علیرضا پناهیان

۱۸۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استاد پناهیان» ثبت شده است

صوت | نگرانی از عاقبت بخیری، مهمترین مسأله شب قدر

  • زمان: ماه مبارک رمضان - 93، شب نوزدهم(شب قدر)
  • مکان: تهران - مصلای امام خمینی(ره)
  • تعداد: 1 جلسه
  • موضوع سخنرانی: نگرانی از عاقبت بخیری، مهمترین مسأله شب قدر

معرفی بحث:

در شب قدر به چه چیزی باید اندیشید؟ بررسی اتفاقی که در این شب افتاده می‌تواند کمک خوبی برای پاسخ به این سؤال باشد. در شب 19 ماه رمضان بود که به دست ابن ملجم مرادی، ضربتی بر فرق نازنین حضرت علی(ع) فرود ‌آمد. حادثه تأسف‌انگیزی که جزئیاتی تأمل‌برانگیز دارد. آیا ابن ملجم کسی بود که علی(ع) را نشناسد و نداند که علی(ع) مولود کعبه و محبوب دل پیامبر(ص) بوده است؟ آیا ابن ملجم فردی کافر و فاسق بود که سابق بسیار پلیدش او را اشقی الاشقیاء کرده باشد؟ یا بر عکس فردی خوش‌سابقه بود که .......؛ و در طرف مقابل، امیرالمؤمنینی قرار دارد که بعد از سال‌ها مجاهدت در راه حق، متواضعانه خبر عاقبت به خیری خودش را در این شب اعلام کرده و می‌فرماید: فزت و رب الکعبه. توجه به این اتفاقات در شب قدر، یک نگرانی عمیق و به جا را برای هر مؤمنی رقم خواهد زد: آیا من عاقبت به خیر می‌شوم؟ در این جلسه توجه به عاقبت به خیری برای مؤمنین، به عنوان مسأله‌ای مهم برای تفکر در شب قدر، مورد بررسی و تدقیق استاد پناهیان قرار گرفته است.

فهرست:

  • بهترین موضوع برای تفکر در شب قدر چیست؟

  • تحلیلی از ضربت خوردن حضرت علی(ع) در شب قدر

    • چه کسی و با چه سابقه‌ای، قاتل امیرالمؤمنین(ع) شد؟

    • جایگاه ویژه امیرالمومنین(ع)

    • اعلام عاقبت به خیری توسط حضرت علی(ع)

  • لزوم نگرانی از عاقبت به خیری برای مذهبی‌ها و سابقه‌دارها

  • نتیجه نگرانی از عاقبت به خیری

    • گریه و تضرع نیمه شب

    • دعا و مناجات به درگاه الهی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۰۵
مجید شهشهانی

صوت | محبت علی(ع)، معیار پاکی دل

  • زمان: ماه مبارک رمضان - 93، شب بیستم
  • مکان: تهران - مسجد امام صادق(ع)
  • تعداد: 1 جلسه
  • موضوع سخنرانی: محبت علی(ع)، معیار پاکی دل

معرفی بحث:

امتحان الهی، یکی از سنت‌های خداوند در دنیا است که سنجش پاکی و طهارت دل یکی از اهداف آن محسوب می‌شود. در میان کارهای خوب بسیاری که می‌توان انجام داد، محبت به علی بن ابیطالب(ع) بیش از هر چیز دیگری علامت پاکی دل و باطن انسان است. اما این محبت را باید افزایش داد و به حداقل‌های آن بسنده نکرد. اگر کسی محبت علی(ع) را در دل داشته و در امتحان با محبت حضرت علی(ع) قبول شده باشد، خداوند خطاهای دیگر او را راحت‌تر می‌بخشد.

فهرست:

  • اندازه‌گیری پاکی دل در امتحانات الهی

  • دقیق‌ترین امتحان برای سنجش پاکی دل چیست؟

  • محبت علی(ع)، مهمترین معیار پاکی دل

  • ساده‌تر شدن بخشش خطاها در صورت پاک بودن دل

  • محبت بیشتر به امیرالمؤمنین(ع)، نشانه بهتر بودن انسان

  • حداقل‌ها و حداکثرها در محبت حضرت علی(ع)

  • ضرورت افزایش محبت امیرالمومنین(ع)

  • روضه حضرت علی(ع)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۰۵
مجید شهشهانی

دعای وداع با ماه مبارک رمضان با نوای استاد پناهیان

شناسنامه:

  • تولید: بیان معنوی
  • زمان: ماه مبارک رمضان سال 1389
  • مدت زمان: 00:50:07

شناسنامه:

  • تولید: بیان معنوی
  • زمان: ماه مبارک رمضان سال 1392
  • مدت زمان: 00:59:26

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۰۴
مجید شهشهانی

خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟-15/پایانی

قدرت هدایت‌گر درونی، چهارمین عامل هدایت/اگر قطب‌نمای روح ما فعال شود متحول می‌شویم/نقطۀ مرکزی تربیت، بیدار کردن قدرت هدایت‌گر درونی انسان‌هاست/ سیستم‌های تربیتی ما باید شبیه سیستم‌ هدایت الهی شود/ برای فعال شدن قطب‌نمای درونی چه‌کار کنیم؟

پناهیان: ما یک قطب‌نمای درونی داریم که می‌تواند ما را هدایت می‌کند. این‌ قطب‌نما باید فعال شود. نقطۀ مرکزی تربیت، بیدار کردن آن قدرت هدایت‌گر درونی انسان‌هاست. ولی ما در آموزش و پرورش خودمان به این مسأله توجه نداریم لذا در تربیت انسان‌ها دچار مشکل می‌شویم. معلم‌ها، مربی‌ها و مدیران باید خیلی زحمت بکشند تا این عامل هدایت‌گر درونی در بچه‌ها فعال شود. مثلاً خیلی اوقات باید تغافل کنند یعنی عیوب و ایرادهای بچه‌ها را نادیده بگیرند و آنها را تحمل کنند تا خودِ بچه‌ها متوجه شوند و عامل هدایت‌گر درونی‌شان بیدار شود. در زندگی بسیاری از عرفا و اولیاء خدا هم می‌بینیم که در تربیت فرزندان‌شان زیاد سخت‌گیر نبوده‌‌اند. البته گاهی تذکر می‌دادند و نصیحت می‌کردند ولی این‌طور نبوده که با زور و اجبار بخواهند فرزندشان را به راه حقّ بیاورند. در زندگی ائمۀ هدی(ع) نیز این‌طور بوده.

حجت ‌الاسلام و المسلمین پناهیان به مناسبت ماه مبارک رمضان شبها در مصلی بزرگ امام خمینی با موضوع «خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟» سخنرانی می‌کند. در ادامه گزیده‌ای از مباحث مطرح شده در آخرین و پانزدهمین جلسه را می‌خوانید:

چهارمین عامل هدایت، «قطب‌نمای روح انسان» یا «قدرت هدایت‌گر درونی» است  

  • در جلسات قبل، سه عامل هدایت را معرفی کردیم: 1-ارتباط مستقیم پروردگار با دلِ بندگان 2-کتاب خدا 3- ولیّ خدا(عترت). در این جلسه، می‌خواهیم دربارۀ چهارمین عامل هدایت بحث کنیم.
  • عامل چهارم هدایت «خودِ انسان» است. قلب انسان مانند یک قطب‌نما عمل می‌کند و این قطب‌نمای روح ما، عامل هدایت ماست. امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ وسیله می‌فرماید: «در قلب انسان گواهانی هستند(عوامل و شواهدی وجود دارند) که نفس انسان را از اهل تفریط(کسانی که کج‌اندیش و کج‌رفتار هستند) جدا می‌کند(نفس انسان می‌فهمد این کارها بد است و انسان را از آنها جدا می‌کند) و یک بینایی‌ای در نفس انسان وجود دارد که او را از رفتن به سوی خطرات باز می‌دارد؛ إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَوَاهِدَ تُجْرِی الْأَنْفُسَ عَنْ مَدْرَجَةِ أَهْلِ التَّفْرِیط وَ فِطْنَةُ الْفَهْمِ لِلْمَوَاعِظِ مَا یَدْعُو النَّفْسَ إِلَى الْحَذَرِ مِنَ الْخَطَر»(کافی/8/22)
  • این در واقع همان عامل هدایت درونی انسان است. مگر اینکه انسان غرق گناه شود و این عامل از بین برود. از همان ابتدای قرآن کریم به تعبیری دربارۀ این عامل درونی صحبت شده است. در اوائل سورۀ بقره می‌فرماید: «کر و لال و کورند و از ضلالت باز نمی‌گردند؛ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُون»(بقره/18) این دربارۀ کسانی است که قدرت هدایتگری درونی خود را از بین برده‌اند.

