیاوریم، این نیت‌ها را داشته باشید، اینها اثر وضعی دارد، آقای من! عزیز من! مقدرات شما توسط خداوند متعال تعیین می‌شود آن‌وقت خداوند متعال می‌فرماید من مقدراتم را متناسب با نیات بندگانم درست می‌کنم، «انما قدرالله عون العباد بقدر نیاتهم» خدا مقدر می‌کند اندازه‌گیری می‌کند کمک خودش را برای بنده‌هایش به اندازۀ نیت‌های شما، دیگر نبینم برگردی یک جایی بگویی که خدا چرا من را کمک نمی‌کند ها! پیامبر اکرم درست می‌فرماید، «انما قدرالله عون العباد بقدر نیاتهم» نیت کن، بگو من می‌خواهم بچۀ خوبی بشوم، من می‌خواهم همۀ عالم را برای تو خراب کنم، خراب یعنی آباد کنم، شاعر می‌گوید خراب یعنی آباد، خراب تو بشوم.

یک روزی یک کاری سر راهت قرار می‌دهد، شروع کن نیت‌های خوب را افزایش بده. مثل بقیه بودن برای انسان باشرف ننگ ابدی است، برای اینکه نیاتت مخلصانه بشود انگیزه‌ات را بتوانی کنترل بکنی این ننگ را به خودت نخر مثل بقیه بشو.

یک حماسه‌گر مثل بقیه نیست و برای اینکه متنفر است که مثل بقیه باشد متفاوت می‌شود، متمایز می‌شود و این یک تاکتیک بزرگ است، تو در روحت هست این انگیزه که دوست نداری مثل بقیه باشی، مثل بقیه زندگی کرد مثل بقیه مُرد، چه سخن ننگینی است، برای تک‌تک شماهایی که در این جلسه نشستید، یک آدم معمولی بود مثل بقیه، هر موقع گرسنه می‌شد غذا می‌خورد مثل بقیه، تا جایی که جا داشت می‌خورد مثل بقیه، خسته می‌شد می‌افتاد می‌خوابید تا مثل بقیه، تا وقتی که جا داشت بخوابد دمر می‌خوابید مثل بقیه، بلند می‌شد حال هیچی را نداشت مثل بقیه، کم‌کم ده یازده صبح به هوش می‌آمد مثل بقیه، به شهواتش وابسته بود مثل بقیه، با تشویق غش می‌کرد مثل بقیه، ذلیل تمسخرها و تشویق‌های دیگران بود مثل بقیه، شهوت‌ران بود مثل بقیه، حسود بود مثل بقیه، بخیل بود مثل بقیه، بدبخت بود مثل بقیه، جهنم رفت مثل بقیه.

من حرف الان را برای دلت می‌زنم، می‌خواهم دلت بکند، دلت جاکن بشود. شهید آوینی مثل بقیۀ هنرمندها نبود، می‌گفت اسمم را پنهان کنید، خوشت آمد یا نه؟ بله؟ شل می‌گویی بله حق هم داری چون وقتی یک نفر مثل بقیه نباشد بین ما باشد ما را ضایع کرده، درست است؟ مثل بقیه نباش متفاوت باش، مثل آدم‌های معمولی نباش.

من به احترام بر و بچه‌های هنر که صفا و عشق آنها بانی این جلسه است یک مثال از هنرمندها بزنم، شهید آوینی رفته بودند پیش مقام معظم رهبری، آقا از حرف‌های حساب شده، حکیمانه و هوشمندانه و هنرمندانه و لطیف آقای آوینی خوششان آمده بود، آقای آوینی قبل از جلسه قبل از اینکه بروند به رفقای همکارش گفته بودند که نگویید من چیکاره هستم در برنامه‌ها، می‌رویم گروه هستیم این کار را کردیم، آقاجان! سر و ته برنامه همش دست خود شماست، کارگردان هستی، نمی‌دانم، خودت هم می‌نشینی پای میز مونتاژ، خودت هم نمی‌دانم متن‌هایش را می‌گویی، نگویید به آقا. آقا به آقا بگو تحویلت می‌گیرد، گفتیم ما نتیجه، ما اهل نیت هستیم.

اینها می‌نشینند آقا می‌فرماید متن‌ها را متن‌هایتان را کی می‌نویسد؟ خیلی خوب می‌نویسد، اینها به هم یک نگاه می‌کنند، آوینی گفته نگو دیگر، نمی‌گویند، بحث را عوض می‌کنند یک کمی می‌روند جلوتر، بابا! رهبر انقلاب است بگو صفایش را ببر، آقا! متن‌هایتان را کی می‌نویسد؟ خیلی خوب می‌نویسد دوباره، بار سوم آقا سؤال می‌کنند من چندبار پرسیدم متن‌هایتان را کی می‌نویسد؟ یک نفر از بچه‌ها می‌گوید آقا! ایشان می‌نویسد، عجب! شما می‌نویسید خیلی آقا! قوی می‌نویسید. آقا! دیگر گفتیم اهل نتیجه نباش نه اینقدر.

تو پاک دست بر و بچه‌های حزب‌اللهی را همه را می‌بندی، این‌جوری که نمی‌شود که، باید بگویی من هستم، اعتباری برای خودت ثبت کنی، بعد دیگر کارت را ندزدند، بعد اعتبارت بتوانی کار بعدی را بکنی، همش که نمی‌شود روی خدا حساب کرد، هان؟ بد می‌گویم آقا؟! خدا که حساب و کتاب ندارد کارش که همش داری با او معامله می‌کنی، خدا کجا بود؟ روی زمین، اینقدر که آدم بنا نیست اهل نیت باشد که، اصلاً تو نرخ را خراب می‌کنی اصلاً، آبروی همۀ بچه مذهبی‌های توی عرصۀ هنر را می‌بری، همه که نمی‌توانند مثل تو باشند، همه را سکۀ یه پولشان کردی، این چه طرز رفتاری است؟ آقا! درست است شما بفرمایید درست است؟ اصلاً درست نیست، هیچی نمی‌گویی ولی معلوم است اصلاً درست نیست، اگر درست بود یک نفر دیگر کار ایشان را ادامه می‌داد، گفتیم حالا ما، ما یک منبر رفتیم ها! گفتیم اهل نتیجه نباش اهل نیت، نه اینقدر که، شما هم چقدر این حرف‌ها را جدی می‌گیرید.

نمی‌دانید چه می‌کند کسی که نیتش قوی است، خدا نکند یک هنرمند مخلص بشود، غوغا می‌کند، عالم را آتش می‌زند، هنرمندها رسالت‌های این‌جوری دارند، بروید هنرمند بشوید بچه‌ها. امیرالمؤمنین برای هنرمندها حساب جداگانه باز می‌کرد، امام صادق حساب جداگانه باز می‌کرد، اصلاً ائمه، بروید هنرمند بشوید، اگر شغل دیگر هم دارید کنارش یک کار هنری بکنید، ببینید دارم بهتان می‌گویم ها! نگویید به ما نگفته بودند، مامانم گفت برو ریاضی بخوان مهندس بشو، مامانت حالا ما هم که حرف‌مان کنار حرف مامانت، ما هم مامانی با شما حرف می‌زنیم دیگر انشاءالله دلسوزانه.

هنرمند آتش بگیرد عالم را آتش می‌زند، هیچکسی را باقی نمی‌گذارد، خبر می‌دهد به همه، بال و پر می‌زند، هنرمند مثل پرندۀ خونینی می‌ماند که یکبار از کربلا عبور بکند بالش را به خون حسین(ع) خوشرنگ می‌کند و می‌رود همۀ عالم را رنگ می‌زند همه را رنگی می‌کند.

«انما قدرالله عون العباد بقدر نیاتهم» خدا مقدر می‌کند اندازه‌گیری می‌کند کمک خودش را برای بنده‌هایش به اندازۀ نیت‌های شما.


برای اطلاع از نحوه ارسال کلیپ و آشنایی با برخی نکات ضروری در این زمینه، اینجا را مشاهده کنید.

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۱۲
مجید شهشهانی

سخنرانی هفتگی در هیئت محبین امیرالمؤمنین(ع)/ قسمت دوم مباحث «تنها مسیر»- ج 7

اگر به سمت خدا برویم، «یک تکلیف» بیشتر نداریم اما اگر سراغ دنیا برویم ده‌ها خواستۀ نفس را باید برآورده کنیم/ هوا و هوس، روح انسان را پریشان و فکرش را پراکنده می‌کند/ چه وقت وسوسه‌های نفس تبدیل به فریاد می‌شود؟

با پایان یافتن بخش اول مباحث بسیار مهم «تنها مسیر» که از ابتدای ماه مبارک رمضان توسط حجت الاسلام پناهیان آغاز شده بود، بخش دوم این مباحث که شامل برخی از نکات تکمیلی و مراحل عالی مبارزه با هوای نفس است، آغاز شد. جلسات هفتگی «تنها مسیر» جمعه شب‌ها در مسجد امام صادق(ع) واقع در میدان فلسطین برگزار می‌شود. در ادامه گزیده‌ای از مباحث مطرح شده در هفتمین جلسه از قسمت دوم مباحث «تنها مسیر» را می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

در زندگی معنوی اگر توجه انسان به «یک تکلیف» معطوف شود، واقعاً انسان راحت می‌شود

  • خیلی خوب است که انسان تکلیف خود را بداند و تکلیفش هم یک‌چیز بیشتر نباشد؛ یعنی فقط یک تکلیف داشته باشد و بداند که همۀ عمرش باید به همین یک کار بپردازد. اما اگر به کسی بگویند که تو صدها کار باید انجام بدهی، ده‌ها تکلیف داری و ده‌ها مسأله را باید مراقبت کنی، انسان نمی‌تواند از عهده‌اش بر بیاید و روان‌پریش می‌شود.

  • این اصل در زندگی انسان خیلی مهم است که توجه انسان فقط به یک تکلیف معطوف شود. در این‌باره ضرب المثلی هست که می‌گوید: «مردی و کاری». البته ممکن است این را فقط دربارۀ شغل در نظر بگیرند، اما در زندگی معنوی هم اگر توجه انسان به یک تکلیف معطوف شود، انسان واقعاً راحت می‌شود.

اگر به سمت خدا برویم، «یک تکلیف» بیشتر نداریم اما اگر سراغ دنیا برویم ده‌ها خواستۀ نفس را باید برآورده کنیم

  • اگر شما به سراغ دنیا بروید، توجه‌تان به چند چیز معطوف می‌شود و پریشان‌احوال می‌شوید. وقتی به سمت دنیا می‌روید، حتی اگر بتوانید توجه خود را بر روی یک موضوع یعنی «حب نفس» متمرکز کنید، باز هم روح انسان در مقام بر آوردن نیازها و خواسته‌ها و هوس‌های متعدد نفس، دچار پریشانی می‌شود. ضمن اینکه هیچ وقت وجدان و فطرت انسان، او را آسوده نمی‌گذارد و مدام خودش را نشان می‌دهد. اما اگر کسی به سمت خدا رفت، می‌تواند «یک تکلیف» بیشتر نداشته باشد. کسانی که فکر می‌کنند اگر وارد عرصۀ معنویت شوند، باید ده‌ها چیز را مراقبت کنند، در اشتباه هستند، اگر درِ خانۀ خدا بروی یک‌چیز بیشتر از تو نمی‌خواهد.

  • اگر تکلیف ما یک‌چیز باشد، اگر تمام هم و غم ما صرف یک‌چیز بشود، روح‌مان آرامش پیدا می‌کند، قدرت ما بیشتر می‌شود، و توانایی‌ها و استعدادهای ما شکوفا می‌شود. یکی از مهمترین توانایی‌های انسان «تمرکز» است. کسی که از نظر روحی و فکری قدرت تمرکز نداشته باشد مثل کسی است که از نظر جسمی فلج است یا دچار رعشه است یعنی تمرکز در رفتار ندارد و ارادۀ جمع کردن دست و پای خود را ندارد. ولی جالب اینجاست که ما از بابت این بیماری روحی و فکری (یعنی نداشتن قدرت تمرکز) احساس ناراحتی و رنج نمی‌کنیم!

یکی از بدی‌های هواپرستی این است که انسان را به چند جهت سوق می‌دهد نه به یک جهت/ هوا و هوس، روح انسان را پریشان و فکر او را پراکنده می‌کند

  • اصلاً یکی از بدی‌های هوس‌رانی و هواپرستی این است که چندتا است(هواهای نفسانی متعدد هستند)؛ یعنی هوس‌رانی انسان را به چند جهت سوق می‌دهد نه به یک جهت. مثلاً الان انسان را روی یک خواسته متمرکز می‌کند، یک‌دقیقه بعد روی یک خواستۀ دیگر و حتی گاهی در آنِ واحد روی چند چیز متمرکز می‌کند و این باعث می‌شود که وجود انسان متلاشی و تکه تکه شود. اما وقتی انسان یک کار و یک هدف داشته باشد، یکی از نتایجش این است که قدرت تمرکز و اراده‌اش افزایش پیدا می‌کند، افکارش منسجم‌تر می‌شود، آرامشش بیشتر می‌شود، حافظه‌اش بهتر کار می‌کند، سلامتی جسمی‌اش هم بیشتر خواهد شد. حتی اگر خدا و قیامت و دین را در نظر نگیریم، باز هم انسان باید در زندگی دنبال یک هدف باشد و یک کار انجام دهد. حتی اگر بهشت و جهنم هم نباشد، باز هواپرستی بد است چون توجه انسان را به چند جهت می‌برد نه یک جهت، و این انسان را ضعیف می‌کند.

  • همان‌طور که جسم انسان به آب و غذا و ورزش احتیاج دارد، روح انسان هم طوری ساخته شده که به قدرت تمرکز و به قدرت برآمده از یک‌دله شدن و یک‌کاره شدن احتیاج دارد؛ حتی برای همین زندگی دنیایی. هوا و هوس، روح انسان را پریشان و فکر او را پراکنده می‌کند، اگر چند چیز را بخواهی، حیران و سرگردان می‌شوی، پس بیا و فقط یک چیز را بخواه و دغدغه‌ات یک مسأله باشد.

اگر قرار است دغدغۀ ما یک چیز باشد، آن یک چیز چه باشد؟

  • حالا که قرار است دغدغۀ ما یک چیز باشد، آن یک چیز چه باشد؟ دغدغۀ ما خودِ خدا باشد. و خدا فرموده است اگر دغدغۀ بنده‌ام فقط من باشم، احتیاجات دنیایش را خودم تأمین می‌کنم. (پیامبر اکرم(ص): قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَطَّلِعُ عَلَى قَلْبِ عَبْدٍ فَأَعْلَمُ فِیهِ حُبَ‏ الْإِخْلَاصِ‏ لِطَاعَتِی‏ لِوَجْهِی وَ ابْتِغَاءِ مَرْضَاتِی إِلَّا تَوَلَّیْتُ تَقْوِیمَهُ وَ سِیَاسَتَهُ؛ مصباح الشریعه/ص92) و (امیرالمؤمنین(ع): مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ‏ مِنَ‏ الدُّنْیَا...وَ مَنْ أَصْلَحَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاس‏؛ کافی/8/307)

  • اولاً تو که نمی‌توانی خداپرستی را حذف کنی، خداپرستی و دنیا پرستی را در کنار همدیگر هم قرار نده و سعی نکن هر دوی اینها را با هم داشته باشی، چون اگر بخواهی هم خداپرستی کنی و هم دنیاپرستی، یقیناً به نتیجه نمی‌رسی. ولی اگر بخواهی فقط خداپرستی کنی، خدا دنیا را نوکر او قرار می‌دهد و همه چیز در استخدام او قرار می‌گیرد(امام حسن(ع): مَنْ عَبَدَ اللَّهَ عَبَّدَ اللَّهُ‏ لَهُ‏ کُلَ‏ شَیْ‏ءٍ؛ مجموعۀ ورام/2/108) پس بیا و «دلت را یک‌دله کن» یعنی فقط خداپرستی را انتخاب کن تا خیالت راحت شود. ثانیاً در خداپرستی هم «یک‌ تکلیف» بیشتر نداری، که اگر این را بفهمی و به آن بپردازی، کار تو در خداپرستی راحت می‌شود.

دو مرحله برای «یک‌کاره» شدن (یک تکلیفه شدن)

  • مرحلۀ اول برای «یک‌کاره» شدن و رسیدن به قدرت روحی این است که دنیا و هوس‌های دنیوی که روح تو را پراکنده و پریشان و چندپاره و ضعیف می‌کند کنار بگذاری و خودت را روی خدا متمرکز کنی.

  • مرحلۀ دوم «یک‌کاره» شدن و رسیدن به یک قدرت روحی و تمرکز بالا این است که بدانیم خداوند از ما یک‌ کار بیشتر نخواسته است، و آن «مخالفت با هوای نفس» است.

  • صبح که از خواب بیدار می‌شوی تا شب که می‌خواهی بخوابی، دغدغه و هم و غم تو یک چیز بیشتر نیست و آن مبارزه با هوای نفس است. مثلاً همان‌طور که قبلاً گفتیم، وقتی اذان می‌گویند همین‌که سر وقت بلند شوی و نماز بخوانی خودش یک مبارزه با هوای نفس است. چون این‌ کاری که داری انجام می‌دهی(نماز خواندن)، با ذائقۀ طبیعی انسان جور در نمی‌آید و لااقلش این است که انسان دقیقاً نمی‌فهمد چرا باید این کار را انجام دهد، این کار برایش سخت است. از طرف دیگر، چون داری «دستور» گوش می‌دهی باز هم یک مبارزه با هوای نفس دیگر است، چون برای نفس انسان سخت است که دستور گوش کند. از طرفی چون این دستور را «مؤدبانه» اجرا می‌کنی، یک مبارزه با هوای نفس دیگر است. از طرفی وقتی بعد از تمام شدن نماز، از بابت این نماز ناقص و بی‌توجهی که خوانده‌ای به درگاه خدا عذرخواهی می‌کنی، باز هم یک مبارزه با نفس دیگر است ،چون نفس تو می‌خواست بعد از نماز، تو را مغرور کند که «عجب نمازی خواندی!» ولی با این عذرخواهی حال نفس خودت را می‌گیری.

  • وقتی از مسجد خارج می‌شوی، برای دیگران قیافه نگیر، این هم یک مبارزه با هوای نفس دیگر است. اگر کسی برایت مشکلی ایجاد کند، هوای نفس تو می‌گوید ناسزا بگو، اما تو ناسزا نمی‌گویی و این هم یک مبارزه با هوای نفس دیگر است. یعنی از صبح تا شب، مدام داری نسبت با هواهای نفسانی خودت امتحان می‌شوی و خدا می‌خواهد ببیند که آیا با هوای نفس خودت مخالفت می‌کنی یا نه؟

همۀ گرفتاری‌ها و خوش‌آیندی‌هایی که در دنیا برایت پیش می‌آید برای تحریک هوای نفس و آزمایش توست

  • همۀ بازی‌های زندگی ما، برای تحریک هوس است. مثلاً یک آرزویی را از دور به ما نشان می‌دهند که «آیا می‌خواهی بعدها دکتر بشوی، وزیر بشوی و ...» همۀ این‌ها برای تحریک هوس انسان است تا ببینند ما در مقابل این هوس‌ها چگونه برخورد می‌کنیم. اصلاً در این دنیا هیچ خبر دیگری نیست و همۀ مسائل و گرفتاری‌های انسان سرِ همین است که دلش به کدام طرف می‌رود.