متاسفانه ما قلب خود را معکوس کرده‌ایم؛ طوری که هوای نفس ما ثابت‌تر از شواهد قلبمان شده است!

  • امیرالمؤمنین(ع) در ادامه می‌فرماید: «البته هوای نفس انسان یک خطوراتی در قلبش دارد و عقولی که در قلب انسان هست او را از هوای نفس، نهی می‌کند؛ وَ لِلْقُلُوبِ خَوَاطِرَ لِلْهَوَى وَ الْعُقُولُ تَزْجُرُ وَ تَنْهَى»(منبع پیشین) نکته‌ای که در اینجا وجود دارد این است که در ارتباط با عوامل هدایت در قلب از کلمۀ «شواهد» استفاده شده ولی دربارۀ هوای نفس از کلمۀ «خواطر» استفاده شده است. یعنی در شرایط طبیعی و عادی، آن چیزی که در قلب ما ثابت است، «قطب‌نماهای نشان‌دهندۀ راه درست» است. و آن ‌چیزی که گاهی به قلب ما خطور می‌کند(و ثابت نیست) هوای نفس است. ولی متاسفانه ما - در اثر گناهان خود- قلب خودمان را معکوس کرده‌ایم؛ طوری که انگار هوای نفس ما ثابت‌تر از شواهد قلبمان شده است!

مؤمن در هر نگاهش یک عبرت می‌گیرد/ امکان ندارد صحنه‌ای در اطراف ما باشد که پیام و عبرتی برای ما نداشته باشد

  • در ادامه این روایت می‌فرماید: «وَ فِی التَّجَارِبِ عِلْمٌ مُسْتَأْنَفٌ وَ الِاعْتِبَارُ یَقُودُ إِلَى الرَّشَادِ»بیرون قلب انسان هم تجربه‌ها به ما آگاهی‌های تازه می‌دهند و به آگاهی‌های اصلی و ابتدایی که در قلب ما بود اضافه می‌شود. گاهی نیز انسان در اثر گوش نکردن به سخن صحیحِ قلب، شکست می‌خورد یا شکست خوردن دیگران را می‌بیند و عبرت می‌گیرد.
  • باید از تجربه‌ها و حوادث اطراف خودمان عبرت بگیریم. یکی از تجربیاتی که باید از آن عبرت بگیریم، این است: وقتی دیدید که در فلان مورد، عصبانی شدید ولی عصبانیت شما نتیجه‌ای نداشت، عبرت بگیرید و دیگر عصبانی نشوید. چرا دوباره عصبانی می‌شوید؟ امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «کسی که به تجربۀ خودش اعتنا نکند، شقی و بدبخت است؛ فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَة»(نهج‌البلاغه/نامه 78) امام سجاد(ع) می‌فرماید: «مؤمن در هر نگاهش یک عبرتی، درسی یا الهامی هست؛ الْمُؤْمِنُ نُطْقُهُ ذِکْرٌ وَ صَمْتُهُ فِکْرٌ وَ نَظَرُهُ اعْتِبَار»(ارشادالقلوب/1/83)
  • ما توسط عوامل هدایت و الهامات و نشانه‌های خداوند محاصره شده‌ایم و امکان ندارد صحنه‌ای در اطراف ما باشد که پیام یا عبرتی برای ما نداشته باشد. چون همۀ اتفاقاتی که در اطراف ما رخ می‌دهد، توسط پروردگار عالم طراحی شده است و خداوند هیچ چیزی را بیهوده درست نمی‌کند و قطعاً یک هدفی داشته و می‌خواسته در جهت هدایت ما، یک پیامی به ما بدهد.

آن حقیقتی که قطب‌نمای وجودمان به ما نشان می‌دهد «شوق به لقاء الله» است

  • اینکه- در روایت فوق- امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «قلب انسان، خودش انسان را هدایت می‌کند که به سمت آن‌چیزی که باید، حرکت کند.» آن چیست که باید به سمت آن حرکت کنیم؟ آن حقیقتی که ما باید بفهمیم، چیست؟ آن حقیقتِ مرکزی‌ای که ما با قلب خودمان درک می‌کنیم که همین عامل حرکت ماست، میل به لقاء الله و وصال پروردگار عالم است. ما تا وقتی این حقیقت را نفهمیم و تا وقتی این اشتیاق به ملاقات خدا را نداشته باشیم، کور و نابینا هستیم. امام رضا(ع) می‌فرماید: کسی که خدا را عبادت کند ولی شوق به لقاء الله پیدا نکند، خودش را مسخره کرده است(مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ تَعَالَى وَ لَمْ یَشْتَقْ إِلَى لِقَائِهِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِه‏؛ مجموعه ورّام/2/111) اهل‌بیت(ع) نیز که در اوج معرفت بودند، برای این ملاقات اشک می‌ریختند و ناله می‌زدند. این چیزی است که فطرت ما و همان قطب‌نمای وجود ما می‌فهمد.
  • وجود انسان هدفمند است. نباید هدفمان را «خوب شدن» قرار دهیم، اصلاً «من خوب باشم» یعنی چه؟! باید از این سطح خیلی بالاتر برویم. باید یک عشق و اشتیاق بسیار قوی در درون ما ایجاد شود. عشق به خوب بودن واقعاً عشق قوی‌ای نیست. البته درست است که انسان می‌تواند خوب بودن را بفهمد کمااینکه خدا می‌فرماید: «خیر و شر آن را به آن الهام کرد؛ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/8) ولی من چرا باید از بدی‌ها فاصله بگیرم؟ چرا باید به سمت خوبی‌ها بروم؟ خیلی از افراد لاابالی سؤال می‌کنند: «اصلاً چرا من باید آدم خوبی باشم؟»  و این سؤال بسیار مهم و خوبی است.

اگر قطب‌نمای روح ما فعال شود، متحول می‌شویم

  • می‌دانید چرا رزمندگان ما در جنگ، یک‌دفعه‌ای تحول پیدا می‌کردند؟ چون مستقیم با لقاءالله مواجه می‌شدند و خودشان را در معرض ملاقات خدا می‌دیدند و این مسأله واقعاً انسان را متحول می‌کند. قطب‌نمای ما گرد و غبار گرفته است. اگر قطب‌نمای فطرت ما بیدار و فعال باشد همۀ ما در مراتب اولیۀ این اشتیاق زندگی خواهیم کرد و بالاخره یک نیمچه‌ عارفی خواهیم شد. و الا بدون توجه به این حقیقت، خوب بودن سخت است. چشم‌پوشی از این زخارف دنیا و این تزیینات و دغلگری‌ها و فریب‌ها و لذت‌های دنیا سخت است. باید یک هدف و انگیزۀ بسیار قوی داشته باشیم که ما را از این بدی‌ها جدا کند.