  • تمام گرفتاری‌ها یا خوش‌آیندی‌هایی که در دنیا برای ما پیش می‌آید برای تحریک هوای نفس ماست، مثلاً اگر سختی و مشکلی پیش می‌آید می‌خواهند ببیند که ناسزا می‌گویی، بدرفتاری یا بی‌صبری می‌کنی یا نه؟ و اگر خوشی و نعمتی پیش می‌آید می‌خواهند ببینند اسراف می‌کنی یا نه؟

در طول شبانه روز، یک تکلیف بیشتر نداری و آن مبارزه با هوای نفس است

  • در طول بیست و چهار ساعت شبانه روز، یک تکلیف بیشتر نداری و آن مبارزه با هوای نفس است. مثلاً برای نماز صبح بلند شده‌ای و نمازت را خوانده‌ای و حالا دوباره می‌خواهی بخوابی اما «خواب بین‌الطلوعین مکروه است» باز هم باید با هوای نفس خودت مبارزه کنی و بیدار بمانی. می‌گویی: «خدایا! می‌خواهی حال مرا بگیری؟!» بله! اصلاً قصۀ این دنیا همین حال‌گیری از نفس است، برای این است که حال هوای نفس خودت را بگیری. باید این اصل را متوجه بشوی و خودت را با آن هماهنگ کنی؛ باتقوا بودن یعنی همین.(امیرالمؤمنین(ع): تقوا نهایت خشنودى خداوند از بندگانش و نهایت خواستۀ او از آفریدگانش است؛ إنّ التَّقوى مُنتَهى رِضَى اللّهِ مِن عِبادِهِ و حاجَتِهِ مِن خَلقِهِ؛ غررالحکم/3620)

  • ما یک کار بیشتر نداریم که بخواهیم انجام دهیم و آن مبارزه با هوای نفس است. در آرامش، در سختی، در امتحانات سخت و آسان، در امتحانات کوچک و بزرگ، در همۀ اینها یک چیز از تو می‌خواهند و آن اینکه «در مبارزه با هوای نفس چه‌کار می‌کنی؟!» پس بنای خودت را بر این بگذار که حال هوای نفس خودت را بگیری و اصلاً به حرفش گوش نکنی.

مرحلۀ اول مبارزه با هوای نفس، مبارزه برای معصیت نکردن است

  • مراحل مبارزه با هوای نفس را از یک زاویه، این‌طور می‌توانیم تقسیم کنیم: مرحلۀ اول این است که معصیت نکنیم، یعنی وقتی به گناه رسیدیم ترمز کنیم. یک‌ خط قرمزهایی را برای ما تعیین کرده‌اند که وقتی نفس ما سرِ این خط قرمز‌ها ما را وسوسه کرد، برنامۀ ما این است که جلوی نفس بایستیم و از خط قرمزها رد نشویم. یعنی این خطوط قرمز به ما کمک می‌کند که جلوی هوای نفس خود را بگیریم. اگر تمایل آشکاری به یک معصیت داشتی، این می‌شود هوای نفس آشکار. و تکلیف تو دربارۀ آن کاملاً واضح است، باید محکم در مقابلش بایستی و آن را بزنی.

  • اینکه اولیاء خدا این‌همه بر ترک معصیت تأکید می‌کنند، و می‌گویند «گناه نکن» منظورشان فقط این نیست که «این عمل خاص را انجام نده» بلکه منظورشان این است که سرِ ترک گناه اصلِ کار خودت را انجام بده؛ و آن کار اصلی «مبارزه با هوای نفس» یا همان «جهاد اکبر» است. لذا فرموده‌اند علاقه به گناه را هم از خود دور کنید و علاقه به دنیا را ریشۀ همۀ گناهان برشمرده‌اند(رسول خدا ص: حُبُّ الدنیا أصلُ کلِّ مَعصیَةٍ و أوّلُ کُلِّ ذَنبٍ؛ ورام/2/122)

  • نگویید که ما چندین کار باید انجام دهیم: «هم باید این گناه را ترک کنیم، هم باید آن گناه را ترک کنیم (یعنی باید گناهان متعدد و مختلف را ترک کنیم)، هم باید فلان واجب را انجام دهیم و ...» در اصل ما یک کار باید انجام دهیم و آن «زمین زدن نفس» است، حالا یک‌بار با نماز خواندن نفس خودت را زمین می‌زنی، یک‌بار با ناسزا نگفتن، یک‌بار با ترک نگاه حرام و ... به این ترتیب ما همین یک کار را داریم و کار دیگری نداریم که انجام دهیم. اگر به تکلیف خودمان این‌طوری نگاه کنیم، روح ما خیلی راحت و آسوده می‌شود.

نکتۀ 1: به خاطر معصیت‌هایی که بدون مبارزه با هوای نفس ترک می‌کنی، به خودت امتیاز نده!

  • در اینجا باید به این نکتۀ مهم دقت کرد: معصیت‌هایی که انسان بدون مبارزه با هوای نفس ترک می‌کند، زیاد مهم نیست، یعنی خودت را به خاطر انجام ندادن این معاصی تحسین نکن و به خودت امتیاز نده و خودت را فریب نده! مثلاً اگر کسی عرق‌خوری نمی‌کند به خاطر اینکه اصلاً دوست ندارد و تمایلی به آن ندارد، یا در دسترس او نیست، یا تهیه‌اش برایش سخت است، انجام ندادن این گناه را برای خودش یک امتیاز تلقی نکند.

  • پس قدم اول این است که بر سر معصیت و ترک گناه، کار مبارزه با هوای نفس خودت را جدّی بگیر. و این باید همیشه با ما باشد. اما اگر یک جاهایی ترک معصیت کردی و خودت هم تمایلی به انجام آن معصیت نداشتی به خودت امتیاز نده، آن جایی به خودت امتیاز بده که ترک معصیت برایت سخت بوده ولی علی‌رغم کششی که به سمت آن گناه داشتی، آن را ترک کرده‌ای.

نکتۀ 2: در جریان ترک معصیت کم‌کم به برخی از هواهای نفسانی پنهان خودت پی‌می‌بری

  • نکتۀ دیگر این است که وقتی می‌خواهیم ترک معصیت کنیم، با دو نوع هوای نفس مبارزه می‌کنیم: 1- هوای نفس آشکار 2- هوای نفس پنهان (که کم‌کم رو می‌آید). در جریان ترک معصیت کم‌کم به برخی از هواهای نفسانی پنهان خودمان پی‌می‌بریم. وقتی می‌گوییم که باید با هوای نفس پنهان خود مبارزه کنیم، فکر نکنید که هوای نفس پنهان، یک گناهان و بدی‌های ویژه و مخصوصی است! نه! بسیاری اوقات شهوات پنهان در همین گناهان معمولی خودش را نشان می‌دهد.

  • مثلاً یک جایی می‌خواهی دروغ بگویی، ولی برایت خیلی سخت است که دروغ نگویی. اگر یک‌مقدار در مقابل این دروغ گفتن، مقاومت کنی و دروغ نگویی، کم‌کم آن هوای نفس پنهانی که شدیداً به تو فشار می‌آورد که دروغ بگویی، خودش را نشان می‌دهد و می‌فهمی که چرا دروغ نگفتن در این مورد، این‌قدر برایت سخت بوده است، مثلاً می‌فهمی که حبّ مقام داری، یعنی این حبّ مقام تو بود که فشار می‌آورد که دروغ بگویی. در حالی که شاید اصلاً فکرش را هم نمی‌کردی که حبّ مقام داشته باشی. بنابراین بر سر ترک معصیت، هم هوای نفس آشکار خودت را زمین زده‌ای، و هم هوای نفس پنهان خودت را شناخته‌ای و برایت رو شده است.

مرحلۀ دوم مبارزه با نفس، این است که بر سرِ «خلاف مروت رفتار کردن» با هوای نفست مبارزه کنی

  • مرحلۀ دوم مبارزه با هوای نفس چیست؟ غیر از معصیت بر سرِ چه چیز دیگری باید با هوای نفس خودمان مبارزه کنیم؟ مرحلۀ دوم این است که بر سرِ «خلاف مروت رفتار کردن» با هوای نفس خودمان مبارزه کنیم. یک جاهایی اگر کاری را انجام دهیم، معصیت نیست، اما خلاف مروت است و به اصطلاح «نامردی» محسوب می‌شود. این کارها را هم باید ترک کنیم. مثلاً با خودروی خودت داشتی می‌رفتی و به کسی صدمه‌ای زده‌ای اما مقصر نبودی، ولی بالاخره در این ماجرا شریک بودی و یک نقشی داشتی. در چنین مواردی اگر بروی و بی‌اعتنایی کنی، شاید از جهتی معصیت نکرده‌ باشی، اما خلاف مروت رفتار کرده‌ای.

  • بنابراین دومین جایی که با هوای نفس خودت مبارزه می‌کنی، آن جاهایی است که خلاف مروت پیش می‌آید و تو می‌توانی نامردی کنی اما این کار را نمی‌کنی! حتی به دشمن خودت هم نامردی نکن. در جریان نبرد امیرالمؤمنین(ع) با عمرو بن عبدود که عمرو آب دهان به صورت مبارک حضرت پرتاب کرد، امیرالمؤمنین(ع) خلاف مروت با او رفتار نکرد و زود او را به قتل نرساند. بلکه با او محترمانه رفتار کرد و حتی بعد از کشتن او زره او را از تنش درنیاورد. یعنی امیرالمؤمنین(ع) حتی با دشمن خودش هم خلاف مروت رفتار نکرد. اما متاسفانه برخی از بچه‌مذهبی‌ها حتی با دوست خودشان هم خلاف مروت رفتار می‌کنند!

  • امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «هر کسی که شهوات و هوای نفس خودش را بکشد، مروتش زنده می‌شود؛ مَنْ أَمَاتَ‏ شَهْوَتَهُ‏ أَحْیَى مُرُوَّتَه‏»(غررالحکم/ص611) اگر می‌خواهی مروت داشته باشی و مرد بشوی، باید هوای نفس خودت را بزنی. پس قدم دوم این است که سرِ مروت با هوای نفس خودت مبارزه کن، و نامردی را کنار بگذاری.

چه وقت وسوسه‌های نفس تبدیل به فریاد می‌شود؟/هنگام «ترک معصیت» و «احیاء مروت» شهوات پنهان انسان رو می‌آیند

  • بعد از اینکه سرِ معصیت با هوای نفس خودت مبارزه کردی، حالا اگر سرِ مروت هم در مقابل هوای نفس خودت بایستی، شهوات پنهان نفس بیشتر رو می‌آیند، یعنی وسوسه‌های نفس تبدیل به فریاد می‌شود، چون وقتی به وسوسه‌های نفسانی خودت گوش نکنی، مجبور می‌شود فریاد بزند تا صدایش را بشنوی، آن وقت است که می‌توانی هوای نفس پنهان خودت را ببینی و صدایش را بشنوی و آن را قشنگ بشناسی. مثل کسی که در تاریکی تو را آرام صدا می‌کند و می‌خواهد حواس تو را پرت کند، اگر اعتنا نکنی کم‌کم جلو می‌آید و صدای خود را بالاتر می‌برد، اگر باز هم اعتنا نکنی، مجبور می‌شود فریاد بزند تا توجه تو را به خودش جلب کند.

  • هنگام ترک معصیت و احیاء مروت، شهوات پنهان انسان رو می‌آیند و وقتی این شهوات پنهان رو آمدند، باید به شدت آنها را بزنی. یعنی وقتی رو آمدند، دیگر اجازه نده که دوباره بروند و مخفی شوند، بلکه همان‌جا حسابشان را برس و آنها را از خودت ناامید کن.

  • در کربلا امام حسین(ع) در آخرین لحظات -به تعبیری- به آن نامردها فرمود: اگر یک ذره مروت برایتان باقی مانده است جلوی چشم من به خیمه‌ها حمله نکنید و آنها قبول کردند. اما در مدینه همین یک ذره مروت هم رعایت نشد...

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۱۲
مجید شهشهانی

گفتگوی زنده تلویزیونی در شبکه قرآن

تکبر یعنی پاسخ ناصحیح به نیاز صحیحِ بزرگ شدن/ تکبر عقل انسان را زائل می‌کند و مانع فهم و یادگیری می‌شود/ چگونه ­­تفاوت تکبر با عزت را تشخیص دهیم؟/ چگونه والدین به سادگی تکبر را به بچه‌ها منتقل می‌کنند؟ / در خانه، کسی که بهتر می‌تواند درس تواضع بدهد مادر است، چون عاطفه‌اش بیشتر است

پناهیان: حالا چرا همۀ انسان‌ها دوست دارند بزرگ بشوند؟ چون انسان‌ها برای خدا آفریده شده‌اند و خدا بزرگ است و اینها باید (به نسبت) بزرگ بشوند تا لیاقت دیدار خدا را پیدا کنند و به ملاقات خدا برسند. پس یک کشش ذاتی نسبت به بزرگ شدن در وجود انسان قرار داده شده است لذا همۀ ما بی‌تردید «میل به بزرگ شدن» داریم و اصل این تمایل هم چیز خوبی است، اما باید دید ما از چه راهی می‌خواهیم به این تمایل خود پاسخ بدهیم؟

حجت الاسلام والمسلمین پناهیان، که اخیراً کتابی با نام «رهایی از تکبر پنهان» به قلم از او چاپ شده است، شب جمعه در برنامۀ زنده تلویزیونی باران، در گفتگویی پیرامون موضوع تکبر شرکت کرد. بخش‌هایی از آنچه در این گفتگوی تلویزیونی مطرح شد را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

دریافت فیلم معرفی کتاب "رهایی از تکبر پنهان"

یکی از نیازهای پنهان انسان، «بزرگ شدن» است/ چرا همۀ انسان‌ها دوست دارند بزرگ بشوند؟

  • قبل از اینکه دربارۀ تکبر و بدی آن صحبت کنم، مقدمه‌ای را عرض می‌کنم که در کتاب «رهایی از تکبر پنهان» نیز به آن پرداخته‌ایم. آن مقدمه، دربارۀ نیاز و میل انسان به بزرگ شدن است. یکی از نیازهای پنهان انسان، «بزرگ شدن» است. حتماً دیده‌اید که بچه‌ها، در دوران کودکی دوست دارند کفش بزرگ‌ترها را بپوشند یا اَدای آنها را دربیاورند، یا اینکه دوست دارند زودتر بزرگ شوند، این تمایل تا آخر هم در وجود انسان خواهد ماند، (منتها نحوۀ بروز و ظهورش فرق می‌کند.)  
  • حالا چرا همۀ انسان‌ها دوست دارند بزرگ بشوند؟ چون انسان‌ها برای خدا آفریده شده‌اند و خدا بزرگ است و اینها باید (به نسبت) بزرگ بشوند تا لیاقت دیدار خدا را پیدا کنند و به ملاقات خدا برسند. پس یک کشش ذاتی نسبت به بزرگ شدن در وجود انسان قرار داده شده است لذا همۀ ما بی‌تردید «میل به بزرگ شدن» داریم و اصل این تمایل هم چیز خوبی است، اما باید دید ما از چه راهی می‌خواهیم به این تمایل خود پاسخ بدهیم؟

تکبر یعنی پاسخ دادن ناصحیح به نیاز صحیحِ بزرگ شدن/ اگر بخواهیم به صورت نابجا بزرگ شویم دچار تکبر می‌شویم

  • اگر از راه نامعقولی بخواهیم بزرگ شویم یا اگر بخواهیم برای بزرگ شدن عجله کنیم و شتابزده عمل کنیم، یک آدم متکبر خواهیم شد. لذا انسان خیلی راحت می‌تواند متکبر بشود، چون میل به بزرگ شدن یک کشش طبیعی در وجود انسان است. تکبر یعنی پاسخ دادن ناصحیح به نیاز صحیحِ بزرگ شدن که این نیاز در همۀ انسان‌ها وجود دارد.
  • روایات در باب تکبر و آثار شوم آن بسیار زیاد است. به عنوان نمونه، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «زشت‌ترین اخلاق‌ها، تکبر است؛ أَقْبَحُ‏ الْخُلُقِ‏ التَّکَبُّر»(غررالحکم/ص188) یعنی در بین همۀ خُلق‌ها تکبر از همه زشت‌تر است. امیرالمؤمنین(ع) در روایت دیگری می‌فرماید: «از کبر بپرهیز، چون کبر بزرگترین گناهان است و دردناکترین عیب‌ها است و حیله ابلیس است؛ إِیَّاکَ وَ الْکِبْرَ فَإِنَّهُ أَعْظَمُ الذُّنُوبِ وَ أَلْأَمُ الْعُیُوبِ وَ هُوَ حِلْیَةُ إِبْلِیس»(غررالحکم/ص166)‏
  • تکبر صفتی است که اگر انسان خودش را رها کند، به صورت طبیعی دچارش می‌شود. درست است که میل به بزرگ شدن در وجود همۀ ما هست اما اگر بخواهیم به صورت نابجا بزرگ شویم دچار تکبر می‌شویم؛ مثلاً خداوند به ما گفته است با سجده کردن بزرگ شوید، حالا اگر ما بخواهیم از راه دیگری مثل به دست آوردن ماشین، خانه یا مقام بزرگ شویم، دچار تکبر می‌شویم. یا به ما گفته شده است که با تواضع کردن، بزرگ شوید ولی ما بخواهیم با مدرک علمی بزرگ شویم، همین می‌شود تکبر. یا اینکه خداوند می‌فرماید «بزرگ شدن تو، به این است که منِ خدا تو را تحویل بگیرم»، اما اگر ما بزرگ شدن خود را در این بدانیم که در چشم مردم بزرگ شویم، باز هم می‌شود تکبر.

تقریباً کسی نمی‌تواند بگوید «من تکبر ندارم»

  • اگر بخواهیم از راه غلط بزرگ شویم یا اینکه در رسیدن به بزرگی عجله کنیم، یعنی باوجود اینکه هنوز بزرگ نشده‌ایم و سعۀ وجودی پیدا نکرده‌ایم ولی خودمان را بزرگ بپنداریم، این می‌شود تکبر. تکبر یک بیماری نسبتاً فراگیر است به حدّی که تقریباً کسی نمی‌تواند بگوید «من تکبر ندارم». لذا همه باید تلاش کنند تکبر را از وجود خودشان خلع کنند.
  • از آنجایی که بذر تکبر در وجود همۀ ما هست لذا وقتی داریم گیاهانِ خوب وجود خود را آبیاری می‌کنیم، خود به خود علف هرزِ تکبر هم آب می‌خورد. مثلاً شما با خواندن نماز شب، می‌خواهید ایمان خودتان را آبیاری کنید، در کنارش علف هرز تکبر هم آب می‌خورد. لذا فردا صبح به خاطر اینکه نماز شب خوانده‌اید، یک کمی هم قیافه می‌گیرید که من توفیق نماز شب پیدا کردم!
  • مثلاً شما با تواضع می‌روید پای کلاس استاد می‌نشینید تا علم یاد بگیرید. اما وقتی یک‌مقدار این کار را انجام می‌دهید، نهال علاقۀ به علم‌آموزی را در وجود خودتان آبیاری کرده‌اید غافل از اینکه در کنارش علف هرز تکبر هم آب خورده است، لذا یک‌دفعه‌ای می‌گویید: «می‌دانی من چند وقت است که پای کلاس فلان استاد نشسته‌ام!» این ناشی از تکبر است.

مرز بین تکبر و عزت را با بصیرتی که ناشی از تقواست، می‌توان تشخیص داد/ آثار عزت با آثار تکبر متفاوت است

  • در کنار تکبر یک مفهوم دیگری هم داریم به نام «حفظ عزت نفس» که ممدوح است ولی مرز بین این دو مفهوم بسیار باریک است و تشخیص اینکه یک رفتار ناشی از تکبر است یا ناشی از عزت نفس، دشوار است. نه تنها دربارۀ تشخیص عزت و تکبر، بلکه در بسیاری مفاهیم دیگر نیز مرزها را فقط می‌توان با یک بصیرتی که ناشی از تقواست، تشخیص داد. مثلاً در اسلام هم جنگ داریم و هم صلح داریم، اما اینکه انسان تشخیص دهد الان وقت جنگ است یا وقت صلح، نیاز به تقوا دارد، و نیاز دارد که خداوند به انسان، فرقان(یعنی بینش جداکنندۀ خوبی‌ها از بدی‌ها) بدهد.
  • البته برای تشخیص عزت از تکبر، ملاک‌هایی نیز وجود دارد، مثلاً اینکه آثار عزت با آثار تکبر متفاوت است. در حفظ عزت، شما قساوت قلب پیدا نمی‌کنید، و حالت بی‌روحی و سردی معنوی به شما دست نمی‌دهد، حتی لطافت روحی شما بیشتر هم می‌شود. در حفظ عزت، خودخواهی شما تقویت نمی‌شود، ولی در تکبر، شما به ظاهر ممکن است تصور کنید که دارید عزت نفس خود را حفظ می‌کنید اما اگر عمیق‌تر نگاه کنید می‌فهمید که دارید خودخواهی خودتان را ارضاء می‌کنید و دارید به طرف مقابل خودتان بی‌رحمی یا بی‌توجهی می‌کنید و این لطافت روح شما از بین می‌برد یا کم می‌کند.
  • به عنوان مثال وقتی امیرالمؤمنین(ع) با عمرو بن عبدود مواجه شد، او به صورت مبارک امیرالمؤمنین(ع) آب دهان پرتاب کرد و خواست به عزت حضرت، لطمه بزند. اما حضرت وقتی او را به قتل رساند، عزت او را حفظ کرد و لباس (زره) او را از تنش بیرون نیاورد. با اینکه همه به ایشان می‌گفتند این حق شماست که به عنوان غنیمت جنگی، زره گران‌قیمت او را از تنش در بیاوری. وقتی رسول خدا(ص) از علی(ع) پرسید: چرا زره او را از تنش در نیاوردی؟ علی(ع) فرمود: او رئیس قبیله بود و رئیس قبیله برای خودش احترامی دارد، (هرچند او رئیس قبیلۀ کفار بوده) لذا خواستم احترامش را حفظ کنم. در اینجا بعد از اینکه عمرو به صورت حضرت آب دهان پرتاب کرد، حضرت از روی تکبر او را نزد، اگر از روی تکبر و هوای نفس او را می‌زد، احیاناً بیرحم می‌شد و زره او را هم از تنش در می‌آورد و احترامش را حفظ نمی‌کرد. معلوم می‌شود که علی(ع) از روی حفظ عزت اسلام و جامعۀ اسلامی با عمرو جنگید نه از روی تکبر، یعنی پای نفسانیت در میان نبود.  

دو ملاک برای تشخیص عزت از تکبر/وقتی برای عزت خودت در مقابل کسی می‌ایستی، نباید بی‌رحم بشوی

  • وقتی شما برای عزت خودت کاری را انجام می‌دهی و در مقابل کسی می‌ایستی، نباید بی‌رحم بشوی، حتی نسبت به همان کسی که می‌خواسته به عزت شما لطمه بزند. و اگر دیدی که بی‌رحم شده‌ای، می‌فهمی که دیگر حفظ عزت مطرح نیست، بلکه تکبر است.
  • یک ملاک دیگر هم برای تشخیص عزت از تکبر، وجود دارد. ما یک عزت شخصی داریم و یک عزت ملی یا همان عزت امت اسلامی است که ناشی از هویت دینی ماست؛ اگر کسی به هویت دینی شما جسارت کرد، یا حتی به هویت انسانی شما جسارت کرد، این فرق می‌کند با وقتی که به هویت شخصی شما جسارت می‌کند. مثلاً اگر کسی شما را نمی‌شناسد و با شما به عنوان «یک انسان»، بد برخورد کند، معنایش این است که اصلاً برای انسان‌ها ارزشی قائل نیست. در اینجا شما می‌توانید به خاطر حفظ عزت انسانی، با او برخورد کنید. یا اینکه کسی به شما به عنوان یک آدم مذهبی توهین کند، اینجا چون به دین شما توهین شده، قضیه با توهین به یک شخص فرق می‌کند.
  • اگر کسی به عزت شخصی شما جسارت کرد، بیشتر جای بخشش دارد اما اگر کسی هویت انسانی یا هویت ملی شما را مورد اهانت قرار دهد، کمتر جای بخشش دارد. البته نمی‌خواهیم این ملاک را به طور قطعی مطرح کنیم، باید در هر موقعیت، شرایط را به دقت مورد بررسی قرار داد.

برخی آثار شوم تکبر/تکبر عقل انسان را زائل می‌کند و مانع فهم و یادگیری می‌شود

  • حالا برخی از آثار شوم تکبر را هم بیان کنیم. یکی از آثار بسیار شوم تکبر این است که عقل انسان را زائل می‌کند و امکان آموزش و یادگیری را از انسان می‌گیرد. امام باقر(ع) می‌فرماید: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِئٍ شَیْ‏ءٌ مِنَ الْکِبْرِ إِلَّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلَ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ؛ قَلَّ ذَلِکَ أَوْ کَثُرَ؛ در قلب هر کسی مقداری کبر داخل شود، به همان اندازه از عقلش کاسته می‌شود، کم باشد یا زیاد»(کشف الغمه/2/132) اگر کسی عقلش زائل شود، دیگر از علمش هم نمی‌تواند استفاده کند. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «لَا یَتَعَلَّمُ‏ مَنْ‏ یَتَکَبَّر؛ کسی که تکبر دارد نمی‌تواند چیزی یاد بگیرد(قدرت فراگیری‌اش کم می‌شود)»(غررالحکم/ص773).
  • یکی از آثار تکبر این است که قدرت فهم انسان زائل می‌شود. در آیات قرآن مکرر آمده است؛ آنهایی که سخن پیامبران الهی را قبول نمی‌کردند به خاطر این بود که متکبر بودند. (یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلى‏ عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها؛ جاثیه/8) و(قالَ الَّذینَ لایَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى‏ رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبیراً؛ فرقان/21) چون متکبر بودند سخن حق پیامبران را نمی‌فهمیدند و قانع نمی‌شدند و مدام دلایل و نشانه‌های مختلف طلب می‌کردند. اما دلیل خواستن‌شان به خاطر این نبود که اهل علم بودند، بلکه به خاطر این بود که اهل تکبر بودند و الا آفتاب که برای روشنایی خودش دلیل نمی‌خواهد «آفتاب آمد دلیل آفتاب» لذا به ما سفارش کرده‌اند با فردِ متکبّر بحث نکنید، او هیچ وقت متقاعد نمی‌شود. امام صادق(ع) می‌فرماید: «کَثِیرٌ مِنْ أَنْوَاعِ‏ الْکِبْرِ یَمْنَعُ‏ مِنِ اسْتِفَادَةِ الْعِلْمِ وَ قَبُولِهِ وَ الِانْقِیَادِ لَه؛ بسیاری از انواع تکبّر مانع از استفاده کردن از علم و قبول آن و گردن نهادن به آن می‌شود.»(المصباح الشریعه/ص72)

تکبر باید مخصوصاً از محیط‌های علمی دور شود/ تواضع باعث افزایش رشد علمی خواهد شد

  • با توجه به این اثر تکبر که مانع فهم و یادگیری می‌شود، تکبر باید مخصوصاً از محیط‌های علمی دور شود. اگر من مسئول مدرسه یا دانشگاهی بودم، به جای هر نوع امکانات آموزش و به جای هر اقدامی که بخواهد سطح علمی محصلین را بالا ببرد، اول با آن محصلین همکاری می‌کردم که تکبرشان را پیدا کنند و از بین ببرند. چون اگر کسی تکبر نداشته باشد، از ضعیف‌ترین استادها بیشترین بهره‌ها را می‌برد و از کمترین آگاهی‌ها بیشترین استفاده را خواهد برد و اهل خلاقیت خواهد شد. مثلاً تحلیل بنده دربارۀ دکتر حسابی این است که ایشان از تواضع خودش به خیلی‌ جاها رسیده است.
  • بسیاری از کسانی که استعداد متوسط دارند و خودشان را نابغه نمی‌دانند، فقط اگر به‌اضافه بشوند با تواضع و همۀ تکبر خود را از بین ببرند، خواهید دید که چه ابداعات علمی‌ای را موجب خواهند شد. یعنی تواضع باعث افزایش قدرت تحلیل و رشد علمی خواهد شد. بعضی‌ها در مراحل اولیه تحصیل علم، بانشاط هستند و مدام علم می‌گیرند و داشته‌های علمی خود را بالا می‌برند، اما از یک مرحله‌ای به بعد متوقف می‌شوند و دیگر داشته‌های جدید کسب نمی‌کنند و تحلیل‌های خود را فقط بر اساس داشته‌های فعلی خود انجام می‌دهند، دلیلش هم این است که به داشته‌های خود مغرور شده‌ و دچار تکبر علمی شده‌اند. این معضل، خلاقیت علمی و نقد علمی را در افراد متوقف می‌کند.

از آثار تکبر این است که انسان را از خدا دور می‌کند/ دورترین افراد از خداوند متکبرین هستند

  • یکی دیگر از آثار تکبر این است که انسان را از خدا دور می‌کند. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: از ابلیس عبرت بگیرید که یک لحظه تکبر کرد و عبادت شش‌هزار ساله‌اش از بین رفت (فَاعْتَبِرُوا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ وَ کَانَ‏ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ‏ سِتَّةَ آلَافِ‏ سَنَةٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ عَنْ کِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ؛ نهج‌البلاغه/خطبه 192) یعنی این تکبر ابلیس ظاهراً تکبر زمان‌داری نبود. در مورد سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ برخی گفته‌اند که منظور یک لحظه است، و نه حتی به اندازۀ شصت دقیقه.
  • امام صادق(ع) می‌فرماید که خداوند متعال به حضرت داود فرمود: «همان‌طوری که نزدیک‌ترین مردم به خداوند آدم‌های متواضع هستند، دورترین افراد از خداوند متکبرین هستند؛ کَمَا أَنَّ أَقْرَبَ النَّاس‏ مِنَ اللَّهِ الْمُتَوَاضِعُونَ کَذَلِکَ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْمُتَکَبِّرُون‏»(کافی/2/123)
  • از آثار آخرتی تکبر هم این است که رسول خدا(ص) می‌فرماید: «مَن ماتَ و فی قَلبِهِ مِثقالُ ذَرَّةٍ مِن کِبرٍ لم یَجِدْ رائحَةَ الجَنَّةِ إلاّ أن یَتوبَ قبلَ ذلکَ؛ کسی که بمیرد و در قلبش ذره‌ای تکبّر باشد، بوی بهشت هم به مشامش نخواهد رسید، مگر اینکه قبلش توبه کند»(امالی شیخ طوسی/ص537) البته می‌گویند این تکبر، تکبر سنگین اعتقادی است نه تکبرهای معمولی بین آدم‌ها، یعنی کسانی که در مقابل حق یا ولی خدا داشته باشند. بدترین جای جهنم هم برای متکبرین است. دردناک‌ترین آیات عذاب آن آیاتی است که به خلود در جهنم و جاودانه بودن عذاب الهی برای بعضی‌ها دلالت دارد. و این عذاب جاودانه برای متکبّرین است: «وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»(اعراف/36)

برخی از شیوه‌های انتقال تکبر در خانه/ تکبر در خانواده، به سادگی می‌تواند به بچه‌ها منتقل شود

  • حالا اجازه بدهید یک‌مقدار شیوه‌های انتقال تکبر در خانواده را ترسیم کرده و برخی را‌ه‌های جلوگیری از آن را بیان کنیم. رابطۀ بین پدر و مادر خیلی برای فرزندان تربیت‌کننده است. حتی چگونگی هر یک از پدر یا مادر آن‌قدر اثر تربیتی ندارد که رابطۀ آنها این‌قدر اثر تربیتی بر روی فرزندان دارد. یعنی خیلی مهم است که زن و مرد در ارتباط با همدیگر چه نقشی را ایفا می‌کنند. اگر مادر در مقابل پدر تکبر کند، یا اگر پدر در مقابل حق تکبر کند و بعداً بچه‌های آنها در مقابل حق، متکبر شدند، تعجب نکنند.
  • در خانواده، به سادگی می‌توان تکبر را به بچه‌ها انتقال داد، مثلاً با قیافه گرفتن پدر و مادر نسبت به همدیگر و یا با تشویق بچه‌ها به برتری‌‌جویی نسبت به دیگران. و اگر تکبر را به بچه‌های خود انتقال دهیم دیگر بچه‌های ما درس‌خوان و چیزفهم نمی‌شوند و عقل آنها زائل می‌شود و اگر هم چیزی بفهمند دیگر نمی‌توانند از آن استفاده کنند.

یکی از وجوه تکبر این است که بخواهی بر دیگری برتری پیدا کنی/ چگونه خانواده‌ها انگیزۀ برتری جویی و تکبر را در فرزندان خود تقویت می‌کنند؟

  • گاهی اوقات پدر و مادرها بچه‌های خود را به سوی تکبر سوق می‌دهند. یکی از وجوه تکبر این است که تو بخواهی بر دیگری برتری پیدا کنی. وقتی پدر و مادر بچه‌ها را به مسابقه و رقابت با شیوۀ متکبرانه دعوت می‌کنند خود به خود آنها را به سوی تکبر سوق داده‌اند. مثلاً می‌گویند: «این کار را بکن تا روی پسر خاله‌ات کم بشود!» یعنی داری به فرزندت می‌گویی که تو باید بر او برتری پیدا کنی، و انگیزۀ حرکت بچۀ خود را تکبر قرار داده‌ای.  
  • امیرلمؤمنین(ع) دربارۀ معنای برتری‌جوی یا «علو در زمین» که در این آیۀ شریفه آمده است: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ»(قصص/83) چنین می‌فرماید: «اینکه شخصی دوست‌داشته باشد بند کفشش از بند کفش دوستش بهتر باشد؛ إنّ الرَجُل لیُعجِبَهِ أن یَکونَ شراکَ نَعلِهِ‏ أحسَن‏ مِن‏ شراکَ نَعلِ صاحِبِهِ‏»(شرح‌ابن‌ابی‌الحدید/1/202) حالا شما ببینید برخی از ما در این مهمانی‌ها چگونه رفتار می‌کنیم! مثلاً می‌گوییم: «دیدید وقتی به خانه فلانی رفتیم چه سفره‌ای چیده بود؟!» اتفاقاً شما سعی کنید عمداً سفرۀ ضعیفتری نسبت به او بچینید تا خدای نکرده یک موقع برتری‌جویی نباشد. اشکالی ندارد؛ بگذار بگویند: «سفرۀ تو به سفرۀ ما نرسید». در مقابل برتری‌جویی خودتان بایستید.
  • البته اینکه افراد را به رقابت سالم و سبقت گرفتن در خوبی‌ها دعوت کنیم خوب است کما اینکه خداوند می‌فرماید: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرات»(مائده/48) اما یکی از شروط رقابت سالم این است که برتری‌جویی نداشته باشیم و نخواهیم با سبقت گرفتن از دیگران آنها را تحقیر کنیم.

در خانه، کسی که بهتر می‌تواند درس تواضع بدهد مادر است/تواضع برای مادر آسان‌تر است چون عاطفه‌اش بیشتر است

  • در خانه باید بساط تکبر را جمع کرد و نقش مادرها در این میان بسیار پررنگ‌تر است. خلقت زن و مرد به گونه‌ای است که خمیرمایه و گِل تواضع مادرها بیشتر از پدرهاست و تواضع برایشان آسان‌تر است. و است. کسی که تواضع برایش آسان‌تر است طبیعتاً مسئولیتش در این زمینه بیشتر است. برای مادر تواضع کردن آسان‌تر است چون عاطفه‌اش بیشتر است و زودتر دلش به رحم می‌آید، لذا راحت‌تر می‌تواند کوتاه بیاید. جایگاه مادر هم این است که از راه عاطفه بر دیگران تأثیرگذار باشد نه از راه تحکم. مادری که می‌تواند به بچه‌اش بگوید: «اگر این کار را بکنی دلم می‌شکند» چه نیازی دارد که از باب تحکم وارد شود و بخواهد سلطانی بکند؟
  • البته در خانه، هم عزت نفس مادر باید حفظ شودو هم عزت پدر باید حفظ شود اما کسی که بهتر می‌تواند درس تواضع بدهد مادر است چون قدرتش در این زمینه زیاد است و اگر مادر اهل تواضع نباشد درس تکبر خیلی بیشتر به فرزندان منتقل می‌شود. و زندگی فرزندان هم خدشه‌دار خواهد شد. مثلاً پسر یا دختر جوانی که تازه ازدواج کرده،‌ دچار مشکل می‌شود؛ چرا؟ چون می‌گوید: «همسرم این حرف را به من زد و به من برخورد!» یعنی از یک حرف همسرش به شدت ناراحت شده و این ناراحتی را تبدیل به کینه کرده و زندگی خود را به هم می‌ریزد. متاسفانه این ناهنجاری‌ها خوب تبلیغ نمی‌شود و مردم نمی‌دانند این‌قبیل رفتارها (که ناشی از تکبر است) چقدر زشت است و چقدر می‌تواند تأثیر بدی داشته باشد. فیلم‌سازها و مبلغین باید اینها را به خوبی نشان دهند و حکمت‌هایش را به مردم منتقل کنند.