سازوکار هدایت بیرونی به گونه‌ای عمل می‌کند که عامل هدایت‌گر درونی انسان بیدار شود/فلسفۀ ابهام‌ها در مسیر هدایت، بیدار کردن عامل هدایت درونی است

  • در درون انسان یک عامل هدایت وجود دارد. ببینید خداوند برای بیدار شدن این عامل درونی هدایت، چه کارهایی انجام داده است! اصول و قواعدی که خداوند برای هدایت ما قرار داده، برای بیدار و فعال شدن همین عامل هدایت‌گر درونی ماست. یعنی سیستم هدایت بیرونی به گونه‌ای عمل می‌کند که عامل هدایت‌گر درونی انسان بیدار و فعال شود.
  • در جلسات قبل دربارۀ اصول هدایت گفتیم که هدایت یک‌مقدار پیچیده و پنهان است. مثلاً هدایت با تبیینِ شفاف همراه نیست. یا اینکه هدایت با تشویق و تنبیه فوری همراه نیست. یعنی وقتی عبادت می‌کنیم بلافاصله به ما جایزه نمی‌دهند یا وقتی گناه می‌کنیم بلافاصله ما را نمی‌زنند. می‌دانید چرا هدایت این‌گونه است؟ برای اینکه آن‌ قطب‌نمای درونی انسان بیدار شود. یعنی خداوند به این عامل هدایت‌گر درونی ما احترام می‌گذارد و می‌خواهد خودمان بفهمیم، لذا همه چیز را واضح و شفاف به ما نمی‌گوید. گاهی اوقات ما باید بچه‌های خود را این‌گونه تربیت کنیم و زیاد از تشویق و تنبیه فوری استفاده نکنیم. در مدارس هم باید همین‌طور باشد.
  • نباید این‌طوری باشد که بچه‌ها هر کار خوب یا بدی انجام دادند بلافاصله تشویق یا تنبیه مشخصی برایش درنظر بگیرند. در این صورت بچه‌ها اسیر تشویق و تنبیه‌ها می‌شوند و آن قطب‌نمایی که در درونشان هست، بیدار و فعال نمی‌شود.

انسان‌ها باید به‌گونه‌ای تربیت شوند که قدرت‌ هدایت‌گر درونی‌شان فعال شود/ بچه‌های ما در مدرسه و دانشگاه، عادت کرده‌‌اند با یک عامل بیرونی کنترل شوند

  • انسان‌ها باید به‌گونه‌ای تربیت شوند که قدرت‌ هدایت‌گر درونی‌شان فعال شود. مثلاً انسان باید خودش بفهمد که لازم است منظم باشد. در این صورت دیگر نیازی نیست با دستگاه کارت‌ساعت‌زنی، کارمندان یک اداره را کنترل کنند، چون خودشان می‌فهمند که باید به موقع بیایند و بروند. این دستگاه‌های کارت‌ساعت‌زنی در جلوی ادارات، یک نوع توهین به شخصیت کارمندان محترم است، و معنایش این است که ما هیچ اعتمادی به شما کارمندان نداریم. حداقل انسانیت یک کارمند، به این است که در قبال کاری که انجام نداده است حقوق نگیرد و متاسفانه این حداقل‌ها نیز در مدارس به بچه‌ها منتقل نمی‌شود.
  • بچه‌های ما در مدرسه و دانشگاه، عادت کرده‌‌اند با یک عامل بیرونی کنترل شوند. یعنی فقط روی هدایت بیرونی کار شده است نه عامل درونی هدایت. لذا این عامل هدایت‌گر درونی بچه‌ها بیدار و فعال نشده است و خودش را نشان نمی‌دهد.

نقطۀ مرکزی تربیت، بیدار کردن قدرت هدایت‌گر درونی انسان‌هاست

  • ما یک قطب‌نمای درونی داریم که می‌تواند ما را هدایت می‌کند. این‌ قطب‌نما باید فعال شود. نقطۀ مرکزی تربیت، بیدار کردن آن قدرت هدایت‌گر درونی انسان‌هاست. ولی ما در آموزش و پرورش خودمان به این مسأله توجه نداریم لذا در تربیت انسان‌ها دچار مشکل می‌شویم.
  • معلم‌ها، مربی‌ها و مدیران باید خیلی زحمت بکشند، تا این عامل هدایت‌گر درونی در بچه‌ها فعال شود. مثلاً خیلی اوقات باید تغافل کنند یعنی عیوب و ایرادهای بچه‌ها را نادیده بگیرند و آنها را تحمل کنند تا خودِ بچه‌ها متوجه شوند و عامل هدایت‌گر درونی‌شان بیدار شود.
  • در زندگی بسیاری از عرفا و اولیاء خدا می‌بینیم که در تربیت فرزندان‌شان زیاد سخت‌گیر نبوده‌‌اند. البته گاهی اوقات تذکر می‌دادند و نصیحت می‌کردند ولی این‌طور نبوده که با زور و اجبار بخواهند فرزندشان را به راه حقّ بیاورند. در زندگی ائمۀ هدی(ع) نیز این‌طور بود. برای اینکه فرصت بدهند تا عامل هدایت‌گر درونی آن فرزند، بیدار و فعال شود. لذا امام صادق(ع) می‌فرماید: پدر و مادر تا چهارده‌سالگی برای تربیت فرزندشان تلاش کنند، اما بعد از آن اگر فرزندشان خوب نشد، دیگر به عهدۀ پدر و مادر نیست(دَعِ ابْنَکَ یَلْعَبُ سَبْعَ سِنِینَ وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَکَ سَبْعاً فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا خَیْرَ فِیه‏؛ کافی/6/46) البته منظور این نیست که بعد از چهارده‌سالگی فرزند خود را رها کنند، بالاخره می‌توانند به او مشورت بدهند، نصیحت کنند ولی بدانند که این فرزند، برای خودش خدایی دارد و زیاد مسئولیتش متوجه پدر و مادر نیست. داستان بسیار شاخص آن هم پسر نوح(ع) است. این‌ها به عامل هدایت‌گر درونی انسان‌ها مربوط می‌شود.

چرا اکثر دانش‌آموزان ما دانشمند نمی‌شوند؟/ اگر هدایت درونی ما فعال شود، هدایت‌های بیرونی را به خوبی دریافت می‌کند و به اوج می‌رسد

  • مدارس ما زیاد به عامل هدایت‌گر درونی بچه‌ها کاری ندارند و می‌خواهند به زور امتحان و نمره و تشویق و تنبیه فوری، یک چیزهایی را در ذهن بچه‌ها جا بدهند تا بچه‌ها یاد بگیرند و دکتر و مهندس و... شوند. این‌گونه است که اکثر دانش‌آموزان ما دانشمند نمی‌شوند. تصور نکنید که برای دانشمند شدن حتماً باید انسان از یک نبوغ فوق‌العاده برخوردار باشد. کمااینکه بسیاری از دانشمندان، نبوغ یا استعداد ویژه‌ای نداشتند.
  • ما باید کاری کنیم که قطب‌نمای درونی‌ و آن عامل هدایت‌گر درونی ما فعال شود. خداوند برای اینکه این اتفاق بیفتد، سیستم هدایت بیرونی را در اکثر موارد بدون تشویق و تنبیه فوری، قرار داده است. خداوند برای اینکه قدرت فهم ما بالا برود، یک‌مقدار غیرشفاف با ما صحبت کرده است تا خودمان تدبر کنیم و مطلب را دریافت کنیم.

سیستم‌های تربیتی ما باید شبیه سیستم‌ هدایت الهی شود

  • اگر هدایت درونی ما فعال شود، می‌تواند هدایت‌های بیرونی را به خوبی دریافت کند و به اوج برسد. ما در سیستم آموزش و پرورش و تعلیم و تربیتی خودمان باید از این سیستم هدایتی خداوند الهام بگیریم. البته ما همیشه در حال تعلیم و تربیت هستیم، مثلاً یک مدیر کارخانه یا اداره هم بر روی کارگران یا کارمندان خودش تأثیر تربیتی دارد. سیستم هدایتی خداوند این‌گونه است که می‌خواهد کاری کند تا قدرت هدایت درونی ما فعال شود. ما هم باید در تعلیم و تربیت، کاری کنیم که قدرت هدایت درونی افراد فعال شود. اگر این اتفاق بیفتد، بدون تشویق و تنبیه در اغلب موارد، اکثر دانش‌آموزان ما تبدیل به دانشمند خواهند شد. ذهن‌شان طوری خواهد شد که دائم دوست دارد مسائل پیچیده را حل کند، نه اینکه فقط مطالب آماده و ساده را دریافت کند. اگر عامل درونی هدایت انسان فعال شود، انسان دیگر نمی‌تواند عاطل و باطل باشد بلکه دوست دارد مدام چیزهای جدیدی بفهمد.
  • سیستم‌های تربیتی ما باید شبیه سیستم‌ هدایت الهی شود. البته منظور این نیست که همۀ تشویق‌ها و تنبیه‌ها را کلاً کنار بگذاریم. گاهی اوقات بنا بر مصالح اجتماعی باید تشویق و تنبیه‌های فوری نیز وجود داشته باشد. مثلاً اگر کسی در کوچه و خیابان با چاقو به مردم حمله کرد و آدم‌کشی کرد، باید خیلی زود مجازات شود. به چنین کسی نمی‌شود فرصت داد تا خودش سرِ عقل بیاید و آدم شود! چون او دارد فرصت‌های دیگران را می‌سوزاند، ما نباید جامعه را فدای این یک نفر کنیم.
  • تشویق و تنبیه فوری هم به جای خودش وجود دارد اما نه در اکثر موارد. نباید سیستم ما تشویقی و تنبیهی باشد که آن هدایت باطنی بیدار نشود.

اگر هدایت باطنی انسان بیدار شود، انسان به اشتیاق ملاقات خدا می‌رسد/ چه می‌شود که عامل هدایت درونی انسان خراب می‌شود؟

  • می‌دانید اگر هدایت باطنی انسان بیدار شود، انسان به کجا می‌رسد؟ به اشتیاق ملاقات خداوند می‌رسد. و چقدر زیباست که جوان‌ها را در همان آغاز دینداری با لقاءالله آشنا کنیم و شوق ملاقات خدا را در آنها بیدار کنیم. این تجربۀ بسیار زیبا را در دوران دفاع مقدس داشتیم.
  • اما چرا در میان عوامل هدایت، عامل هدایت درونی انسان را در مرتبۀ چهارم بیان کردیم؟ چرا در مرتبۀ اول قرار ندادیم؟ یعنی چرا نگفتیم که انسان در مرحلۀ اول، از خودش و از همین عامل هدایت‌گر درونی خودش شروع کند. اولاً دربارۀ انسان‌های مختلف، این وضعیت متفاوت است و ثانیاً اینها با هم قابل جمع هستند. یعنی این‌طور نیست که ابتدا یک مدتی فقط دنبال خداشناسی باشیم(اولین عامل هدایت) و بعد هم یک مدتی دنبال شناخت قرآن و اولیاء خدا برویم و بعد هم یک مدتی برویم و خودشناسی کنیم.
  • عوامل هدایت با همدیگر نیز می‌تواند عمل کنند. و ما زیاد بر سرِ تقدّم و تأخّرش بحث نمی‌کنیم ولی مرتبۀ هدایت باطنی بعد از عوامل هدایت آسمانی(سه عامل اول هدایت) قرار دارد. کمااینکه خداوند می‌فرماید: «مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم خود آنان را از یاد خودشان ببرد و اینها همان فاسقانند؛ وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون»(حشر/19) یکی از مصادیق مجازات‌های پنهان خداوند همین است.
  • کسی که خدا را فراموش کند، خداوند کاری می‌کند که او خودش را فراموش کند. وقتی خودش را فراموش کند دیگر نمی‌فهمد واقعاً چه می‌خواهد و عشق او به چه چیزی است؟ دیگر نمی‌فهمد چه چیزی برایش خوب است و چه چیزی برایش بد است. یعنی دیگر به نفع خودش کار نمی‌کند بلکه به ضرر خودش کار می‌کند. برای اینکه دیگر عامل هدایت‌گر درونی‌اش خراب شده است.

انسان چگونه به فسق می‌رسد؟/در وجود فاسق هیچ عامل بازدارندۀ درونی وجود ندارد

  • چرا انسان به فسق می‌رسد؟ فاسقین کسانی هستند که گناهان شنیع انجام می‌دهند و از آشکار شدن کارهای زشت خودشان هم هیچ ابایی ندارند. در وجود آنها هیچ چیزی نیست که آنها را به یک «بازدارندگی درونی» وادار کند.
  • فرق فسق با معصیت این است که در فسق، انسان به طور علنی گناه می‌کند و وجدانش هم از این کار اذیت نمی‌شود. یکی از لوازم فاسق بودن «بی‌وجدان بودن» است. اما کسی که گناه می‌کند و وجدان‌درد می‌گیرد، بی‌وجدان نیست. ببینید این تکفیری‌های بی‌وجدان چقدر راحت جنایت می‌کنند؟ مثلاً یک دختربچۀ سه-چهار ساله را به نرده می‌بندند، و جلوی چشم این بچه، سر پدر و مادرش را می‌بُرند و فیلم‌برداری می‌کنند. معلوم نیست اینها با فطرت خودشان چکار کرده‌اند که این‌قدر راحت دست به این جنایت‌ها می‌زنند! یکی از اینها را دستگیر کرده بودند و گفته بود: «من هشتاد آدم مرده را سربریدم، تا بتوانم راحت سرِ آدم زنده را ببُرم.»
  • «فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» یعنی خدا کاری می‌کند که اینها نفس و جان خودشان را هم فراموش می‌کنند و دیگر به نفع خودشان کار نمی‌کنند. حتی سخن دلِ خودشان را هم نمی‌فهمند چون دیگر آن قطب‌نما و آن عامل هدایت‌گر درونی‌شان نابود شده است. این مجازات خداوند است.

ابلیسیان هم سیستم‌هایی دارند که انسان‌ها را به فسق برسانند/ کاری می‌کنند که قطب‌نمای درونی انسان‌ها از کار بیفتد

  • در مقابل سیستم هدایت الهی، ابلیس و ابلیسیان و از جمله فرهنگ منحط غرب، نیز سیستم‌هایی دارند برای اینکه انسان‌ها را به فسق برسانند. یعنی کاری کنند که انسان‌ها، خودشان را فراموش کنند و خودشان را انکار کنند. یکی از ساده‌ترین روش‌های ابلیسیان این است که با تلقین و تکرار، کارهای زشت و شنیع را رواج می‌دهند و این کارها را خیلی عادی جلوه می‌دهند.
  • مثلاً در یک برنامۀ تلویزیونی، کسانی را دعوت می‌کنند که حشرات کثیفی مثل سوسک را بخورند. هرچند آنها هم در ابتدا مشمئز می‌شوند ولی آن‌قدر تلقین می‌کند که خوردن این چیزها هم مثل سایر خوراکی‌ها عادی است، که در نهایت برای آنها عادی می‌شود و شروع می‌کنند به خوردن سوسک. و بعد هم به آنها جایزه می‌دهند! با ترفندها و شیوه‌های مشابه دیگری نیز کارهای شنیعی مثل همجنس‌بازی را رواج می‌دهند. یعنی با هزاران ترفند مختلف، قبیح‌ترین امور غیرفطری را رواج می‌دهند. ببینید با این انسان بیچاره چکار می‌کنند تا قطب‌نمای درونی‌اش را از کار بیندازند!
  • اگر قطب‌نمای درونی انسان فعال باشد، هیچ‌وقت به سراغ عرق‌خوری و بی‌حجابی و این کارها نمی‌رود چون فطرتش او را از این کارها باز نمی‌دارد حتی قبل از اینکه دین و مذهب او را باز دارد.