یکی از علائم تکبر «رفتار دفاعی» است/ بعضی‌ها حتی به اندازۀ یک جمله هم نمی‌توانند دفاع از خود را به تأخیر بیندازند

  • تکبر یک نوع شتابزدگی در دفاع از خود به انسان می‌دهد. اینکه انسان در گفتگوها و در مقابل سخن دیگران، خیلی زود بخواهد از خودش دفاع کند، بوی تکبر می‌دهد و در روان‌شناسی به آن رفتار دفاعی می‌گویند. می‌توان گفت یکی از علائم تکبر «رفتار دفاعی» است. بعضی‌ها حتی به اندازۀ یک جمله هم نمی‌توانند دفاع از خود را به تأخیر بیندازند. باید سعی کنیم رفتار دفاعی نداشته باشیم، حتی اگر به ما انتقاد تندی کردند همان اول از خودمان دفاع نکنیم. مثلاً اگر دربارۀ ما چیزی گفتند که درست نبود یا حق با ما بود، از همان اول مخالفت نکنیم، یعنی بلافاصله از خودمان دفاع نکنیم، بلکه لااقل بعد از چند جمله یا چند دقیقه از خودمان دفاع کنیم. مثلاً بگوییم: «بله اگر کسی این کار را کرده باشد که خیلی کار زشتی است ولی من این کار را نکردم.»
  • اگر رفتار دفاعی را تحلیل کنید می‌بینید که در زندگی ما چقدر مصادیق رفتار دفاعی زیاد است. مثلاً به بعضی‌ها می‌گویی: «هوا سرد است» می‌گوید: «نه! آخه می‌دانی، فلان‌جا برف آمده و اینجا سرد شده است!» یعنی در واقع دارد حرف ما را تأیید می‌کند اما اولش «نه» می‌گوید. این‌قبیل افراد همه‌اش می‌خواهند «نه» بگویند، حتی آن‌جایی که سخن شما را تأیید می‌کنند اول «نه» می‌گویند.
  • بعضی‌ها هم هستند که در مقام دفاع از خودشان دیگری را تخریب می‌کنند. یعنی قبل از اینکه از خودش دفاع کند(رفتار دفاعی نشان دهد) طرف مقابل خود را تخریب می‌کند و مثلاً می‌گوید «تو خودت خیلی بدتر از این‌ها هستی» یا اینکه برخی از امور پنهانی طرف مقابل را رو می‌کند. و اگر زن و شوهر این کار را در قبال هم انجام دهند نزدیک است که از ولایت خدا خارج شوند.

دو راه برای از بین بردن تکبر: 1. نماز 2.  قبول کردن سخن حق/ فلسفۀ نماز از بین بردن تکبر است

  • راه‌های درمان تکبر چیست؟ در اینجا به طور مختصر دو راه برای از بین بردن تکبر عرض می‌کنم. یکی اینکه هر وقت سخن حق را شنیدیم قبول کنیم. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «من به دنبال خضوع و تواضع گشتم و آن را نیافتم مگر در قبول حق؛ طَلَبْتُ الْخُضُوعَ فَمَا وَجَدْتُ‏ إِلَّا بِقَبُول‏»(جامع‌الاخبار/124) اینکه انسان سخن حق را بپذیرد تواضع او را افزایش می‌دهد و تکبر را از بین می‌برد. هر وقت فهمیدی یک سخن حق است، زود آن را قبول کن.
  • اما راه اساسی برای از بین بردن تکبر چیست؟ اگر تکبر بدترین بیماری انسان است و یک لحظه‌اش می‌تواند انسان را از خدا دور کند حتماً باید برای از بین بردنش مهمترین اقدامات را به ما پیشنهاد داده باشند و همین‌طور هم هست؛ و آن «نماز» است. اصلاً فلسفۀ نماز از بین بردن تکبر است، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «فَرَضَ اللّه الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْر؛ خداوند نماز را واجب کرده است برای اینکه کبر انسان از بین برود»(نهج‌البلاغه/حکمت252) اگر نمازمان را خوب بخوانیم تکبرمان واقعاً اصلاح می‌شود. حالا چگونه نماز بخوانیم که تکبر ما از بین برود. مثلاً اینکه معنای سجود را بفهمیم و خودمان را وقتی سر نماز در مقابل خداوند تواضع می‌کنیم، ببینیم. مثلاً بگوییم یک کسی در موقع سجده از ما عکس بگیرد و آن را ببینیم و فکر کنیم. یعنی متوجه این رفتار خودمان باشیم و به معنای آن دقت کنیم.
  • گاهی اوقات نماز به وقت خواندن تکبر آدم را از بین می‌برد. لذا آقای بهجت(ره) می‌فرمودند که نماز اول وقت آدم را به همه‌جا می‌رساند. همان اول وقت خواندنش در زائل کردن تکبر مؤثر است.

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۱۱
مجید شهشهانی

برنامه سخنرانی آخر هفته حجت الاسلام پناهیان

به گزارش بیان معنوی برنامه های سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در آخر هفته (8 تا 9 اسفند ماه) به شرح زیر است:

  • پنج شنبه  | بعد از نماز مغرب و عشاء | مسجد امام محمد باقر(ع) | سالگرد شهید سید محمود افتخاری | تهرانپارس، خ جشنواره، 20 متری امین(شهید زهدی)
  • پنج شنبه | ساعت 20:00 | هیئت هفتگی شهدای گمنام | موضوع: "تاریخ تحلیلی اسلام" (جلسه 21) | خ ولیعصر(ع)، پایین تر از م منیریه، خ فرهنگ، حسینیه شهدای قهرود   -یا-   خ حافظ، بعد از خ ابوسعید، خ فرهنگ
  • جمعه      | ساعت 19 | هیئت هفتگی محبین امیرالمومنین(ع) | موضوع: تنها مسیر (راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) (جلسه 47) | میدان فلسطین، مسجد امام صادق(ع)
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۷
مجید شهشهانی

بقعۀ شیخ طرشتی | خانوادۀ خوب-5

هیچ چیز مثل خدمت به خانواده، بندگی انسان را رونق نمی‌بخشد/ دو نفر وقتی می‌توانند واقعاً عاشق هم باشند که هر دو عاشق خدا و اولیاء خدا باشند/ خودتان را با خدا طرف حساب بدانید نه با همسرتان/ از این نترسید که اگر من خوب باشم، همسرم حقّ مرا می‌خورد!

پناهیان: گفته‌اند: «عبادت به جز خدمت خلق نیست» ولی باید گفت: «عبادت به جز خدمت به خانواده نیست» بعضی‌ها به غریبه‌ها خدمت می‌کنند و لبخند می‌زنند ولی با پدر و مادر و همسرشان این‌طور خوب برخورد نمی‌کنند، چون اینها برایشان تکراری شده‌اند! اگر با خانوادۀ خودشان مهربان برخورد نکنند، لبخند‌هایی که به غریبه‌ها می‌زنند نیز ارزش ندارد و با این کارها نمی‌توانند سرِ خدا کلاه بگذارند. کسی که به نزدیکان خودش محبت نمی‌کند طبیعتاً محبتش به دیگران، دروغی و فریبکارانه خواهد بود.

بخش‌هایی از پنجمین روز سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در بقعۀ شیخ طرشتی با موضوع «خانوادۀ خوب» را در ادامه می‌خوانید:

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

بعضی‌ها به هدف زندگی فکر نمی‌کنند و فقط دنبال نیازها و لذت‌هایشان هستند

  • اگر انسان در زندگی گرفتار «کمبودها و گره‌های روحی» باشد، معمولاً زیاد دنبال این نخواهد بود که «برای چه زندگی می‌کند؟!»، فعلاً دنبال تأمین نیازها و لذت‌های خودش است و به هدف زندگی فکر نمی‌کند. اما اگر خدا به انسان «آرامش روحی» بدهد، کم‌کم به این فکر می‌کند که من اصلاً چرا و برای چه کسی دارم زندگی می‌کنم؟! حتی از خودش می‌پرسد: من چرا باید لذت ببرم؟ البته برای آدم‌های تازه به دوران رسیده، خوش‌گذراندن یک هدف است ولی آدم‌ها وقتی یک‌مقدار چشم و دل سیر می‌شوند، به خودشان می‌گویند «من اصلاً برای چه و به چه عشقی باید خوش بگذرانم؟» چنین کسی اگر یک هدف برتر نداشته‌ باشد، خوش‌گذرانی هم برایش پوچ و بی‌ارزش می‌شود.
  • اگر آدم‌ها مدام خودشان را درگیر مقایسۀ با دیگران کنند و بخواهند از دیگران کم نیاورند و مدام کمبودهای خودشان را ببینند و فکر کنند «مرغ همسایه غاز است» اینها هیچ‌وقت به موضوع هدف زندگی نمی‌رسند. اما آدم وقتی درگیر مقایسه‌ها نشد و به یک آرامش روحی رسید، این سؤال به صورت جدی برایش مطرح می‌شود که «اصلاً من برای چه دارم زندگی می‌کنم؟» یعنی عمیقاً به موضوع هدف زندگی فکر خواهد کرد.

«نماز خواندن» و «شاکر بودن» به انسان آرامش روحی و فرصت فکر کردن به هدف زندگی می‌دهند

  • آدم باید با یک هدف و یک عشقی زندگی کند؛ عشقی که برتر از همۀ زندگی باشد و آن‌قدر با ارزش باشد که بشود کل زندگی را فدای آن کند و برای آن قرار دهد. البته خیلی‌ها هیچ‌‌وقت به این نقطه از زندگی نمی‌رسند. این یک بلوغ روحی می‌خواهد ولی خیلی‌ها به این بلوغ نمی‌رسند. یکی از کارها برای رسیدن به این آرامش و بلوغ روحی، «شاکر بودن» است. اگر مدتی شاکر بشویم به آرامشی می‌رسیم که انسان‌های عُقده‌ای‌ و حسود و درگیرِ سرگرمی‌های هیجانی هیچ‌وقت به آن نمی‌رسند.
  • یکی دیگر از کارهایی که به انسان آرامش می‌دهد و فرصتی برای فکر کردن به هدف زندگی برایش فراهم می‌کند، «نماز» است. خداوند با واجب کردن نماز، در واقع ترمز دستی زندگی ما را می‌کشد و باعث می‌شود ما حداقل سه بار در طول روز، به یک آرامش روحی برسیم و بتوانیم فکر کنیم که اصلاً برای چه به این دنیا آمده‌ایم و زندگی می‌کنیم؟! نماز برای این است که متوجه هدف عالی زندگی و پوچ بودن درگیریهای دنیایی خودمان بشویم و به این فکر کنیم که «مرغ باغ ملکوتم نیَم از عالم خاک/چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم»
  • آدم‌هایی که آرام هستند و لحظات آرامش دارند، به هدف زندگی خود فکر می‌کنند. ولی آدم‌هایی که این آرامش را ندارند و به هدف زندگی فکر نمی‌کنند، فقط درگیر مسائل زندگی هستند و می‌خواهند کمبودهای زندگی دنیایی خود را برطرف کنند، اتفاقاً این افراد معمولاً مشکلاتشان در زندگی خیلی بیشتر از گروه اول است و زندگی‌شان سخت‌تر می‌شود. خداوند می‌فرماید: «هر کسی از یاد من غفلت کند، زندگی را بر او سخت خواهم کرد؛ وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً»(طه/124)  کسی که برای یاد خدا وقت بگذارد، خدا خیلی از مشکلاتش را حل می‌کند.
  • شما هر شغلی که دارید می‌توانید برای خودتان یک دستیار بسیار خوب داشته باشید، دستیاری که نیاز شما را درک می‌کند و مقدمۀ کارهای شما را فراهم می‌کند. این دستیار خوب «پروردگار عالم» است! شما اگر با خدا باشید، خدا دستیارتان خواهد شد و به جای اینکه قدرت خدا در جهت خراب کردن کارها و تصمیم‌های شما به‌کار گرفته شود، در جهت روان شدن کارهای شما قرار خواهد گرفت. البته معنایش این نیست که اگر کسی با خدا باشد هیچ مشکلی برایش پیش نمی‌آید، بله مشکلاتی خواهد داشت ولی این مشکلات، اعصابش را خُرد نخواهد کرد و او را به هم نمی‌ریزد بلکه در جهت رشد و تعالی او خواهد بود. اگر یک وقت دیدی که در مشکلات، داری لِه می‌شوی، بدان که یک‌جایی روی خود را از خدا برگردانده‌ای و خدا هم تو را گرفتار کرده تا متوجه بشوی و برگردی.

وقتی هدف از خلقت انسان «عبودیت» باشد پس هدف از تشکیل خانواده نیز «عبودیت» است/ هیچ چیز مثل خدمت به خانواده، بندگی انسان را رونق نمی‌بخشد

  • هر کسی باید ببیند که آیا به هدف زندگی‌اش رسیده است؟ آیا به این رسیده‌ است که هدف از تشکیل خانواده چیست؟ انسان برای اینکه به این نقطه برسد، باید از نظر روحی به یک بلوغی رسیده باشد. خدایی که می‌فرماید: «ما انسان را نیافریدیم مگر برای اینکه به مقام عبودیت برسد؛ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»(ذاریات/56) معنایش این است که هدف از تمام نعمت‌ها و اموری که برای این انسان قرار داده‌ایم، رسیدن انسان به این عبودیت است. لذا هدف از انتخاب همسر و تشکیل خانواده نیز عبودیت و بندگی خداوند است، و مثلاً هدفش راحت‌طلبی و لذت‌طلبی نیست. هدف از کار کردن و پول درآوردن نیز عبودیت است. هدف از بچه‌دار شدن و تربیت فرزند، و هدف از کسب و حفظ عزت اجتماعی هم عبودیت است. همۀ این‌ کارها نیز اجزایی دارند که آنها هم برای عبودیت است. مثلاً اگر شما به خانم خودتان محبت می‌کنید، باید برای این باشد که این عبودیت تحقق پیدا کند.
  • وقتی همۀ امور زندگی خود را اجزاء بندگی و عبودیت خدا بدانیم، آن‌وقت می‌فهمیم که «هیچ چیزی مثل خانواده، بندگی انسان را رونق نمی‌بخشد». اگر شما هدف خانواده را بندگی در نظر بگیرید، آن‌طوری که در خانواده با اخلاق خوب خودتان، بندۀ خوب خدا می‌شوید در خیابان با خوش‌اخلاقی و مهربانی کردن به دیگران، بندۀ خوب خدا نمی‌شوید. گفته‌اند: «عبادت به جز خدمت خلق نیست» ولی باید گفت: «عبادت به جز خدمت به خانواده نیست» بعضی‌ها به غریبه‌ها خدمت می‌کنند و لبخند می‌زنند ولی با پدر و مادر و همسرشان این‌طور خوب برخورد نمی‌کنند، چون اینها برایشان تکراری شده‌اند! اگر با خانوادۀ خودشان مهربان برخورد نکنند، لبخند‌هایی که به غریبه‌ها می‌زنند نیز ارزش ندارد و با این کارها نمی‌توانند سرِ خدا کلاه بگذارند. کسی که به نزدیکان خودش محبت نمی‌کند طبیعتاً محبتش به دیگران، دروغی و فریبکارانه خواهد بود.

بعضی‌ها بیرون خانه، تیپ می‌زنند ولی برای همسرشان تیپ نمی‌زنند!/ کمبود توجه با آرایش کردن خود برای دیگران جبران نمی‌شود

  • بعضی‌ها وقتی می‌خواهند از خانه بیرون بروند، حسابی تیپ می‌زنند ولی در خانه و جلوی همسرشان اصلاً به سر و وضع ظاهری‌ خود اهمیت نمی‌دهند. از این‌ها باید پرسید: «شما که موقع بیرون رفتن این‌طور خود را آراسته می‌کنید، چرا در خانۀ خودتان تیپ نمی‌زنید؟!» این مسأله هم در مورد خانم‌ها مطرح است و هم در مورد آقایان. حضرت امام(ره) در خانه هم، زیرجامۀ خودشان را اتو می‌کردند و می‌پوشیدند. امام محمد باقر(ع) می‌فرماید: «همان‌طور که مردها دوست دارند همسرشان پیش آنها تزیین کند، زن‌ها نیز دوست دارند، شوهرشان پیش آنها تزیین کند؛ النِّسَاءُ یُحْبِبْنَ أَنْ یَرَیْنَ الرَّجُلَ فِی مِثْلِ مَا یُحِبُّ الرَّجُلُ أَنْ یَرَى فِیهِ النِّسَاءَ مِنَ الزِّینَة»(مکارم الاخلاق/ص80) البته آرایش مرد در خانه، با آرایش زن فرق دارد. مثلاً برخی روانشناس‌ها بررسی کرده‌اند که یکی از اولین مواردی که خانم‌ها در ظاهر شوهرشان به آن توجه دارند، خطِ اتوی لباس مرد است.
  • یکی از دوستان امام باقر(ع) که به خانۀ ایشان آمده بود، دید لباسی که حضرت در داخل خانه پوشیده‌اند رنگِ خاص و خیلی متفاوتی دارد. حضرت وقتی دید که او تعجب کرده است، فرمود: این لباس را پوشیده‌ام به خاطر اینکه همسرم این‌طوری دوست دارد. (دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ عَلَیْهِ مِلْحَفَةٌ حَمْرَاءُ شَدِیدَةُ الْحُمْرَةِ فَتَبَسَّمْتُ حِینَ دَخَلْتُ فَقَالَ کَأَنِّی أَعْلَمُ لِمَ ضَحِکْتَ ضَحِکْتَ مِنْ هَذَا الثَّوْبِ الَّذِی هُوَ عَلَیَّ إِنَّ الثَّقَفِیَّةَ أَکْرَهَتْنِی عَلَیْهِ وَ أَنَا أُحِبُّهَا فَأَکْرَهَتْنِی عَلَى لُبْسِهَا؛ کافی/6/447) اینکه خانم‌ها برای شوهر خودشان آرایش کنند و برای خیابان آرایش نکنند بحث مفصلی دارد که در اینجا به آن نمی‌پردازیم. اما بعضی‌ها که احساس کمبود توجه دارند وقتی بیرون خانه می‌روند خودشان را آرایش می‌کنند غافل از اینکه کمبود توجه آنها به این روش جبران نمی‌شود. مانند کسی که سوار ماشین شده و مدام بوق می‌زند تا توجه دیگران را به خودش جلب کند. اینها اگر از نظر روحی احساس کمبود توجه نداشتند، نیاز پیدا نمی‌کردند خودشان را برای دیگران تزیین کنند. این‌قبیل افراد احتمالاً در یک خانوادۀ خوب تربیت نشده‌اند چون یکی از مختصات خانوادۀ خوب این است که انسان را از نظر محبت و توجه، لبریز می‌کند. اگر در یک خانوادۀ خوب بزرگ شده بودند، نیاز به توجه و محبت دیگران نداشتند، و سعی نمی‌کردند با جلب توجه دیگران ذهن کسی را درگیر و مشغول خودشان کنند.