برای فعال شدن قطب‌نمای درونی خودمان چه‌کاری کنیم؟/1-محاسبۀ نفس 2-توبه و مناجات

  • برای اینکه عامل هدایت‌گر درونی انسان‌ها بیدار شود، باید نظام تعلیم و تربیت جامعه درست شود. اما تا وقتی که این نظام تعلیم و تربیت بخواهد درست شود، خود ما برای فعال شدن این قطب‌نمای درونی خودمان چه‌کاری می‌توانیم انجام دهیم؟ چه‌کار کنیم که این قطب‌نمای درونی ما بیدار شود؟ به‌طور مشخص دو تا عمل هست که انسان باید انجام دهد. محال است که انسان بدون این دو عمل به جایی برسد:
  • 1-محاسبۀ نفس: انسان برای بیدار کردن آن قدرت هدایت‌گر درونی خود، باید محاسبۀ نفس کند و از خودش بپرسد: «تو چرا این کار را انجام دادی؟ چرا وقت خودت را تلف کردی؟ چرا حرف بیهوده زدی؟ چرا ناراحت و عصبانی شدی؟ ریشۀ این ناراحتی تو چه بود؟ چرا حسادت‌ ورزیدی؟ چرا بخل ورزیدی؟» انسان باید نفس خودش را محاکمه کند، معاتبه کند(به خودش عتاب کند) معاقبه کند(عقوبت کردن) مراقبه کند. همۀ اینها بر محور محاسبۀ نفس است و بدون محاسبه نمی‌شود.امام کاظم(ع) فرمود: «از ما نیست کسی که هر روز محاسبۀ نفس نکند؛ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ»(کافی/2/453) امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»(غررالحکم/4741) اگر یک مقدار محاسبۀ نفس کنی، آن وجدان خفته‌شدۀ تو بیدار می‌شود و از زندان بیرون می‌آید و فرصت پیدا می‌کند چیزی بگوید و رشد کند و قطب‌نمای درونی تو فعال می‌شود.
  • 2- توبه و دعا و مناجات: انسان در خلوت خودش با خدا مناجات کند و درِ خانۀ خدا برود و توبه کند و بگوید: «خدایا! من غلط کردم، من اشتباه کردم...» دین ما به‌جای تنبیه، می‌گوید: «توبه کنید.» به‌جای اینکه کسی را توسط تنبیه بیرونی ادب کند، می‌گوید: «برو در خلوت خودت توبه کن!»

باید برنامۀ محاسبۀ نفس و برنامۀ توبه و مناجات داشته باشیم

  • باید برنامۀ محاسبۀ نفس داشته باشیم و باید برنامۀ توبه و مناجات و سحرخیزی و دعا خواندن داشته باشیم. البته گاهی نیز می‌توان این دو برنامه را در یک جلسه اجرا کرد. نباید همه‌اش به نظام تعلیم و تربیتی اتکا کنیم، بلکه خودمان در مملکت وجود خودمان، با این دو کار، می‌توانیم آن عامل هدایت‌گر درونی را بیدار کنیم.
  • وقتی این عامل هدایت‌گر درونی ما بیدار شود غوغا می‌شود چون هم یک عاملی از درون ما را به سوی خدا می‌کشاند و هم از بیرون، آن جاذبۀ مغناطیسی پروردگار عالم، ما را جذب می‌کند. لذا سرعت حرکت ما به سوی پروردگار، فوق‌العاده زیاد خواهد شد. ضمن اینکه جاذبۀ کتاب خدا و جاذبۀ ولیّ خدا نیز وجود دارد. 

یکی دیگر از عوامل هدایت «عمل و تلاش خودمان» است/ کسی که تقوا ندارد در واقع عامل تولید هدایت را در خودش از بین برده است

  • تا اینجای بحث، از عوامل ثابت هدایت‌گر صحبت کرده‌ایم. عوامل ثابت هدایت‌گر یعنی؛ خدا، کتاب خدا، اولیاء خدا، حوادث روزگار، نشانه‌هایی که در عالم خلقت وجود دارد و فطرت الهی انسان(همان عامل هدایت‌گر درونی). اینها عواملی هستند که ما برای آنها کاری نکرده‌ایم و برای به دست آوردنش زحمتی نکشیده‌ایم. اما در ادامۀ بحث به این خواهیم رسید که خودمان هم می‌توانیم یک عامل هدایت به این عوامل اضافه کنیم و آن عمل و تلاش خودمان است. در واقع یکی دیگر از عوامل هدایت «فعالیت خودمان» است، یعنی فعل ما، ما را هدایت خواهد کرد. کمااینکه خدا می‌فرماید: «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»(عنکبوت/69) و می‌فرماید: «وَ یَهْدی إِلَیْهِ مَنْ أَناب»(رعد/27) یعنی ما در وجود خودمان عامل تولید هدایت داریم. ما خودمان می‌توانیم اسباب هدایت را فراهم کنیم. از اینجاست که فصل دوم هدایت شروع می‌شود. که به بحث مبارزه با هوای نفس و تقوا باز می‌گردد. هر کسی تقوا نداشته باشد در واقع عامل تولید هدایت را در خودش از بین برده است.
  • در روز قیامت هر کسی با نور خودش(نور در واقع همان عامل هدایت است) حرکت می‌کند؛ همان نوری که عمل او را تولید کرده است(یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ... یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُواْ وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا؛حدید/ 12و13) اما در دنیا عوامل مختلفی وجود دارند که به انسان نور می‌رسانند تا بتواند راه بیفتد(نوری که با پیامبر(ص) نازل شده؛ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَه؛ اعراف/157) و (اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور؛ بقره/257) بعد از اینکه انسان با کمک این انوار متعدد و عوامل هدایت به راه افتاد، من‌بعد با عمل خودش راه می‌رود و خودش را هدایت می‌کند(وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی‏ بِهِ فِی النَّاس؛ انعام/122)
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۰۴
مجید شهشهانی

خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟-14

فلسفۀ نهایی حکومت، هدایت است نه صرفاً عدالت و رفاه/ ولیّ خدا کسی را به اجبار هدایت نمی‌کند، ولی باید امکان هدایت فراهم باشد و موانع هدایت برداشته شود/قواعد هدایت اجازه نمی‌دهد ولیّ خدا به هر شیوه‌ای مردم را وادار به اطاعت کند

پناهیان: یکی از مهمترین لوازم هدایت، تشکیل حکومت است. همان ولیّ خدا که هدایتگر امت است، یکی از شؤون او تشکیل حکومت است. و اصلاً همین مفهوم هدایت است که فلسفۀ حکومت را تشکیل می‌دهد. حتی فلسفۀ نهایی حکومت، صرفاً عدالت هم نیست. فلسفۀ حکومت، رفاه و آسایش هم نیست، هر مفهومی از مفاهیم انسانی و ایمانی غیر از هدایت، نمی‌تواند فلسفۀ نهایی حکومت باشد. اگر حکومت دینی یا حکومت ولیّ خدا، عدالت را برقرار می‌کند، برای این است که برپایی عدالت، فضا را برای هدایت مهیا می‌کند. در فضایی که ظلم باشد، هدایت به سهولت صورت نمی‌پذیرد.