هر یک از زن و مرد در خانواده باید ببینند خدا از آنها چه خواسته؟/ دو نفر وقتی می‌توانند واقعاً عاشق هم باشند که هر دو عاشق خدا و اولیاء خدا باشند

  • اگر ما هدف تشکیل خانواده را بندگی خدا بدانیم، آن‌وقت می‌فهمیم که در تمام لحظات زندگی مشترک، در واقع بندگی ما در حال آزمایش شدن است. اگر ما «عبد خدا» هستیم باید هر لحظه ببینیم خدا از ما چه می‌خواهد. هر یک از زن و مرد در خانواده باید ببینند خدا از آنها چه خواسته است. مثلاً خداوند از یک خانم خواسته است که فقط خودش را برای شوهرش تزیین کند اما اگر این خانم بخواهد خدا را حذف کند و به خواستۀ پروردگار بی‌توجهی کند، نمی‌تواند خودش را فقط به شوهرش محدود کند، لذا خودش را به همه نشان می‌دهد و برای آنها تزیین می‌کند. اما اگر «عبد» باشد و نگاه کند که خدا از او چه خواسته، می‌بینید که خدا از او خواسته فقط خودش را به شوهرش نشان بدهد. یک مرد هم اگر بخواهد طبق خواست خداوند عمل کند، باید فقط با همسر خودش عشق‌بازی کند هرچند ممکن است بعد از گذشت‌ سال‌ها، تازگی همسرش برای او از بین رفته باشد.
  • اگر هر یک از زن و مرد در خانه بخواهند نظر خدا را تأمین کنند، این دو آن‌قدر عاشق همدیگر خواهند شد که این عشق تاکنون در هیچ فیلمی نشان داده نشده است! امام صادق(ع) در خانۀ یکی از دوستان خود مهمان بود، و روی یک تخت نشسته بود. دو تا کبوتر در حیاط خانه نظر حضرت را به خود جلب کردند. حضرت به آنها نگاه کرد و لبخند زد. دوست حضرت دلیلش را پرسید و حضرت فرمود: می‌دانی این دو کبوتر به هم‌ چه می‌گویند؟ کبوتر نر به کبوتر ماده می‌گوید: تو در همۀ عالم عزیزترین موجود پیش من هستی، البته بعد از این آقایی که روی تخت نشسته است. (مُغِیثٌ قَالَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ رَآهُ یَضْحَکُ فِی بَیْتِهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَسْتُ أَدْرِی بِأَیِّهِمَا أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً بِجُلُوسِکَ فِی بَیْتِی أَوْ بِضَحِکِکَ؟ قَالَ إِنَّهُ هَدَرَ الْحَمَامُ‏ الذَّکَرُ عَلَى‏ الْأُنْثَى‏ فَقَالَ أَنْتَ سَکَنِی وَ عِرْسِی وَ الْجَالِسُ عَلَى الْفِرَاشِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکِ فَضَحِکْتُ مِنْ قَوْلِهِ‏؛ مناقب آل‌ابیطالب ع/4/217)
  • وقتی دو نفر می‌توانند واقعاً به همدیگر عشق بورزند که هر دو عاشق یک موجود دیگری باشند و عشق به آن موجود، منیّت این دو نفر را از بین برده باشد. اگر اینها در آن موجود «فنا» شده باشند طبیعتاً خودخواهی‌شان از بین رفته و در نتیجه واقعاً می‌توانند عاشق هم بشوند. آن موجود برتر هم غیر از خدا (و اولیاء خدا) نمی‌تواند باشد. چون غیر از خدا هیچ‌کس دیگری ارزش عاشقی ندارد. دو نفری که برای «یکی» بشوند، واقعاً برای هم خواهند شد. بقیۀ عشق‌ها غیر از این دورغ است. مثلاً عشقی که در غرب از آن دم می‌زنند دروغ است؛ چون اگر آنها واقعاً راست می‌گفتند الان باید اروپا را سرشار از محبت می‌دیدیم نه اینکه اکثراً با سگ و گربه زندگی کنند!     
  • چرا غربی‌ها که این‌قدر ترانه‌های عاشقی سر داده‌اند، هیچ کدام پای عشق خود نایستاده‌اند؟! معلوم می‌شود که این عشق واقعی نبوده، بلکه معنایش این است که: «من تو را برای خودم دوست دارم! اگر تو برای من نباشی می‌خواهم اصلاً نباشی!» و این‌جور دوست داشتن‌ها خیلی زود به تنفر تبدیل می‌شود. یعنی این ادعای «دوست دارم» از روی خودخواهی است و خودخواهی با عاشقی جور در نمی‌آید. لذا نباید به همدیگر دروغ بگوییم و خودمان را فریب بدهیم. اینکه خیلی از دختر و پسرها می‌گویند «ما عاشق و معشوق همدیگر هستیم» غالباً راست نیست، و آنها معنای عشق را نفهمیده‌اند. در این عالم هستی فقط یک نفر است که می‌تواند دل آدم را تسخیر کند و آن پروردگار عالم است. لذا خداوند می‌فرماید: «خدا برای هیچ انسانی دو دل در درون سینه‌اش قرار نداده است؛ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ»(احزاب/4) باید دل یک‌دله کنی؛ تو یا خدا را دوست داری یا خودت را دوست داری که در صورت اخیر، اگر دیگران را هم دوست داشته باشی به خاطر خودت دوستشان داری.

اگر خدا را دوست داشته باشی، خانواده‌ات را هم به‌خاطر خدا دوست خواهی داشت/بعضی‌ها بچه‌شان را به خاطر آبروی خودشان تربیت کند نه به خاطر خدا

  • اگر خدا را دوست داشته باشی، خانواده‌ات را هم به‌خاطر خدا دوست خواهی داشت. فیلم عشقی واقعی این است که دو نفر چون هر دو عاشق خدا هستند عاشق همدیگر باشند. در این صورت این دو نفر به قدری به هم علاقه پیدا می‌کنند و به‌قدری برای هم بی‌قرار می‌شوند که حدّ ندارد. هر دوی اینها هم می‌خواهند خودشان را به خدا نشان دهند، نه به دیگران. متاسفانه الان این نوع محبت و عشق ورزیدن زن و شوهر به همدیگر(یعنی عشقی که به خاطر خدا باشد) ناشناخته‌ است. حتی خیلی از پدر و مادرها بچه‌های خود را هم به خاطر خدا تربیت نمی‌کنند مثلاً به خاطر کم‌نیاوردن پیش مردم تربیت می‌کنند و می‌گویند: «پسرم درس بخوان تا پیش پسرخاله‌ات کم نیاوریم!» یا برای او زن می‌گیرند تا پیش فلان فامیل کم نیاورند یا برای دخترشان شوهری انتخاب می‌کنند که در فامیل کم نیاورند! بچه‌ای که جگرگوشۀ آنهاست را فدای خواسته‌های نفسانی خودشان می‌کنند و در واقع با این کارها بچۀ خودشان را خاک می‌کنند، آن‌وقت عرب‌هایی که بچۀ خود را زنده به گور می‌کردند را مسخره می‌کنند!
  • بعضی‌ها از این گله می‌کنند که چرا فرزندشان خراب شده و آبروی آنها را پیش فامیل و همسایه برده است. باید به اینها گفت: «شما احتمالاً بچۀ خود را به خاطر آبروی‌تان تربیت کرده‌اید، حالا این بچه(خواسته یا ناخواسته) آبروی شما می‌برد تا بفهمید که نباید به خاطر آبروی خودتان بچه تربیت کنید. بچه را به خاطر خدا باید تربیت کنید.»
  • اگر پدر و مادر به خاطر خدا زندگی کنند و برخی بدی‌ها یا نواقص همسرشان را به خاطر خدا تحمل کنند و بچۀ خود را هم به خاطر خدا تربیت کنند، در این صورت این بچه-تا آنجا که به پدر و مادر مربوط است- واقعاً خوب و درست تربیت خواهد شد.
  • در خانه، زن و مرد خودشان را به خدا نشان می‌دهند و اگر کسی این معنا را درک کند و برای خدا به خانواده‌اش خدمت کند به نورانیت و معنویتی خواهد رسید که نورش بر روی سایر اعضای خانه هم اثر خواهد داشت. امام صادق(ع) می‌فرماید: «اگر خانمی یک لیوان(یک جرعه) آب به شوهرش بدهد، ثوابش بالاتر از یک‌سال عبادتی است که روزهایش روزه بگیرید و شبها نماز بخواند. و خداوند به خاطر هر لیوان آب(هر جرعۀ آب) برایش یک شهر در بهشت بنا می‌کند؛ مَا مِنِ امْرَأَةٍ تَسْقِی زَوْجَهَا شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ إِلَّا کَانَ خَیْراً لَهَا مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ صِیَامٍ نَهَارُهَا وَ قِیَامٍ لَیْلُهَا وَ یَبْنِی اللَّهُ لَهَا بِکُلِّ شَرْبَةٍ تَسْقِی زَوْجَهَا مَدِینَةً فِی الْجَنَّةِ وَ غَفَرَ لَهَا سِتِّینَ‏ خَطِیئَةً»(وسائل الشیعه/20/172) چه کسی حاضر است از این پاداش‌های بزرگ که در قبال یک عمل کم به او می‌دهند صرفنظر کند؟!

خودتان را با خدا طرف حساب بدانید نه با همسرتان/از این نترسید که اگر من خوب باشم، همسرم حقّ مرا می‌خورد!

  • شما خودتان را با خدا طرف حساب بدانید نه با همسر خودتان، و از این نترسید که اگر شما خوب باشید و همسرتان بد باشد، منافع شما از بین خواهد رفت. نگویید: «اگر ما به خاطر خدا خوب رفتار کنیم و همسر ما گرگ‌صفت باشد و حق ما را پایمال کند، چه کسی حق ما را از او می‌گیرد؟ پس بگذارید خودمان گرگ بشویم و به جان او بیفتیم و حق‌مان را بگیریم!» پاسخ این است که شما هرچقدر گرگ بشوید، فایده ندارد و بدتر خواهد شد، ضمن اینکه خداوند از بندۀ خوب خودش دفاع خواهد کرد. «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا»(حج/38) همسر شما که از دست خدا نمی‌تواند فرار کند، و کدام دادگاه بهتر و محکمتر از خداوند می‌تواند از حق شما دفاع کند؟!  
  • شما همسر خوبی باش و خودت را به خدا نشان بده، شوهر شما اگر قدر شما را نداند و به شما بدی کند، حتی اگر در راه خدا هم شهید بشود و با دستان مبارک پیامبر اکرم(ص) به خاک سپرده شود، قبر او را فشار خواهد داد! نمونه‌اش در صدر اسلام بود که پیامبر اکرم(ص) بعد از اینکه یکی از یاران شهیدش را به خاک سپرد و از قبر بیرون آمد، فرمود: قبر او را به شدّت فشار داد، چون اخلاقش با همسر و خانواده‌اش بد بود (فَلَمَّا أَنْ سَوَّى التُّرْبَةَ عَلَیْهِ قَالَتْ أُمُّ سَعْدٍ یَا سَعْدُ هَنِیئاً لَکَ الْجَنَّةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا أُمَّ سَعْدٍ مَهْ لَا تَجْزِمِی عَلَى رَبِّکِ فَإِنَّ سَعْداً قَدْ أَصَابَتْهُ ضَمَّةٌ ... إِنَّهُ کَانَ فِی خُلُقِهِ مَعَ أَهْلِهِ سُوءٌ؛ علل الشرایع/1/310)

می‌دانید عشق واقعی زن و شوهر، کجاها خودش را نشان می‌دهد؟/وقتی یک مرد از دنیا برود، برای همسرش از همه سخت‌تر است

  • می‌دانید عشق واقعی زن و شوهر، کجاها خودش را نشان می‌دهد؟ مثلاً آن‌جایی که یک پدر مسنّ جلوی بچه‌هایش که بزرگ شده‌اند، دست همسرش را بگیرد و اشک بریزد و بگوید: «می‌دانید این دست‌ها چقدر زحمت مرا کشیده‌‌اند؟! بدون اینکه برایش واجب باشد چقدر مانند یک آشپز برای من غذا درست کرده‌اند؟» اینجاست که عشق خودش را نشان می‌دهد و در عالم طراوت ایجاد می‌کند و الا رفتار عاشقانۀ یک دختر و پسر جوان که از روی هوس‌های دوران جوانی باشد یک امر طبیعی است و در عالم طراوتی ایجاد نمی‌کند.
  • یکی از عرفای بزرگوار در بیمارستان بستری بود و پزشک‌ها از درمان او ناامید شده بودند. چشم‌هایش را باز کرد و به پسرش گفت باید به خانه برویم! گفتند چرا؟ گفت: من الان باید از دنیا رفته باشم ولی چون دل مادرت به رفتن من راضی نمی‌شود گیر کرده‌ام. باید به خانه بروم و او را راضی کنم. لذا به خانه رفتند و چند ساعت با همسرش صحبت کرد تا او راضی شود و بعد خیلی راحت از دنیا رفت. عشق را باید در این‌جاها دید.
  • می‌دانید وقتی یک مردی از دنیا برود، برای چه کسی بیشتر از همه سخت است؟ برای مادرش، دخترش، خواهرش یا همسرش؟ فرموده‌اند برای همسرش سخت‌تر از هر کس دیگری است. امان از دل رباب! می‌دانید بعد از کربلا در بین خانم‌ها چه کسی از همه زودتر دق کرد و از دنیا رفت؟ این حضرت رباب بود که زودتر از همه از دنیا رفت. رباب همسر بسیار بامعرفت امام حسین(ع) بود که اباعبدالله(ع) به خاطر خدا و به خاطر معرفت حضرت رباب، علاقۀ ویژه‌ای به ایشان داشتند. ضمن اینکه هر مادری هم لیاقت پیدا نمی‌کند فرزند شش‌ماه‌اش در راه امام زمانش قربانی شود. البته قبل از حضرت رباب، یک مادر دیگر هم بود که شایستگی این را داشت تا فرزند شش‌ماهه‌اش قربانی شود و او فاطمۀ زهرا(س) بود که محسن شش‌ماهه‌اش را در راه امیرالمؤمنین(ع) داد...

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۵
مجید شهشهانی

بقعۀ شیخ طرشتی | خانوادۀ خوب-4

بعضی‌ها خانه را با مُبل راحتی اشتباه می‌گیرند!/ کسانی که به فرزندآوری توجه ندارند اصلاً معنای خانواده را متوجه نشده‌اند/ خانمی که در مقابل شوهرش تواضع می‌کند در واقع امکان لذت بردن خودش را از زندگی‌اش افزایش داده/در خانه‌ای که مادر محبوب باشد و پدر مطاع، بچه تعادل خواهد داشت/ با خانواده‌هایی وصلت کنید که از تعادل روحی برخوردارند

پناهیان: بعضی‌ها خانه را با مُبل راحتی اشتباه می‌گیرند! در حالی که نگاه آنها به خانواده باید مانند نگاه به یک ورزشگاه یا برنامۀ ورزشی باشد که می‌خواهد آنها را وادار به حرکت و تمرین کند و باعث رشد و تعالی آنها شود. در خانواده، زن و مرد با تفاوت‌های بسیار زیاد و آشکار در کنار همدیگر قرار می‌گیرند که این تفاوت‌ها هم موجب شیرینی‌هایی می‌شود و هم موجب تلخی‌هایی می‌شود. اگر شما این مسأله را پیش‌بینی نکرده باشید، نه ظرفیت برخورداری از شیرینی‌هایش را خواهید داشت و نه ظرفیت تحمل و برخورد مناسب با تلخی‌هایش را خواهید داشت. اصلاً خدا این دو جنس مخالف و متفاوت از خیلی جهات را در خانواده کنار هم قرار داده‌ تا تعارض‌ها و تناسب‌های این دو در کنار همدیگر دیده شود و ببیند این دو علی‌رغم همۀ اختلاف‌هایی که دارند، در طول زندگی مشترک چه عکس‌العمل‌هایی در قبال هم انجام می‌دهند. در واقع این دو (زن و شوهر) با همۀ اختلاف‌ها و تفاوت‌هایی که با هم دارند باید همدیگر را کامل کنند و به تکامل برسند.

بخش‌هایی از چهارمین روز سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در بقعۀ شیخ طرشتی با موضوع «خانوادۀ خوب» را در ادامه می‌خوانید: 

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

یکی از دلایل تأخیر در ازدواج، تلقی‌های ناصحیحی است که از ازدواج در ذهن مردم شکل گرفته/ انتقاد از تکه کلام «فلانی خودش را بیچاره کرد و رفت زن گرفت!»

  • در اولین قدم برای رسیدن به یک خانوادۀ خوب باید نگاه و تلقی خود را نسبت به «خانواده» اصلاح کنیم. ابتدا باید ببینیم نگرش و تلقی ما نسبت به خانواده چیست؟ آیا تلقی ما نسبت به خانواده این‌گونه است که خانواده را یک مفهوم باعظمت و باشکوه ببینیم؟ آیا خانواده را محل خودسازی و مجموعه‌ای شبیه پادگان یا ورزشگاه البته توأم با لطافت و مهربانی می‌بینیم یا آن را محل ول بودن و راحتی مطلق تلقی می‌کنیم؟ آیا خانواده را شبیه مسافرخانه می‌بینیم که فقط محل استراحت و غذا خوردن است یا آن را جایگاهی برای ایفای نقش و مسئولیتی مهم می‌دانیم؟
  • متاسفانه بعضی‌ها تلقی منفی و نادرستی نسبت به خانواده دارند. مثلاً می‌گویند: «فلانی خودش را بیچاره کرد و رفت زن گرفت!» یا می‌گویند: «می‌دانید یک خانم باهوش چه شوهری را انتخاب می‌کند؟ یک خانم باهوش اصلاً هیچ‌وقت ازدواج نمی‌کند!» این حرفها به لحاظ روانی اثر بدی روی جوانان خواهد داشت و به مرور تلقی آنها را نسبت به ازدواج خراب می‌کند. یکی از دلایل تأخیر در ازدواج همین تلقی‌های ناصحیحی است که از ازدواج در ذهن مردم شکل گرفته است. نشانۀ این تلقی‌های غلط همین تکّه‌کلام‌هایی است که دربارۀ ازدواج درست کرده‌اند، یا اینکه بعضی‌ها سختی‌های تشکیل خانواده را به صورت مبالغه‌آمیز بیان می‌کنند، یا دربارۀ آن منفی‌بافی می‌کنند و متاسفانه کمتر کسی را دیده‌ایم که از بابت زیبایی‌ها و خوبی‌های خانواده شکر کند.
  • تلقی ما از تشکیل خانواده خیلی مهم است. تلقی ما نسبت به خانواده، بر اینکه چگونه همسری انتخاب کنیم یا برای ازدواج فرزندمان سراغ چه خانواده‌ای برویم، تأثیر دارد. اینکه بعضی خانواده‌ها در انتخاب داماد، نسبت به مال و اموال یا سطح اجتماعی یا سطح سواد او خیلی سختگیری می‌کنند به خاطر این است که تلقی آنها نسبت به تشکیل خانواده، درست نیست و شاید خانواده را وسیله‌ای برای قیافه‌گرفتن و فخرفروشی می‌دانند. بعضی از دختر خانم‌ها صریحاً می‌گویند: «این آقا پسر زیاد به من نمی‌آید! اگر ما با هم در خیابان راه برویم، مردم می‌گویند این دوتا به هم نمی‌آیند!» این‌قبیل افراد در ظرف «مردم می‌گویند» زندگی می‌کنند و تلقی‌شان از خانواده به این بستگی دارد که مردم چه چیزی درباره‌اش بگویند.

خیلی از آقایان طبیعت زن را نمی‌شناسند/ مرد در قبال سخن تلخ همسرش باید سکوت کند

  • خیلی از آقایان که ازدواج می‌کنند اصلاً جنس زن را نمی‌شناسند و تلقی درستی ندارند. مثلاً نمی‌دانند که طبیعت خانم‌ها-نه خانم‌های خودساخته- این‌طور است که وقتی زبان به گله و شکایت باز می‌کنند به طور مطلق انتقاد و ناشکری می‌کنند و وقتی از دست شوهرشان ناراحت می‌شوند، ممکن است به او بگویند: «من اصلاً هیچ خیری از تو ندیدم!»(لِأَنَّهَا إِذَا غَضِبَتْ عَلَى زَوْجِهَا سَاعَةً تَقُولُ مَا رَأَیْتُ مِنْکَ خَیْراً قَطُّ؛ مستدرک الوسائل/14/244 و لَا یَشْکُرْنَ الْکَثِیرَ إِذَا مُنِعْنَ الْقَلِیل‏؛ من لایحضره الفقیه/2/554) وقتی یک زن این را بگوید باعث می‌شود که شوهرش تصور کند او از شوهرش متنفر است در حالی که واقعاً این‌طور نیست و شوهر باید در چنین مواردی سکوت کند. پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «خانم‌ها در گفتگو با شما چندان خوب حرف نمی‌زنند (گاهی زبانشان تلخ و تند یا نارسا است) و شما مردان این مسأله را با سکوت خودتان پوشش دهید؛ إِنَّمَا النِّسَاءُ عِیٌ ... و اسْتُرُوا الْعِیَّ بِالسُّکُوت»(کافی/5/535 و من‌لایحضره‌الفقیه/3/390)‏  
  • در خانواده، زن و مرد با تفاوت‌های بسیار زیاد و آشکار در کنار همدیگر قرار می‌گیرند که این تفاوت‌ها هم موجب شیرینی‌هایی می‌شود و هم موجب تلخی‌هایی می‌شود. اگر شما این مسأله را پیش‌بینی نکرده باشید، نه ظرفیت برخورداری از شیرینی‌هایش را خواهید داشت و نه ظرفیت تحمل و برخورد مناسب با تلخی‌هایش را خواهید داشت. اصلاً خدا این دو جنس مخالف و متفاوت از خیلی جهات را در خانواده کنار هم قرار داده‌ تا تعارض‌ها و تناسب‌های این دو در کنار همدیگر دیده شود و ببیند این دو علی‌رغم همۀ اختلاف‌هایی که دارند، در طول زندگی مشترک چه عکس‌العمل‌هایی در قبال هم انجام می‌دهند. در واقع این دو (زن و شوهر) با همۀ اختلاف‌ها و تفاوت‌هایی که با هم دارند باید همدیگر را کامل کنند و به تکامل برسند.

هر همسری که انتخاب کردی باید بگویی: «این را خدا برای من خواسته»/ پیامبر(ص): اگر من هم برایت دعا کنم باز همان همسری که خدا مقدر کرده نصیبت خواهد شد

  • شما در امر انتخاب همسرتان دقت کنید اما بدانید که خودتان زیاد تعیین‌کننده نیستید، لذا هر انتخابی که صورت گرفت علی‌القاعده باید بگویید: «این را خدا برای من خواسته است» و هر تلخی‌ و هر مشکلی که بعداً در زندگی داشتید، تحمل کنید و بگویید: حتماً این تلخی و مشکل برای من سازنده است و الا خدا سر راهم قرارش نمی‌داد.(مگر اینکه برخی موارد نادر پیش بیاید، که شرحش خارج از این بحث است.) لذا شما در انتخاب همسر به وظیفۀ خود عمل کنید، و وقتی به وظیفۀ خود عمل کردید هر چیزی که برای شما پیش آمد، خواست خدا بدانید. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «اگر منِ پیامبر همراه با حضرت جبرائیل، میکائیل و فرشتگان حامل عرش برای اینکه یک همسر خوب نصیبت شود دعا کنیم، جز آن همسری که خدا برایت درنظر گرفته، نصیبت نخواهد شد؛ لو دَعا لک إسرافیلُ و جِبریلُ و میکائیلُ و حَمَلةُ العَرشِ و أنا فیهِم ما تَزَوَّجتَ إلاّ المرأةَ التی کُتِبَت لکَ»(میزان الحکمه/ح16500)
  • بعضی‌ها که در انتخاب همسر خیلی سختگیرانه برخورد می‌کنند، می‌گویند: «من می‌خواهم کُفو خودم را پیدا کنم!» البته اصل قضیۀ «کفو بودن» زن و شوهر درست است ولی مهم این است که تحلیل شما از آن چگونه باشد. در واقع بهترین همسر برای شما همسری است که شما با زندگی کردن در کنار او بتوانید عیوب خود را برطرف کرده و رشد کنید و به پروردگار عالم تقرب پیدا کنید.

بسیاری از طلاق‌ها ناشی از تلقی اشتباه نسبت به ازدواج است /کسانی که به فرزندآوری توجه ندارند اصلاً معنای خانواده را متوجه نشده‌اند

  • ممکن است بعضی از ازدواج‌ها به دلیل اینکه زن و شوهر واقعاً نتوانسته‌اند تاب بیاورند و تحمل کنند، به طلاق کشیده شود ولی بسیاری از طلاق‌ها به خاطر ناشی‌گری و بی‌توجهی آدم‌ها نسبت به مقدرات عالم است و ناشی از این است که اساساً تلقی آنها نسبت به ازدواج اشتباه بوده است. بعضی‌ها خانه را با مُبل راحتی اشتباه می‌گیرند! در حالی که نگاه آنها به خانواده باید مانند نگاه به یک ورزشگاه یا برنامۀ ورزشی باشد که می‌خواهد آنها را وادار به حرکت و تمرین کند و باعث رشد و تعالی آنها شود.
  • تلقی ما نسبت به همسری چیست؟ یکی از نکاتی که در همسری وجود دارد، لذایذ جنسی است. در کنارش لذایذ عاطفی نیز هست، تعاون در زندگی نیز هست(یعنی اینکه هر یک از زن و مرد بخشی از کارها را به عهده بگیرند). یکی دیگر از قسمت‌های بسیار مهم «فرزندآوری» است که شاید مهمترین بخش زندگی باشد که خیلی‌ها کمترین توجه را به آن دارند. خیلی‌ها دربارۀ فرزندآوری خودشان را کنترل می‌کنند یا محدودیت قایل می‌شوند، اینها اصلاً متوجه نشده‌اند خانواده یعنی چه؟ تلقی آنها از خانواده و زندگی مشترک تلقی درستی نیست. مثل کسی که به او یک ماشین داده‌اند و او سوار می‌شود و به‌جای اینکه حرکت کند، فقط بوق می‌زند و پیاده می‌شود!
  • تلقی غربی‌ها از خانواده طوری بوده که فرزندآوری در درجۀ اول قرار نداشته، تعامل و تحمل و تکامل به واسطۀ تضارب بین زن و مرد برایشان اهمیت نداشته و لذا بعد از مدتی به این نتیجه رسیدند که اصلاً من چرا باید به طور مداوم با یک جنس مخالف زندگی کنم؟! به جای تشکیل خانواده می‌توانم لذت جنسی خود را از راه دیگری تأمین کنم، و اگر هم خواستم زندگی کنم، با یک سگ و گربه زندگی می‌کنم! جالب است که طبق برخی آمارها، در این جوامع تعداد کسانی که با سگ و گربه زندگی می‌کنند از تعداد کسانی که با همسر خود زندگی می‌کنند بیشتر است! چون آنها از بس خودخواه و راحت‌طلب هستند نمی‌توانند یک انسان دیگر را در کنار خود تحمل کنند لذا می‌گویند: «من یک سگ را خیلی راحت‌تر از یک همسر می‌توانم در کنار خودم تحمل کنم!» چون نمی‌خواهند یک انسان دیگر در کنارشان باشد که احیاناً گاهی با او اختلاف پیدا کنند و اذیت شوند و این باعث شوند که رشد و تکامل پیدا کنند.

پدر و مادر باید نسبت به برخی خطاهای فرزندان خود «تغافل» کنند/پدر نباید یواشکی و بی‌صدا وارد خانه شود تا مچ‌گیری کند

  • خانواده حرمت خاصی دارد که زن و مرد باید آن را رعایت کنند. مثلاً امام صادق(ع) می‌فرماید: «مرد وقتی وارد خانه شد به اهل خانواده‌اش سلام کند (منتظر نباشد که به او سلام کنند هرچند آنها وظیفه دارند به پدر خانه سلام کنند) و وقتی که می‌خواهد وارد خانه شود، کفش خود را به زمین بزند و هنگام ورود با صدای کفش و با سرفه کردن، خانواده‌اش را از آمدن خود با خبر کند برای اینکه اهل خانه بفهمند او دارد می‌آید و اگر احیاناً رفتاری دارند که دوست ندارند پدر خانواده ببیند، خودشان را جمع کنند (یُسَلِّمُ الرَّجُلُ إِذَا دَخَلَ عَلَى أَهْلِهِ وَ إِذَا دَخَلَ یَضْرِبُ بِنَعْلَیْهِ وَ یَتَنَحْنَحُ وَ یَصْنَعُ ذَلِکَ حَتَّى یُؤْذِنَهُمْ أَنَّهُ قَدْ جَاءَ حَتَّى لَا یَرَى شَیْئاً یَکْرَهُهُ؛ جامع‌الاخبار/ص89) نه اینکه خانم‌ها یا بچه‌ها بخواهند چیزی را از پدر خانواده مخفی کنند که این در جای خودش قابل بحث است ولی مرد برای خودش و برای خانواده‌اش باید این‌طور حرمت حفظ کند. پدر نباید یواشکی و بی‌صدا وارد خانه شود تا مچ‌گیری کند! راه تربیت کردن یا کنترل کردن خانواده این نیست! مرد آن‌قدر باید آقا و بزرگوار باشد که همه از بزرگواری او خجالت بکشند و رفتار خود را درست کنند. حتی گفته شده است که پدر و مادر نسبت به برخی از خطاهای فرزندان خود، «تغافل» کنند و اگر هم آن خطا را دیدند، این‌طور وانمود کنند که اصلاً ندیده‌اند. درست است که این «تغافل» جلوی خطای بچه را نمی‌گیرد اما در عوض حیا و نجابت او را افزایش می‌دهد و بعداً این حیا و نجابت، به تدریج جلوی خطا را خواهد گرفت.
  • تلقی یک مرد دربارۀ خدمت کردن به خانواده‌اش باید چگونه باشد؟ مثلاً پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «کسی که وارد بازار شود و یک چیزی بخرد و آن را برای خانوادۀ خودش حمل کند، مانند کسی است که برای یک گروه نیازمند صدقه‌ای را حمل می‌کند که اگر آن صدقه را به آنها نرساند از گرسنگی هلاک می‌شوند؛ مَنْ‏ دَخَلَ‏ السُّوقَ‏ فَاشْتَرَى‏ تُحْفَةً فَحَمَلَهَا إِلَى عِیَالِهِ کَانَ کَحَامِلِ صَدَقَةٍ إِلَى قَوْمٍ مَحَاوِیجَ»(امالی شیخ صدوق/577) نه اینکه حضرت بخواهد - نعوذ بالله- اهل خانه را به گرسنگان تشبیه کند؛ بلکه می‌خواهد بفرماید که مرد با این کار چقدر ثواب می‌برد.
  • رسول خدا(ص) در ادامه می‌فرماید: «مرد وقتی چیزی برای خانواده‌اش آورد و خواست بین بچه‌هایش توزیع کند، اول به دخترانش بدهد و بعد به پسرانش بدهد؛ وَ لْیَبْدَأْ بِالْإِنَاثِ قَبْلَ الذُّکُورِ»(همان) و بعد می‌فرماید: «هر کس دختر خودش را خوشحال کند مانند کسی است که بنده‌ یا اسیری از فرزندان حضرت اسماعیل(ع) را در راه خدا آزاد کرده است و کسی که پسرش را خوشحال کند، مانند کسی است که از خشیت خدا گریه کرده است و کسی که از خوف خدا گریه کند خدا او را وارد بهشت خودش خواهد کرد؛ فَإِنَّ مَنْ فَرَّحَ ابْنَةً فَکَأَنَّمَا أَعْتَقَ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ مُؤْمِنَةً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ مَنْ أَقَرَّ بِعَیْنِ ابْنٍ فَکَأَنَّمَا بَکَى مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ بَکَى مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخَلَهُ اللَّهُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیم‏»(همان)

مرد مسئول آموزش دینداری به همسرش است/ خانمی که در مقابل شوهرش تواضع می‌کند در واقع امکان لذت بردن خودش را از زندگی‌اش افزایش داده

  • امام صادق(ع) می‌‌فرماید: «کسی که برای خانواده‌اش زحمت می‌کشد تا از راه حلال پول دربیاورد، مانند مجاهد در راه خداست؛ الْکَادُّ عَلَى‏ عِیَالِهِ‏ مِنْ‏ حَلَالٍ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»(من‌لایحضره‌الفقیه/3/168)
  • پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «مرد باید برای همسر خودش غذا و لباس تهیه کند، و به او نماز و روزه و زکات یاد بدهد(یعنی دین را به او یاد بدهد) و خانم هم نباید در این امر با شوهر خودش مخالفت کند؛ لِلْمَرْأَةِ عَلَى زَوْجِهَا أَنْ یُشْبِعَ بَطْنَهَا وَ یَکْسُوَ ظَهْرَهَا وَ یُعَلِّمَهَا الصَّلَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الزَّکَاةَ إِنْ کَانَ فِی مَالِهَا حَقٌّ؛ وَ لَا تُخَالِفْهُ فِی ذَلِک»(مستدرک‌الوسایل/14/243) این یعنی مرد مسئول آموزش دینداری به همسرش است.
  • پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «اگر مردی به صورت همسرش سیلی بزند، خداوند به مأمور جهنم دستور می‌دهد تا در آتش جهنم هفتاد سیلی بر صورت او بزند...؛ فَأَیُّ رَجُلٍ لَطَمَ امْرَأَتَهُ لَطْمَةً أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَالِکاً خَازِنَ النِّیرَانِ فَیَلْطِمُهُ عَلَى حُرِّ وَجْهِهِ سَبْعِینَ لَطْمَةً فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَ أَیُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى شَعْرِ امْرَأَةٍ مُسْلِمَةٍ سُمِّرَ کَفُّهُ بِمَسَامِیرَ مِنْ نَارٍ الْخَبَرَ»(مستدرک‌الوسایل/14/250) از سوی دیگر پیامبر اکرم(ص) دربارۀ رفتار خانم با شوهرش، فرمود: «وای بر زنی که شوهرش نسبت به او ناراضی و غضبناک باشد و خوشا به حال زنی که شوهرش از او راضی باشد؛ وَیْلٌ لِامْرَأَةٍ أَغْضَبَتْ زَوْجَهَا وَ طُوبَى لِامْرَأَةٍ رَضِیَ عَنْهَا زَوْجُهَا»(عیون اخبار الرضا/2/11) و در جای دیگری فرمود: «زنی که شوهرش را اذیت کند، خدا نماز و کارهای خوبش را نمی‌پذیرد تا اینکه به مرد کمک کرده و او را راضی کند، اگر چه این زن تمام عمر را روزه بگیرد و نماز بخواند و بندگان را آزاد و دارایی‌اش را در راه خدا انفاق کند؛ مَنْ کَانَ لَهُ امْرَأَةٌ تُؤْذِیهِ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ صَلَاتَهَا وَ لَا حَسَنَةً مِنْ عَمَلِهَا حَتَّى تُعِینَهُ وَ تُرْضِیَهُ وَ إِنْ صَامَتِ الدَّهْرَ وَ قَامَتْ وَ أَعْتَقَتِ الرِّقَابَ وَ أَنْفَقَتِ الْأَمْوَالَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ کَانَتْ أَوَّلَ مَنْ تَرِدُ النَّارَ»(وسائل الشیعه/20/163)
  • اگر یک خانم کاری کند که شوهرش از او ناراضی و ناراحت شود، نباید به راحتی از کنار این موضوع رد شود و مثلاً کسب راضیت شوهر را به فردا واگذار کند، بلکه باید در کنار شوهرش بنشیند و دستش را در دست بگیرد و بگوید: من نمی‌خوابم تا از من راضی بشوی! (امام صادق(ع): خَیْرُ نِسَائِکُمُ الَّتِی إِنْ غَضِبَتْ أَوْ أَغْضَبَتْ قَالَتْ لِزَوْجِهَا یَدِی فِی یَدِکَ لَا أَکْتَحِلُ بِغُمْضٍ حَتَّی تَرْضَى عَنِّی؛ من‌لایحضره‌الفقیه/3/381) البته ممکن است گاهی شوهرش او را دیر ببخشد، و مثلاً مرد بخواهد غرور خودش را در اینجا ارضا کند، ولی زن باید صبر کند چون این غرور به درد این خانم هم می‌خورد، اگر غرور مرد شکسته شود، بعد از مدتی، زن از این مردی که غرورش شکسته شده، زیاد خوشش نمی‌آید. خانمی که در مقابل شوهرش تواضع می‌کند در واقع امکان لذت بردن خودش را از زندگی‌اش افزایش داده است.

بی‌احترامی خانم به شوهرش موجب بد بار آمدن بچه‌ها می‌شود/ وقتی پدر در خانه حرمت نداشته باشد دختر معمولاً زیاد اهل حجاب نخواهد شد

  • خانمی که در خانه به شوهر خودش بی‌احترامی می‌کند(مخصوصاً در حضور بچه‌ها) در واقع دارد ستون خانه را از بین می‌برد و باعث می‌شود بچه‌ها خوب تربیت نشوند چون حرمت پدر در این خانه شکسته شده است و محبت او نسبت به فرزندان (به خصوص دخترانش) بی‌اثر خواهد شد و آنها را لبریز و سرشار از محبت نخواهد کرد.
  • یک خانمی می‌گفت: «من بچه‌های مدرسه را متقاعد کرده‌ام محجبه شوند ولی دختر خودم حجاب درستی ندارد!» بعد از کمی صحبت معلوم شد که این خانم در حضور دخترش به پدر خانه بی‌احترامی‌ می‌کند. علی‌القاعده وقتی پدر در خانه حرمت نداشته باشد، دختر معمولاً زیاد اهل حجاب نخواهد بود. پدری که در خانه حرمتش از سوی خانم خانه، رعایت شود با اشارۀ خودش می‌تواند رفتار دختر خود را تنظیم کند، و چنین پدری وقتی به دخترش محبت کند، دخترش سرشار از محبت خواهد شد و این پدر وقتی از دخترش بخواهد حجاب خوبی داشته باشد، این دختر به خاطر محبتی که نسبت به پدر دارد و احترامی که برای او قایل است، خود به خود بهترین حجاب را انتخاب خواهد کرد. اما اگر خانم خانه، شوهر خودش را در خانه و در حضور بچه‌ها، بی‌حرمت کند دیگر این پدر اگر بر سر دخترش فریاد هم بزند یا حتی التماس هم بکند، سخنش اثری بر روی دخترش نخواهد داشت.