حجت ‌الاسلام پناهیان به مناسبت ماه مبارک رمضان 30 شب در مصلی بزرگ امام خمینی با موضوع «خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟» سخنرانی می‌کند. در ادامه گزیده‌ای از مباحث مطرح شده در جلسه چهاردهم را می‌خوانید:

اگر ولیّ خدا فقط به موعظه می‌پرداخت و کاری به حکومت نداشت، جنگ و دعوا هم علیه او راه نمی‌افتاد

  • همان‌طور که - در جلسه قبل- بیان شد، یکی از ابعاد هدایت توسط امام(علاوه بر راهنما بودن) تصرف تکوینی در نفوس و رساندن به مقصد است. یعنی وقتی ما در محضر یک امام قرار می‌گیریم، ایشان فقط ما را راهنمایی نمی‌کند بلکه دست دل ما را می‌گیرد و به مقصد می‌رساند. کسانی که با اهل‌بیت(ع) مراوده دارند، به مراتبی می‌رسند که می‌فهمند با قدمِ خودشان به آن جاها نرسیده‌اند. اگر هم خودشان یک قدم برداشته باشند، بعد از آن یک قدم، اهل‌بیت(ع) آنها را با تصرف در دل‌شان، ده‌ها قدم پیش بُرده‌اند.
  • در کنار ابعاد فوق(«راهنمایی» و «تصرف قلبی») یکی از ابعاد بسیار مهم هدایت توسط ولیّ خدا بُعد «حکومت» است. یعنی ائمۀ هدی(ع) برای هدایت، فقط به «راهنمایی» یا «تصرف قلبی» اکتفا نمی‌کنند، بلکه حکومت نیز برقرار می‌کنند تا مردم را هدایت کنند. همۀ دعواها نیز از همین‌جا شروع می‌شود! یعنی اگر ولیّ خدا فقط به موعظه مشغول بود و کاری با سیاست و حکومت نداشت، جنگ و دعوا هم علیه او راه نمی‌انداختند. اما نمی‌شود مردم را صرفاً با کتاب و دعا و توصیه‌های اخلاقی هدایت کرد. اگر عملیات هدایت صرفاً قرار بود با تعلیم و تربیت باشد، نه دشمن چندانی پیدا می‌کرد و نه عملیات هدایت به خوبی انجام می‌گرفت.

تشکیل حکومت یکی از لوازم مهم هدایت است/فلسفۀ نهایی حکومت، هدایت است نه صرفاً عدالت و رفاه

  • یکی از مهمترین لوازم هدایت، تشکیل حکومت است. همان ولیّ خدا که هدایتگر امت است، یکی از شؤون او تشکیل حکومت است. و اصلاً همین مفهوم هدایت است که فلسفۀ حکومت را تشکیل می‌دهد. حتی فلسفۀ نهایی حکومت، صرفاً عدالت هم نیست. فلسفۀ حکومت، رفاه و آسایش هم نیست، هر مفهومی از مفاهیم انسانی و ایمانی غیر از هدایت، نمی‌تواند فلسفۀ نهایی حکومت باشد.
  • اگر حکومت دینی یا حکومت ولیّ خدا، عدالت را برقرار می‌کند، برای این است که برپایی عدالت، فضا را برای هدایت مهیا می‌کند. در فضایی که ظلم باشد، هدایت به سهولت صورت نمی‌پذیرد. اگر این حکومت، رفاه و عمران و آبادانی را فراهم می‌کند، برای این است که عملیات هدایت به خوبی صورت بگیرد. اگر با ظالمان و ستمگران و استبدادها و استکبارها مبارزه می‌کند، برای این است که عملیات هدایت به سهولت انجام بگیرد. اگر پیامبر(ص) دستور داد کسی را که با شعر گفتن، به ایشان توهین کرده بود، به قتل برسانند، به همین خاطر بود(وَ کَانَ عَهْدُ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى الْمُسْلِمِینَ عِنْدَ تَوَجُّهِهِ إِلَى مَکَّةَ أَنْ لَا یَقْتُلُوا بِهَا إِلَّا مَنْ قَاتَلَهُمْ وَ آمَنَ مَنْ تَعَلَّقَ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ سِوَى نَفَرٍ کَانُوا یُؤْذُونَهُ ص مِنْهُمْ مِقْیَسُ بْنُ صُبَابَةَ وَ ابْنُ خَطَلٍ عَبْدُ الْعُزَّى وَ ابْنُ أَبِی سَرْحٍ وَ قَیْنَتَانِ کَانَتَا تُغَنِّیَانِ بِهِجَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص‏؛ ارشاد مفید/1/136)و (...کَانَتَا تُغَنِّیَانِ بِهِجَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاَمَرَ بِقَتلِهما مَعَه؛ تاریخ‏الطبری/‏3/58) همۀ اینها برای این بود که عملیات هدایت انسان‌ها به سهولت صورت بگیرد.

به دست گرفتن قدرت و حکومت، جزئی از عملیات هدایت است؛ البته ولیّ خدا با زور قدرت را تصاحب نمی‌کند

  • اصلاً جزئی از عملیات هدایت، به دست گرفتن قدرت و حکومت است. البته معلوم است که ولیّ خدا با زور، قدرت را تصاحب نمی‌کند بلکه با یک ساز و کار خاصی قدرت را به دست می‌گیرد. از جمله اینکه: با تکیه به بصیرت مردم قدرت را به دست می‌گیرند نه با فریب دادن مردم. با تکیه بر یارانی که خیلی محکم و بامعرفت هستند حکومت تشکیل می‌دهند. و این شیوه‌ها و این ساز و کار خاص ائمۀ هدی(ع) در اوج خودش در حکومت امام زمان(ع) تحقق پیدا خواهد کرد.
  • ائمۀ هدی(ع) برای به دست گرفتن حکومت، مقدماتی را نیز فراهم می‌کنند، طبیعتاً این کار به معنای این نیست که به زور بر مردم حکومت کنند، بلکه خود مردم باید شایستگی این حکومت را داشته باشند. اما به هر حال ائمۀ هدی(ع) تلاش‌هایی برای فراهم کردن مقدمات حکومت انجام می‌دهند؛ مثل مقدماتی که امام حسن(ع) فراهم کرد ولی مردم واقعاً همراهی نکردند و حضرت مجبور شدد حکومت تشکیل ندهد. امام حسین(ع) نیز مقدماتی فراهم کرد و به سمت کوفه حرکت کرد و نائب خود را به آنجا فرستاد و از مردم بیعت گرفت ولی این حرکت، به شهادت حضرت منجر شد. امیرالمؤمنین(ع) نیز در ماجرای سقیفه و بعد از آن، تلاش‌هایی را انجام دادند.