در خانه‌ای که مادر محبوب باشد و پدر مطاع، بچه تعادل خواهد داشت

  • حرمت پدر باید در خانه حفظ بشود. خانم نباید بگوید: «حالا من عصبانی شدم و یک فریاد سر شوهرم کشیدم! مگر چه شده است؟!» خانه محل مبارزه با هوای نفس است؛ شما با این بی‌حرمتی به پدر، ستون خانه را خراب می‌کنید و باعث می‌شوید بچه‌ها خوب بار نیایند. متاسفانه بعضی از خانم‌ها فکر می‌کنند با فریاد زدن و با لحن تند صحبت کردن، همه چیز درست می‌شود! البته ممکن است وقتی فریاد می‌زند شوهرش (به هر دلیلی) با او مخالفت نکند و قبول کند و به این ترتیب آرامش در خانه برقرار شود ولی این باعث نمی‌شود که تعادل روحی در بچه‌ها برقرار شود.
  • بچه‌ها وقتی در خانه تعادل روحی پیدا می‌کنند که ببینند «پدر "ستون" خانه است و مادر "زیبایی" خانه است» به تعبیر دیگر؛ بابا رئیس حقوقی خانه است و مادر رئیس عاطفی خانه است. لذا مادر باید به بچه‌ها بگوید:«مبادا غرور پدرتان را بشکنید!» و خودش هم غرور شوهرش را نشکند. و پدر هم باید به بچه‌ها بگوید: «مبادا دل مادرتان را بشکنید» و خودش هم دل همسرش را نشکند. در این خانواده هرچه مادر دوست داشته باشد و هر چه پدر فرمان بدهد، بچه‌ها طبق آن عمل خواهند کرد و به این ترتیب تعادل در خانه برقرار خواهد شد.
  • در خانه‌ای که مادر محبوب است و پدر مطاع است، بچه تعادل دارد. این اصل است و سایر مسائل مانند وجود وسایل و امکانات رفاهی زندگی فرع هستند. هر چیزی باید سر جای خودش باشد؛ پدر در خانه فرمانده است و مادر ملکه است و نمی‌شود جای این دو را عوض کرد یعنی نمی‌شود مادر فرمانده و مطاع باشد و پدر محبوب و معشوق خانه باشد در این صورت بچه‌ها عدم تعادل خواهند داشت و اگر هم رفتار خوبی داشته باشند از سر بی‌عرضگی خواهد بود. چون بعضی‌ها از روی بی‌عرضگی آدم‌های خوبی هستند؛ بالاخره هر کاری-هرچند بد- نیاز به عرضۀ خاص خودش را دارد.

با خانواده‌هایی وصلت کنید که از تعادل روحی برخوردارند/ کلیدی‌ترین عوامل تعادل روحی: محبت پدر به مادر، احترام مادر به پدر

  • با خانواده‌هایی وصلت کنید که از تعادل روحی و روانی برخوردار هستند. البته تعادل روانی به فاکتورهای زیادی ربط پیدا می‌کند ولی دو تا از کلیدی‌ترین عوامل تعادل روحی بچه‌ها همین است: اینکه آیا پدر جلوی بچه‌ها به مادر محبت می‌کند و به او رحم می‌کند؟! آیا مادر جلوی بچه‌ها از پدر اطاعت می‌کند و به او احترام می‌گذارد؟! این است که تعادل را در خانه برقرار خواهد کرد. دختر چنین خانواده‌ای شوهردار و مادر خوبی خواهد شد و رعایت حجاب برایش راحت خواهد بود. و پسر این خانه هم زن‌داری بلد است چون پدرش به مادرش محبت کرده است.
  • جالب است که در روایات ما نسبت به محبت کردن پدر به دخترش خیلی تأکید شده است. (مَنْ کَانَ لَهُ أُنْثًى‏ فَلَمْ‏ یُبْدِهَا وَ لَمْ‏ یُهِنْهَا وَ لَمْ یُؤْثِرْ وُلْدَهُ عَلَیْهَا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّة؛ مستدرک‌الوسایل/15/ص118) و (مَنِ ابْتُلِیَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ هَذِهِ الْبَنَاتِ فَأَحْسَنَ إِلَیْهِنَّ کُنَّ لَهُ سِتْراً مِنَ النَّار؛ همان) امام صادق(ع) می‌فرماید: «دختر حسنه است و پسر نعمت است، برای حسنه اجر و پاداش می‌دهند ولی از بابت نعمت، حسابرسی می‌کنند؛ الْبَنَاتُ حَسَنَاتٌ وَ الْبَنُونَ نِعْمَةٌ فَالْحَسَنَاتُ یُثَابُ عَلَیْهَا وَ النِّعْمَةُ یُسْأَلُ عَنْهَا»(من‌لایحضره‌الفقیه/3/481) اصلاً طبق روایات دختردار بودن امر خیلی عجیبی است. رسول خدا(ص) فرمود: اگر کسی سه دختر بزرگ کند، بهشت بر او واجب می‌شود. شخصی از حضرت پرسید: دو دختر چطور؟ حضرت فرمود: آن نیز همین‌طور. پرسیدند: یک دختر چطور؟ فرمود: آن نیز همین‌طور؛ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ عَالَ ثَلَاثَ بَنَاتٍ أَوْ ثَلَاثَ أَخَوَاتٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ اثْنَتَیْنِ فَقَالَ وَ اثْنَتَیْنِ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ وَاحِدَةً فَقَالَ وَ وَاحِدَةً»(کافی/ ج6/ص6)
  • شما تصور کنید چقدر زیبا و باشکوه است که یک پدر، به دخترش محبت می‌کند و این دختر را مثل دستۀ گل تربیت می‌کند و بعد این دختر ازدواج می‌کند و به تعبیری در خدمت یک خانوادۀ دیگر قرار می‌گیرد. ببینید این رفتار چقدر لطیف است. شاید اولین انتظار یک پدر از دامادش این باشد که به دخترش رحم کند و نسبت به او مهربان باشد. خُب آقای داماد باید این رفتار را در خانه از پدر خودش یاد گرفته باشد؛ یعنی از محبت کردن و مهربانی پدر به مادر خانه یاد گرفته باشد.
  • البته بعضی‌ها هستند که هرچه به آنها محبت شود، قدر این محبت‌ها را نمی‌دانند. می‌دانید که امیرالمؤمنین(ع) چقدر به بچه‌های یتیم کوفه محبت می‌کرد و به آنها غذا می‌داد. اما این مردم بعد از عاشورا چطور محبت‌های علی(ع) را جبران کردند؟! وقتی کاروان اسرای کربلا را تا نزدیکی‌های کوفه آوردند قبل از ورود به شهر توقف کردند و شروع کردند به غذا پختن. بوی غذای گرم به بچه‌های امام حسین(ع) می‌رسید ولی به این بچه‌ها که دو روز غذا نخورده بودند، یک لقمه غذا هم ندادند. آن نامردها می‌خواستند این بچه‌ها که نوه‌های علی(ع) بودند از گرسنگی به خودشان بپیچند تا وقتی وارد کوفه شدند دست دراز کنند و از مردم غذا بخواهند...

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۵
مجید شهشهانی

مدیریت فرهنگی - بخش دوم

چرا باید فرهنگ را مدیریت کرد؟ یا «ضرورت مدیریت فرهنگ»

|علیرضا پناهیان|

اشاره: مطالبی که در این بخش به صورت دنباله‌دار می‌آید، برداشت‌هایی کوتاه و مستقل از مباحثی است که توسط حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در دانشگاه امام‌صادق(ع) تحت عنوان «مدیریت فرهنگی» ارائه شده و برای اولین بار جهت استفادۀ عموم علاقندان حوزۀ فرهنگ منتشر می‌شود. (موسسه عصر بیان معنوی- ناشر آثار استاد پناهیان)

 

مروری بر مطالب گذشته: عنوان مطلب گذشته «مفهوم فرهنگ و عناصر آن» بود. حجت السلام و المسلمین پناهیان پس از معرفی اجمالی «مدیریت فرهنگی»، به ارائه تعریفی از فرهنگ و عناصر آن پرداختند. ایشان مهم‌ترین و بارزترین ویژگی فرهنگ را «رواج یافتگی و مرسوم بودن» دانستند و سپس عناصر فرهنگی یک جامعه را در ذیل 5 عنوان برشمرده و توضیح دادند: «1.عقاید و باورها 2. نگرش‌ها 3.علایق و گرایش‌ها 4.رفتارها و آداب شخصی  5.آیین و رسوم اجتماعی.».

نویسنده در مطلب حاضر، مساله‌ای مهم در مدیریت فرهنگی جامعه را مورد اشاره قرار داده که علیرغم

 

اهمیت آن بعضاً مغفول واقع می‌شود. این مسئلۀ مهم، شکل‌گیری خودبه‌خود و ناخودآگاه فرهنگ و آسیب‌هایی است که امکان دارد از این رهگذر به وجود بیاید.

انعکاس سؤال به نویسنده: هرگونه سوال و یا نظر «مرتبط با این مطالب» را می‌توانید به سامانه پیامکی «بیان معنوی» به شماره «10001313» پیامک کنید. تمامی سؤالات و نظرات به نویسنده منعکس می‌شود و در صورتی که پاسخ کوتاهی داشته باشد، برای شما پیامک خواهد شد. ممکن است برخی از سوالات و پاسخ‌ها در شماره‌های بعد همین نشریه منعکس شود.

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5


اجتناب‌ناپذیر بودن شکل‌گیری فرهنگ در جامعه

پدید آمدن فرهنگ برای یک جامعه، و نهادینه شدن عناصر فرهنگی، امری اجتناب‌ناپذیر است. همانطور که برای یک فرد نیز به مرور زمان خلقیات خاصی شکل می‌گیرد، و اگر کسی برنامه‌ریزی ویژه‌ای برای تربیت خود و اکتساب صفات خاصی نکرده باشد باز هم به صورتی خاص و متناسب با زمینه‌های داخلی و محیطی خودش دارای شخصیت ویژه‌ای خواهد شد. جامعه به مرور و تحت تاثیر شرایط گوناگون، بطور طبیعی فرهنگی برای خود پیدا می‌کند.

مقولۀ فرهنگ مثل «تحصیل» علم نیست که اگر فردی اقدام به تحصیل علم کرد، علم بیاموزد و اگر اقدام نکرد، بهره‌ای از علم نداشته باشد. فرهنگ از این جهت مانند «خو» یا «عادتی» است که در یک فرد پدید می‌آید. همان‌طور که در یک انسان، خلق و خو و عادت‌ها به صورت ناخواسته و یا ناخودآگاه هم شکل می‌گیرند، لااقل بخش‌هایی از فرهنگ جامعه نیز به خودی ‌خود شکل می‌گیرد.

اگر انسان هیچ برنامۀ تربیتی برای خود نداشته باشد، باز هم خودبه‌خود یک سری عادات و روحیات را کسب می‌کند. رفتارهای انسان به هر نحوی که باشد، کم‌کم یک سلسله ملکاتی را در او ایجاد، تقویت و یا تضعیف می‌کند. به این ترتیب انسان همیشه در حال حرکت به سمت سقوط یا صعود است و این فرض که انسان در حالت خاصی متوقف شود، فرض دقیقی نیست. معمولاً برای انسان در یک نقطه ماندن اصلاً امکان وقوعی ندارد. برای یک جامعه هم همین‌طور است. پیدا کردن عادت و سرشت برای یک جامعه، که ما آن را فرهنگ می‌نامیم، هم اجتناب‌ناپذیر است.

به همین دلیل باید متولیّان امر فرهنگ در جامعه، هر لحظه در حال اصلاح فرهنگی و بهبود وضع فرهنگی جامعه باشند. توقف و یا بی‌توجهی به فرهنگی که هر آن در حال شکل‌گرفتن است جایز نیست. از طرفی باید به طور مداوم در حال محافظت کردن از ارزش‌هایی باشند که در جریان تحولات طبیعی جامعه آسیب پذیر هستند، و از طرفی در حال جلوگیری از شکل‌گیری ارزش‌هایی باشند که مغایر منافع اساسی جامعه و افراد است.

عوامل مختلفی می‌توانند در ساخت فرهنگی یک جامعه تاثیرگذار باشند. معمولا پایه‌ها و بنیادهای فرهنگی هر جامعه، لایه‌های سطحی‌تر آن را به صورت خود بخود شکل می‌دهند. ولی نباید از تاثیر عوامل دیگر غافل بود. ویژگی‌های طبیعی خاصی که بر یک شهر حاکم است، می‌تواند به صورت ناخودآگاه فرهنگی را برای مردم شهر ایجاد کند. و یا شرایط اجتماعی خاص مانند وضع معیشتی افراد یک جامعه یا نظامات اجتماعی و حقوقی حاکم از عوامل موثر به حساب می‌آیند. همچنین وضع رفتار و گفتار مسئولین یک شهر به صورت ناخودآگاه هم می‌تواند بر فرهنگ مردم تاثیر داشته باشد.

در این زمینه مثال‌های زیادی وجود دارد که تنها برای روشن شدن مطلب و بدون اینکه وارد نقد و بررسی آنها شویم، به یک مثال اشاره می‌کنم:

فرض کنید در شهری رودخانه‌ای وجود دارد که روی آن یک پل باریک قرار دارد و امکان تعریض آن پل یا احداث پل دیگری وجود ندارد، در این شهر مردم برای عبور از پل و رفتن به سمت دیگر رودخانه مجبورند در صف بایستند. به مرور زمان ایستادن در صف برای مردم این شهر تبدیل به فرهنگ می‌شود. به عبارت دیگر «ایستادن در صف و رعایت نوبت و حق تقدم دیگران» در بین مردم رایج می‌شود و چه بسا حتی نیازی به وضع قانون برای این کار وجود نداشته باشد.

اگرچه قانون‌گذاری در این زمینه هم می‌تواند فرهنگ نظم و رعایت نوبت را تقویت کند، ولی باید دانست استفادۀ زیادی از قانون برای ایجاد و اصلاح فرهنگ کار نادرستی است و می‌تواند عوارض سوء دیگری بجا بگذارد که در جای خود باید به تفصیل دربارۀ آن به بحث پرداخت.

آسیب‌های شکل گرفتن طبیعی فرهنگ و ضرورت مدیریت فرهنگ

شکل‌گیری طبیعی فرهنگ یک امر مطلقاً نامطلوب و مضر نیست. برخی اوقات این حرکت طبیعی و خودجوش، موجب شکل گرفتن عناصر ارزشمندی در فرهنگ یک جامعه می‌شود که ناشی از زمینه‌ها و شرایط مساعد و مبانی فرهنگی موجود در جامعه است؛ بدون آنکه کسی برای تحقق آنها برنامه‌ریزی کرده باشد. در عین حال آسیب‌های ناشی از شکل‌گیری بی‌برنامه بسیار بیشتر از فوائد احتمالی و تصادفی آن است. همانطور که یک انسان هم اگر به حال خود واگذار شود بیشتر به سمت بدی‌ها تمایل پیدا خواهد کرد. همانطور که امیرالمومنین(ع) می‌فرمایند: «نفس خود را به پذیرش فضایل مجبور کن؛ زیرا رذیلت ها در نهاد تو سرشته شده است؛ أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضَائِلِ فَإِنَّ الرَّذَائِلَ أَنْتَ مَطْبُوعٌ عَلَیْهَا». (غررالحکم/ حدیث2477) رسول خدا(ص) نیز فرموده‌اند: «براى انجام کار خوب، خود را به رنج افکنید و در این راه با نفسهایتان بستیزید ؛ زیرا انسان بر بدى سرشته شده است؛ تَکَلَّفُوا فِعلَ الخَیرِ و جاهِدُوا نفوسَکُم علَیهِ ؛ فإنَّ الشَّرَّ مَطبوعٌ علَیهِ الإنسانُ»(مجموعه ورام/2/120)

آسیب پذیر بودن فرهنگ ناشی از ضعف یک فرهنگ نیست اگرچه ضعف و قوت فرهنگ‌ها می‌تواند نقشی جدی در میزان آفات و آسیب‌ها داشته باشد. افراد خوب و رفتارهای خوب نیز می‌توانند آسیب‌پذیر باشند و هرکدام در معرض آفات مخصوص به خود باشند. مثلاً وقتی کسی «مذهبی» می‌شود، ممکن است دچار غرور مخصوص بچه مذهبی‌ها بشود. یا کسی که باسواد می‌شود ممکن است غرور علمی او را بگیرد. در هر حال باید از آفاتی که جامعه در معرض آن است جلوگیری کرد و از شکل‌گیری خودروی عناصر نامطلوب فرهنگی ممانعت به عمل آورد.

اولین آسیب به حال خود رها گذاشتن فرهنگ، صدمه دیدن بخش معنوی جامعه از بخش مادی آن است. رقابت مادیات و معنویات همانطور که در زندگی فردی می‌تواند معنویات را به حاشیه براند در جامعه نیز لااقل در کوتاه مدت صدمات جبران ناپذیری می‌زند. همانطور که خداوند متعال در قرآن مجید می‌فرمایند «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین»(حج/11) آنگاه معنویت یک امر فرعی و حاشیه‌ای تلقی خواهد شد.

از همین ناحیه است که قدرت‌طلب‌های منطقه‌ای و سلطه‌طلب‌های بین‌المللی به ترویج فساد و فریب جامعه اقدام می‌کنند و می‌توانند فرهنگ جامعه را در جهت مطامع خود شکل داده و از ضعف‌های آدم‌ها برای تسلط پیدا کردن بر آنان استفاده نمایند. زرنگی قدرت‌ها در این است که می‌دانند چگونه می‌شود با تحت تاثیر قرار دادن فرهنگ یک جامعه بر آن تسلط پیدا کرد. تاثیراتی که بخش عمده‌ای از آن را در جریان شکل‌گیری طبیعی فرهنگ بر آن تحمیل می‌کنند. و سادگی آدم‌های غافل و بی‌اهتمام به صیانت فرهنگ در این است که فرهنگ را یک امر غیرضروری و تفننی تلقی می‌نمایند.

فطرت پاک جامعه انسانی، تنها در صورت مدیریت فرهنگی پیامبران الهی و دین خدا شکوفا می‌شود؛ و حتی برای تاثیرگذاری بر فرهنگ و نهادینه کردن ارزش‌ها، نیاز به مبارزه است و جامعه باید در مقابله با فرهنگ‌های مادی‌گرا و سعادت‌گریز، سختی‌های بسیار تحمل نماید. تمسخرها و راه انداختن انواع جنگ روانی علیه جبهۀ حق از رایج‌ترین روش‌های مبارزه با مدیریت فرهنگی صحیح و شایسته است. که خداوند متعال فرمود: « یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»(یس/30)


ما در کنار فطرت و گرایش‌های عالی الهی که در وجود هر انسانی قرار داده شده است از گرایش‌های طبیعی و غریزی نیز برخورداریم.  این تمایلات غریزی، نیازهای حیات مادی ما را تامین می‌کنند و محل امتحانات انسان هستند. فرق گرایش‌های مادی با گرایش‌های معنوی این است که گرایش‌های مادی معمولا آشکارتر و فعال‌ترند و ما در تجربۀ زندگی خود ابتدا با آنها آشنا می‌شویم. به همین دلیل معمولا گرایش‌های عالی فطری مغفول و محجوب می‌مانند و علی رغم وجود فطرت، انسان دارای خوی حیوانی قوی‌تری می‌شود. اگر فرهنگ به حال خود واگذاشته شود این تمایلات غریزی بر فرهنگ جامعه غلبه خواهند کرد.


مدیریت و فعالیت در جهت اصلاح و ارتقاء فرهنگ تنها زمانی منشاء اثر خواهد بود که به موقع باشد و الا در صورت نهادینه شدن یک فرهنگ به دشواری می‌توان در عادات مردم تغییر ایجاد کرد. همچنانکه گاهی از اوقات برای جلوگیری از اشاعه یا استمرار یک فرهنگ غلط باید به تدبیرهای فراوان و پیچیده متوسط شد. ابزار مختلفی برای مدیریت کردن فرهنگ وجود دارد که بعضی از آنها ممکن است ابتداء زیاد فرهنگی به نظر نرسند. قانون گذاری‌ها، نظامات حقوقی و وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم می‌توانند ابزاری برای کنترل فرهنگ و اصلاح و رشد آن قرار بگیرند.