اینکه اسلام این‌قدر سیاسی است، به خاطر مفهوم هدایت است

  • عملیات هدایت، کارش به جایی کشیده می‌شود که انسان را از لاک معنویت فردی بیرون می‌آورد و او را به فضای سیاسی وارد می‌کند. و اینکه می‌بینید اسلام این‌قدر سیاسی است، به خاطر همین مفهوم هدایت است. اولیاء خدا اگر مسئولیت هدایت به عهده‌شان نبود، در سیاست هم دخالت نمی‌کردند. اما وقتی ولیّ خدا می‌خواهد مردم را هدایت کند باید فرماندۀ مطلق باشد. پیامبر اکرم(ص) نمی‌توانست در حاشیه بنشیند و مردم را هدایت کند، بلکه باید در مرکز حکومت قرار می‌گرفت.
  • برخی افراد نادان می‌گویند: اصلاً (در مدینه) پیامبر اکرم(ص) حکومت نمی‌کردند! اگر کارهایی مثل «جنگ کردن»، «گسیل کردن نیروها برای دفاع از سرحدات اسلامی»، «فرمان دادن برای زکات»، «تنظیم بازار» و کارهایی که مربوط به جامعه بود و پیامبر(ص) انجام می‌داد، حکومت کردن محسوب نمی‌شود پس چه محسوب می‌شود؟! مگر حکومت‌های الان غیر از این کارها چه کاری انجام می‌دهند؟ یک نمونۀ بارزش این است که فرمان جنگ و صلح را باید ولیّ خدا صادر کند و این حساس‌ترین نقطۀ سیاسی هر حاکمیتی است.

پیامبر باید زمینۀ تزکیه مردم را فراهم کند و این با تشکیل حکومت ممکن خواهد بود

  • در قرآن کریم، دربارۀ رسالت انبیاء الهی، چهار عمل اصلی (چهار مأموریت مهم برای انبیاء) بیان شده است: 1-تلاوت آیات 2-تزکیه کردن(پاک کردن مردم) 3-تعلیم کتاب 4- تعلیم حکمت «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»(آل‌عمران/164) پاک کردن مردم یا «یُزَکِّیهِمْ» به چه معناست؟ آیا معنایش این است که پیامبر(ص) برای مردم درس اخلاق بگذارد؟ این‌کار که در سه مرحلۀ دیگر هم وجود دارد یعنی در «تلاوت آیات»، «تعلیم کتاب» و «تعلیم حکمت». پس «یُزَکِّیهِمْ» که یکی از مأموریتهای چهارگانۀ پیامبر(ص) است، به چه معناست؟
  • قطعاً یکی از مصادیق «یُزَکِّیهِمْ» زکات گرفتن از مردم است کمااینکه در قرآن می‌فرماید: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها»(توبه/103) یعنی ای پیامبر! از اموالشان زکات بگیر، تا بدین وسیله پاکشان کنی. و زکات گرفتن هم یک شأن یا بُعد حکومتی است که مربوط به ادارۀ اقتصادی جامعه است. «یُزَکِّیهِمْ» به مسألۀ حکومت، اشاره دارد.
  • وقتی گفته می‌شود پیامبر باید مردم را تزکیه کند(طبق آیۀ فوق) منظور این است که زمینۀ تزکیه را برای آنها فراهم کند. و وقتی ولیّ خدا می‌خواهد زمینۀ تزکیه را برای مردم فراهم کند، یکی از کارها این است که جلوی قدرت‌های زورگو بایستد و در این راه خطر کند و حتی اگر لازم شد، مؤمنین باید در این راه جهاد کنند اگر چه به شهادت برسند. اینها همه از لوازم هدایت است.
  • اگر امیرالمؤمنین(ع) سه تا جنگ داخلی را رهبری کردند، در جهت همین هدایتگری بوده است و دلیل دیگری نداشته است. و این‌جاست که موضوع هدایت، خیلی جدّی می‌شود. از این‌جا به بعد، موضوع هدایت، یک موضوع سیاسی می‌شود.

ولیّ خدا کسی را به اجبار هدایت نمی‌کند، ولی باید امکان هدایت فراهم باشد و موانع هدایت برداشته شود

  • یکی از کارهایی که ولیّ خدا در مسیر هدایت باید انجام دهد، این است که موانع هدایت را بردارد و کنار بزند. البته کسی را به اجبار هدایت نمی‌کنند، اما امکان هدایت باید فراهم شود. زندگی مردم نباید طوری باشد که امکان هدایت را سلب کند. مثلاً قوانین باید به گونه‌ای باشد که امکان هدایت یافتن(اهتداء) را سلب نکند. باید به گونه‌ای باشد که امکان هدایت فراهم باشد و هر کسی که می‌خواهد هدایت شود، بتواند.
  • چرا نظام اسلامی به سراغ مسائل اقتصادی می‌رود و سعی می‌کند در جامعه یک نظم اقتصادی فراهم شود و یک رفاهی برای مردم مهیا شود؟ چون اگر از جنبۀ اقتصاد مشکلی ایجاد شود، این مانع هدایت مردم می‌شود و دیگر نمی‌توان مردم را به سوی نماز و ... سوق داد. اگر نظام اسلامی قدرت نداشته باشد و اعمال قدرت نکند و در مسیر اعمال قدرت، گردنِ گردن‌کشان را نشکند و نفوذ طاغوتیان را از بین نبرد، نمی‌تواند شرایط هدایت را برای عموم مردم فراهم کند.

چرا مردم فکر می‌کردند مدیریت و سیاست امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) ضعیف است؟/ چرا ائمۀ هدی(ع) معمولاً به بی‌تدبیری محکوم می‌شدند؟

  • درک حکومت دینی با همین معنای هدایت ممکن است. اگر این معنا را درک کنیم، می‌فهمیم که چرا ائمۀ هدی(ع) معمولاً به بی‌تدبیری محکوم می‌شدند؟ چرا امام حسن(ع) را خانه‌نشین کردند؟ چرا به امام حسن(ع) می‌گفتند«مذلّ‌المؤمنین» (فَسَلَّمَتْ عَلَیْهِ الشِّیعَةُ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین‏؛ تحف‌العقول/308)؟ آیا امام حسن(ع) از خودشان ضعف نشان داده بودند که مردم دیدند با رهبری ایشان نمی‌توانند بر معاویه پیروز شوند؟!
  • واقعش این است که این امام حسن(ع) نبود که از خودش ضعف نشان داده بود، بلکه این امیرالمؤمنین(ع) بود که مردم (به تصور اشتباه خودشان) از ایشان تلقیِ ضعف کرده بودند. کمااینکه رسماً به علی(ع) می‌گفتند: شما مدیریت بلد نیستید! معاویه از شما مدیرتر است، زرنگتر است، تدبیرش بیشتر است! (قال علی(ع): لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ: إِنَّ عَلِیّاً رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحُرُوبِ؛ ارشاد مفید/1/280) و (وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَی مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَی النَّاسِ؛ نهج البلاغه/خطبه 200)
  • در جنگ صفین لشکر معاویه بسیار بیشتر از لشکر امیرالمؤمنین(ع) کشته داد. (گفته شده لشکر شام 90 هزار کشته و لشکر عراق 20 هزار کشته داد: عدة من قتل بها من الفریقین فی مائة یوم و عشرة ایام مائة الف و عشرة آلاف من الناس من اهل الشام تسعون الفاً و من اهل العراق عشرون الفاً؛ مروج‏الذهب/ج‏2/ص394) یا (لشکر شام 45 هزار کشته داد و لشکر عراق 25 هزار کشته داد؛ وَ أُصِیبَ بِصِفِّینَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ خَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ أَلْفاً وَ أُصِیبَ بِهَا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ خَمْسَةٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفاً؛ وقعۀالصفین/ص558) اما علی‌رغم اینکه تعداد کشته‌های لشکر معاویه بیشتر بود، لشکر علی(ع) به‌هم ریخت و لشکر معاویه به‌هم نریخت! به نظر شما دلیلش چه بود؟ آیا همین مسائل باعث نمی‌شد که مردم بگویند علی(ع) نتوانست مدیریت کند؟! کمااینکه در مسیر بازگشت از صفین، شخصی به علی(ع) گفت: مردم می‌گویند علی(ع) نتوانست لشکر را اداره کند و با اینکه تعداد زیادی سرباز در اختیارش بود، ولى آنان را پراکنده ساخت‏! (یَقُولُونَ إِنَّ عَلِیّاً کَانَ لَهُ جَمْعٌ عَظِیمٌ فَفَرَّقَهُ وَ حِصْنٌ حَصِینٌ فَهَدَمَهُ...إِذَنْ کَانَ ذَلِکَ هُوَ الْحَزْمَ؛ وقعه صفین/ص529) حتی بعد از جنگ صفین، 4000 نفر از سربازان پای رکاب علی(ع) علیه حضرت قیام کردند(خوارج نهروان) اما کسی از سربازان معاویه، علیه معاویه قیام نکرد.
  • یکی از دلایل اینکه مردم پای رکاب امام حسن(ع) محکم نایستادند و ایشان مجبور به پذیرش صلح شد، این بود که مردم در جریان امامتِ ایشان و به خصوص امامتِ علی(ع)، آن مدیریت یا سیاست را نمی‌دیدند و رسماً این تلقی غلط را اعلام می‌کردند. به حدّی که امیرالمؤمنین(ع) دربارۀ این تلقی باطل مردم با آنها سخن می‌گفت و می‌فرمود: «من بلد هستم و می‌دانم چگونه شما را به راه راست بیاورم و شما را مجبور کنم از من اطاعت کنید من می‌دانم چه چیزی شما را درست می‌کند و اعوجاج و کج‌روی شما را اصلاح خواهد کرد اما به خدا قسم شما را با فاسد کردن نفس خودم، اصلاح نخواهم کرد؛ وَ إِنِّی لَعَالِمٌ بِمَا یُصْلِحُکُمْ وَ یُقِیم‏ أَوَدَکُمْ‏ وَ لَکِنِّی وَ اللَّهِ لَا أُصْلِحُکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی»(الغارات/2/428)