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۱
مجید شهشهانی

مدیریت فرهنگی - قسمت اول

مفهوم فرهنگ و عناصر آن

اشاره

 مطالبی که در این بخش به صورت دنباله‌دار می‌آید، برداشت‌هایی کوتاه و مستقل از مباحثی است که توسط حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در دانشگاه امام‌صادق(ع) تحت عنوان «مدیریت فرهنگی» ارائه شده و برای اولین بار جهت استفادۀ عموم علاقندان حوزۀ فرهنگ منتشر می‌شود. (موسسه عصر بیان معنوی- ناشر آثار استاد پناهیان)

انعکاس سؤال به استاد پناهیان

هرگونه سوال و یا نظر «مرتبط با هر گفتار» را می‌توانید به سامانه پیامکی «بیان معنوی» به شماره «10001313» پیامک کنید. تمامی سؤالات و نظرات به استاد منعکس می‌شود و در صورتی که پاسخ کوتاهی داشته باشد، برای شما پیامک خواهد شد. درصورت لزوم ممکن است برخی از سوالات و پاسخ‌ها در شماره‌های بعد همین نشریه منعکس شود.

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5


مفهوم فرهنگ و عناصر آن

مدیریت فرهنگی عنوانی است مرکب از دو واژۀ «مدیریت» و «فرهنگ». مباحث ما در ذیل این عنوان، بیشتر ناظر به بخش فرهنگ است، نه بخش مدیریتی آن؛ چراکه فرهنگ بخش مهم‌تر این ترکیب به حساب می‌آید. بنابراین هرگاه سخن از «مدیریت فرهنگی» به میان می‌آید، نخستین مسأله‌ای که باید بدان پرداخته شود، مفهوم فرهنگ است. اگر مفهوم فرهنگ به درستی روشن شود و ابعاد مختلف آن به خوبی‌ مورد بررسی قرار گیرد، خودبه‌خود راه برای پرداختن به مدیریت در عرصۀ فرهنگ هم باز خواهد شد.

برای فرهنگ تعاریف گوناگونی ارائه شده است،[1] این تعدد تعاریف به قدری است که ارزیابی همۀ آنها در این مجال نمی‌گنجد، ولی پس از بررسی این تعاریف و توجه به کارکردی که اینگونه مباحث فرهنگی از این تعاریف نیاز دارد، می‌توان گفت: «فرهنگ» یعنی آنچه که در یک جامعه «مرسوم» است و یا در بین افراد آن جامعه «رواج» دارد. البته ممکن است موضوعات مختلفی در میان افراد یک جامعه رواج داشته باشد، ولی یک عنصر فرهنگی به حساب نیاید. ما هم نمی‌خواهیم فرهنگ را مساوی رواج‌یافتگی قلمداد کنیم، اما قدر مشترکی که برای همۀ مصادیق فرهنگ یا امور فرهنگی می‌توان یافت، همین رواج‌یافتگی یا مرسوم بودن است. بنابراین بارزترین ویژگی‌ای که می‌توان در تعریف فرهنگ اخذ کرد، رواج‌یافتگی یک امر در جامعه است.

البته جامع و مانع بودن این تعریف، با توضیحات بعدی محقق خواهد شد. اما چیزی که هست، تعریف فرهنگ از این زاویه، نسبت به تعاریف دیگر، غیر از گویایی و اختصار و دیگر فوائدی که می‌توان برای آن برشمرد، گفتگو و مفاهمه در خصوص مباحث مرتبط با فرهنگ را تسهیل می‌کند.

در هر حال «رواج یافتگی و مرسوم بودن» را باید یک ویژگی مهم در تعریف فرهنگ محسوب کرد. اما این «امر» رواج‌یافته یا مرسوم، چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد تا نام فرهنگ به خود بگیرد؟ و به عبارت دیگر، چه اموری داخل در مقوله فرهنگ می‌شوند؟

به نظر می‌رسد امری که بناست به عنوان فرهنگ تلقّی شود، باید غالباً تحت یکی از عناوین پنج‌گانه‌ای که در ادامه می‌آید، قرار گیرد. بر این اساس، اموری را که از این پنج عنوان خارج هستند، اگرچه مرسوم و رواج‌یافته باشند، نوعاً نمی‌توان تحت عنوان فرهنگ قرار داد و آنها را جزئی از فرهنگ جامعه قلمداد کرد؛ هرچند ممکن است «مبتنی» بر فرهنگ جامعه یا «مرتبط» با آن باشند. این پنج عنوان که اساس فرهنگ یک جامعه را تشکیل می‌دهند عبارتند از:

1. عقاید و باورها: مراد از عقاید و باورها در اینجا، «باورهای قدسی» و عقایدی است که شامل ایمان به غیب می‌شود، نه عقیده و باور به معنای «رأی و نظر». بعضاً در محاورات شنیده می‌شود که شخصی می‌گوید: «عقیدۀ من در مورد فلان مسأله، این است». در این‌گونه موارد مراد از عقیده، رأی و نظر است نه معنایی که در این بحث از عقیده ارائه و اراده شده است. طبیعتاً آگاهی و جهان‌بینی مقبول در یک جامعه و گرایش‌های فطری به امور معنوی، پایگاه اصلی سازندۀ عقائد دینی به حساب می‌آیند.

2. نگرش‌ها: منظور از نگرش، برداشت، تلقی و قضاوت نهایی یک فرد دربارۀ یک مفهوم، پدیده یا شخص است.[2] ممکن است این برداشت و تلقی، مطابق یا برآیند آگاهی‌های او و یا حتی مغایر با برخی از آگاهی‌های او باشد. و نیز ممکن است صرفاً چند آگاهی از میان تمام آگاهی‌های مربوط به یک موضوع یا مفهوم، نگرشی را در فرد ایجاد کند. به عبارت دیگر، شاید بتوان گفت: «نگرش، مساوی با همۀ آگاهی‌ها نیست، بلکه نوعی جمع‌بندی و یا برداشت منتخبی از آگاهی‌هاست.» برخی از اوقات ممکن است نگرش‌ها با عقائد همپوشانی داشته باشند چون به طور کلی نگرش به ارزیابی نهایی افراد دربارۀ هر چیزی اطلاق می‌شود.

3. علائق و گرایش‌ها: تمایلات و علاقه‌مندی‌های افراد نیز جزء اموری است که می‌تواند به عنوان عناصر کلیدی فرهنگ تلقّی شود. گرایش اگرچه مانند برخی دیگر از عناصر فرهنگ، یک امر درونی و شخصی محسوب می‌شود ولی آنجا که به هر حال بروز و ظهور بیرونی پیدا می‌کند، قابل شناسایی خواهد بود و هنگامی که وجه مشترک افراد یک جامعه می‌شود یک عنصر فرهنگی به حساب می‌آید.

4. رفتارها و آداب شخصی: نوع رفتارهای شخصی آدم‌های یک جامعه و آدابی که نحوۀ رفتار انسان را در موقعیت‌های مختلف زندگی شخصی تعیین می‌کنند، یکی از مهم‌ترین بخش‌های فرهنگ به حساب می‌آیند. شاید عبارت «سبک زندگی» بیشتر با این بخش تناسب داشته باشد.

5. آیین و رسوم اجتماعی: منظور آن دسته از آداب اجتماعی است که چگونگی تعاملات انسان را در مناسبات اجتماعی و زندگی جمعی تعیین می‌کند. رسوم مربوط به اظهار غم و شادی، سوگواری‌ها و اعیاد از اهم این آیین‌ها به حساب می‌آیند. 

«نمادها و نشانه‌ها» هم جزئی از فرهنگ یک جامعه محسوب می‌شوند ولی بیشتر تبعی و فرعی هستند تا اصیل و تعیین‌کننده. به همین دلیل ما آنها را جزء عناصر اصلی فرهنگ تلقی نکردیم. با این حال، نمادها در مباحث فرهنگی بسیار مهم هستند؛ نمادها می‌توانند در تظاهرات و ظهور و بروز هر یک از این عناصر فوق به کار گرفته شوند و معانی خاص خودشان را القا نمایند؛ و حتی زبان یک فرهنگ تلقی شوند و به همین دلیل در یک «مطالعۀ فرهنگی» از اهمیت خاصی برخوردار می‌باشند.

مواردی که رواج یافته هستند ولی فرهنگ نیستند

اگر مصداقی از این پنج عنوان در جامعه رواج پیدا کرد، می‌توان آن را جزئی اساسی از فرهنگ یک جامعه نامید و عنصری از عناصر فرهنگی آن جامعه قلمداد کرد. امور دیگری نیز ممکن است در جامعه رواج پیدا کرده و فراگیر شوند، اما آنها را جزء فرهنگ آن جامعه به حساب نمی‌آوریم. «قانون» یکی از این موارد است. قانون معمولاً یک حکم فراگیر است که در جهت اصلاح و تنظیم رفتار جامعه، وضع شده است. هرچند قانون امری فراگیر است که تأثیرات گسترده‌ای بر رفتار فردی و اجتماعی همۀ افراد جامعه می‌گذارد، ولی جزئی از فرهنگ جامعه نیست. بین فرهنگ و قانون تفاوت وجود دارد؛ مشابه همان تفاوتی که بین اخلاق و حقوق وجود دارد، و یا شبیه همان تفاوتی که بین مباحث اعتقادی و برخی از احکام شرعی وجود دارد.

مجموعه‌ای از قوانین در هر بخشی از موضوعات اجتماعی، یک نظام حقوقی خاص را تشکیل می‌دهند که به نوبۀ خود در شکل گیری فرهنگ جامعه نیز تأثیر بسزایی دارند و چه بسا از فرهنگ نیز تأثیر بپذیرند. ولی باید حساب آن را از فرهنگ جدا نمود تا بتوان کارکرد این دو را در برخی مواقع با یکدیگر مقایسه نمود و از این راه به معارف مهمی دربارۀ فرهنگ دست یافت.

از این دست می‌توان به «واحد پول» کشورها نیز اشاره کرد. واحد پول هر کشور هم جزء مواردی است که در آن کشور رایج است ولی نمی‌توان آن را از عناصر فرهنگی آن کشور دانست؛ چراکه تحت هیچ یک از عناصر پنج‌گانه‌ای که ذکر آنها گذشت قرار نمی‌گیرد، بلکه باید آن را در نظام اقتصادی یک جامعه مورد بررسی قرار داد. باید توجه کرد که نمی‌توان صرفاً به دلیل وجود تأثیرات متقابل میان یک امر رائج -مانند واحد پولی- و فرهنگ جامعه، آن را در زمرۀ عناصر فرهنگی قرار داد.

نمونۀ دیگر، «شرایط اقلیمی و زیستی» است. شرایط اقلیمی و زیست محیطی افراد جامعه جزء فرهنگ آن جامعه محسوب نمی‌شود، هرچند تأثیرات گسترده‌ای روی همۀ افراد جامعه می‌گذارد و تک تک افراد جامعه نیز به نحوی با آن درگیر هستند.

خارج کردن برخی از مواردِ رواج یافته در جامعه از ذیل مفهوم فرهنگ، بدین معنی نیست که این امور با فرهنگ جامعه ارتباطی نداشته باشند. بلکه این امور، هم از فرهنگ جامعه متأثر می‌شوند و هم بر فرهنگ جامعه اثر می‌گذارند. لذا در مباحث آینده، بسیاری از این موارد را جزء عوامل فرهنگ‌ساز معرفی خواهیم کرد. این عوامل، ارتباط تنگاتنگی با مفهوم فرهنگ دارند ولی با وجودِ این ارتباط عمیق و قرابت بسیار، بهتر است نام فرهنگ بر آنها نگذاریم. این تفکیک و دقت، به فهم و تببین بهتر مباحث فرهنگی کمک می‌کند.

تلقی عمومی مردم از فرهنگ

در بین پنج عنوان ذکر شده، شاید بیشترین نمود فرهنگ در «آیین و رسوم اجتماعی» و «رفتارها و آداب فردی» باشد. بسیاری از مردم وقتی می‌خواهند فرهنگ را معنا کرده یا مصداقی برای آن تعیین کنند، معمولاً به سراغ همین‌ها می‌روند؛ به نگرش‌ها، گرایش‌ها و حتی اعتقادات زیاد توجه ندارند. حتی ممکن است معتقد باشند که نگرش‌ها و گرایش‌ها فرهنگ‌ساز هستند، ولی آنها را جزء فرهنگ قلمداد نمی‌کنند.

البته خود کثرت استعمال و به‌کاررفتن یک لفظ (مثلا لفظ فرهنگ) در یک معنا توسط مردم، می‌تواند معنای آن را تغییر دهد و یا معانی جدیدی برای آن به وجود آورد. لذا نمی‌توان در استعمال یک لفظ در معانی خاص زیاد محدودیت قائل شد؛ بلکه زبان، همیشه تحول و تکامل خود را در بستر نیازها و تناسب‌ها ادامه می‌دهد و بسیاری از اوقات این علما و اندیشمندان هستند که باید خود را با معانی قابل برداشت از یک لفظ هماهنگ کنند.

با این وجود اگر بخواهیم دقیق‌تر از فرهنگ و مسائل آن گفتگو کنیم و با یک نگاه علمی و کاربردی آن را مورد مطالعه قرار دهیم، باید عناصر و بخش‌های فرهنگ را گسترده‌تر در نظر بگیریم تا شامل تمام اجزای آن بشود. بر این اساس تلقی پیشین از فرهنگ را نمی‌توان یک تلقی کامل دانست. گرچه آن چیزی که دیدنی است و معمولاً به عنوان شاخص، قابل اندازه‌گیری می‌باشد، رفتارها و آداب و رسومی هستند که به صورت فردی و اجتماعی در فرهنگ جامعه نهادینه شده و بروز پیدا می‌کنند، اما فرهنگ بخش‌های دیگری هم دارد که ممکن است کمتر دیده شوند که همان عقاید، نگرش‌ها و گرایش‌ها هستند. اینها هم جزء عناصر تعیین‌کنندۀ فرهنگ یک جامعه به حساب می‌آیند. ما این تکلّف را به خود نمی‌دهیم که اینها را صرفاً زمینه‌ساز فرهنگ بدانیم.

سؤالاتی که باید به دنبال پاسخ آنها باشیم

با این آشنایی و توافق اجمالی در معنای فرهنگ، حالا باید ببینیم: اولاً، اهمیت و ارزش رواج یافتگی هر یک از این عناصر در یک جامعه به چیست؟ تاچه حد فرهنگ در سعادت و شقاوت افراد یک جامعه می‌تواند موثر باشد؟ اگر یک وضعیت نامطلوب در هر یک از این عرصه‌ها در جامعه رواج یافته باشد چه آثار سوئی دارد؟ همچنین، رواج یافتگی یا نهادینه شدن یک وضع مطلوب در فرهنگ جامعه چه پیامدهای مثبتی را به دنبال دارد؟

ثانیاً، چگونه می‌شود آن را مدیریت کرد؟ اساساً فرهنگ تا چه حد مدیریت‌پذیر است؟ چگونه می‌شود به رشد طبیعی آن کمک کرد و یا جلوی تضعیف بخش‌های خوب آن را گرفت؟ چگونه می‌توانیم برای تولید محصولات فرهنگی‌ای که بتوانند فرهنگ‌ساز باشند برنامه‌ریزی کنیم؟ و در نهایت، چگونه می‌توانیم اجرای یک پروژۀ فرهنگی را در سطح کلان و خرد مدیریت کنیم؟


[1] «درباره تعریف فرهنگ بیش از 161 تعریف جمع آوری شده است.» دکتر مهدی ناظمی اردکانی، مقاله«مبانی مهندسی و مدیریت فرهنگی سازمان‌ها»، نشریه راهبرد یاس، شماره20، زمستان88، ص246.

[2] «نگرش» یکی از واژه‌های کاربردی در روان‌شناسی اجتماعی است. در مورد تعریف این واژه دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. هرچند بر اساس تعریفی که در روان‌شناسی اجتماعی ارائه می‌شود، علائق و گرایش‌ها هم جزء نگرش محسوب ‌می‌شوند، همچنان که بخشی از عقاید نیز ذیل همین عنوان می‌گنجند، ولی از آنجایی که ما می‌خواهیم با نگاهی انسان‌شناسانه به جزئیات خاصی در مقوله فرهنگ نظر بیفکنیم، این عناوین را از یکدیگر جدا کردیم و در اینجا تعریف نگرش را محدودتر در نظرگرفته‌ایم و این بیشتر به جهت برخی ملاحظات است که به نوع مباحث آتی و نحوۀ ورود ما به مسائل فرهنگی برمی‌گردد. 

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۲۸
مجید شهشهانی

پناهیان:شهوت پنهان موجب غم و ناراحتی های روحی مختلف میشود/ مهمترین عامل پنهان شدن شهوات و بدیها، اصرار بر آنهاست/ وقتی به گناهت اعتراف نکنی یعنی اصرار داری

حجت الاسلام پناهیان جمعه‌های هر هفته در هیئت محبین امیرالمؤمنین(ع) که در مسجد امام صادق(ع) واقع در میدان فلسطین، برگزار می‌شود سخنرانی می‌کند. گزیده‌ای از سخنرانی این هفته را در ادامه می‌خوانید:

  • مراقبت و پرهیز از بدیها زیاد پیچیده نیست، چون خدا کار پیچیده نمیخواهد، آنچه کار را پیچیده میکند پنهان کردن عیوب توسط خود ماست/ما خودمان کاری میکنیم که عیبهایمان پنهان میشود و آنها را نمیشناسیم تا اصلاحشان کنیم/ یکی از وجوه خودشناسی شناختن عیوب پنهان است/ اعتراف به ضعف و گناه نزد خدا خیلی به خودشناسی و نجات از عیوب پنهان کمک میکند/ گاهی غرورمان اجازه نمیدهد نزد خدا هم استغفار کنیم.
  •  پیامبر (ص) فرمود: من از شهوات پنهان برای امتم نگرانم/ شهوت پنهان موجب غم، عصبانیت بیجا، منفی نگری و ناراحتی های روحی مختلف میشود/ زیرا نفس بخاطر آنچه بهش نرسیده و گاهی اوقات حاضر نیست دل بکند و یا به آن اعتراف بکند، ناراحت است/مهمترین عامل پنهان شدن شهوات و بدیها، اصرار بر آنهاست/استغفار اصرار بر گناه را از بین میبرد/طبق روایات بزرگترین گناه، گناهی است که برآن اصرار داشته باشی.
  •  وقتی به گناهت اعتراف نکنی یعنی اصرار داری/گاه غیبت میکنیم و بجای توبه میگوییم حقش بود؛ این یعنی اصرار برگناه/ باید ترسید از گناهان کوچکی که صاحبش بر آن اصرار دارد، زیرا بر اساس روایت او رابه خروج از ولایت اهل بیت(ع) میکشاند/طبق روایات هیچ مصیبتی بالاتر از این نیست که انسان خود را کم عیب بداند یا بدی خود را کم بشمارد.
  •  وقتی هوای نفس و عیوب پنهان خود را اصلاح نکنی در لحظۀ حساس وظیفه ات را انجام نخواهی داد/ مشکل خواص مدینه هم همین بود، فریاد فاطمه(س) را همه شنیدند، ولی عیوب پنهانشان نگذاشت بیایند کمک کنند و بدیهای پنهانشان در لحظه فتنه رو شد.
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۲۷
بیان معنوی