قواعد هدایت اجازه نمی‌دهد ولیّ خدا به هر شیوه‌ای مردم را وادار به اطاعت کند

  • در واقع اقتضای حکومت دینی که فلسفۀ آن هدایت مردم است، به علی(ع) اجازه نمی‌داد خیلی از کارها را انجام دهد و تقوا را زیر پا بگذارد و به هر شیوه‌ای مردم را وادار به اطاعت کند. اما گویا مردم طالب هدایت نبودند بلکه طالب زور بودند و می‌خواستند کسی باشد که با زور و اجبار، آنها را اصلاح کند ولی امیرالمؤمنین(ع) این کار را انجام نداد. گویا برخی از مردم دنبال این هستند که با این شیوه بر آنها حکومت شود، و اسم آن را هم مدیریت یا سیاست می‌گذارند. انگار اگر کسی مردم را فریب دهد یا به آنها زور بگوید، آنها بیشتر می‌پسندند!
  • چرا حکومت ولیّ خدا این‌گونه است؟ برای اینکه فلسفۀ این حکومت، هدایت است و لذا تابع قواعد هدایت خواهد بود و ساز و کار خاصی دارد. اما نادان‌ها فکر می‌کنند این حکومت استحکام ندارد و دشمن‌ها طمع می‌کنند این حکومت را بشکنند ولی اگر این حکومت که تابع قواعد هدایت است، در شرایط لازم خودش برقرار شود، بدون تکیه به زورگویی برقرار خواهد ماند.

حکومتی که تابع قواعد هدایت است، به شرایطی نیاز دارد

  • اگر حکومتی تابع قواعد هدایت باشد و بخواهد مردم را هدایت کند، این حکومت به شرایطی نیاز دارد. یکی از شرایط مهم این حکومت، یار داشتن است. و امام حسن(ع) به خاطر اینکه یار نداشت، نتوانست حکومت را برقرار کند. دربارۀ امام حسین(ع) نیز همین‌طور بود. چرا ظهور امام زمان(ع) به تأخیر می‌افتد؟ چون ایشان قرار است بیاید و حکومت کند و برقراری این حکومت، شرایطی می‌خواهد و هنوز این شرایطش کاملاً فراهم نشده است. یکی از شرایط ظهور حضرت، این است که یارانی داشته باشد که این یاران، گواهانی بر این ادعا باشند. یک امام نمی‌تواند به تنهایی در مقابل مردمان بد، سخن حق خود را به کرسی بنشاند. یکی دیگر از شرایط برقراری حکومت امام زمان(ع)، آشکار شدن بطلان باطل است، یعنی اول باید بطلان هر سخن باطلی به اثبات رسیده باشد و بعد حضرت تشریف بیاورد. یعنی هر کسی ادعا کند که می‌تواند جامعه را اداره کند، می‌آید و در عمل بطلان ادعایش ثابت می‌شود (مَا یَکُونُ هَذَا الْأَمْرُ حَتَّى لَا یَبْقَى صِنْفٌ مِنَ النَّاسِ إِلَّا و قَدْ وُلُّوا عَلَى النَّاسِ حَتَّى لَا یَقُولَ قَائِلٌ إِنَّا لَوْ وُلِّینَا لَعَدَلْنَا ثُمَّ یَقُومُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ وَ الْعَدْلِ»(غیبت نعمانی/274) و «دَوْلَتُنَا آخِرُ الدُّوَلِ وَ لَنْ یَبْقَى أَهْلُ بَیْتٍ لَهُمْ دَوْلَةٌ إِلَّا مَلَکُوا قَبْلَنَا لِئَلَّا یَقُولُوا إِذَا رَأَوْا سِیرَتَنَا إِذَا مَلِکْنَا سِرْنَا مِثْلَ سِیرَةِ هَؤُلَاءِ»(غیبت طوسی/ص472)
  • قرار نیست که امام زمان(ع) بیاید و در رقابت با کمونیسم، لیبرالیسم و بسیاری از این ایسم‌های باطل قرار بگیرد. بلکه صبر می‌کند تا همۀ این ایسم‌ها بطلان خودشان را به اثبات برسانند، و وقتی یک خلأ تئوریک، جهان را فراگرفت، حضرت ظهور می‌کند. چون شرط هدایت این است که یک قابلیتی در مردم پدید بیاید و این قابلیت وقتی پدید می‌آید که کسی سخنی برای گفتن و فریب دادن مردم نداشته باشد.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۰۲
مجید شهشهانی

خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟-13

قرآن با زائل کردن تکبر، ما را آمادۀ ولایت‌پذیری می‌کند

پناهیان: کسانی که نمی‌توانند امامت را تحمل کنند، مشکل‌شان تکبر است. لذا نسبت دیگر بین قرآن و امامت این است که قرآن تکبر انسان را زائل می‌کند و وقتی تکبر انسان زائل شد، ولایت‌پذیر و امام‌پذیر می‌شود. چه کسی درست قرآن خوانده و با قرآن هدایت شده است؟ کسی که بعد از قرآن خواندن، آمادۀ ولایت‌پذیری شود یا ولایت‌پذیری‌اش بالا برود. چون قرآن یک طوری دل ما را صفا می‌دهد که خود به خود آمادۀ پذیرش امر امامت می‌شویم.

حجت الاسلام پناهیان به مناسبت ماه مبارک رمضان 30 شب در مصلی بزرگ امام خمینی با موضوع «خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟» سخنرانی می‌کند. در ادامه گزیده‌ای از مباحث مطرح شده در جلسه سیزدهم را می‌خوانید:

سه مرتبۀ مهم هدایت: 1.هدایت مستقیم توسط خدا 2.هدایت با کتاب 3.هدایت با ولیّ خدا

  • اولین مرتبۀ هدایت، هدایت مستقیم و بی‌واسطه است، یعنی گاهی اوقات خداوند، مستقیماً بندۀ خودش را هدایت می‌کند. وقتی می‌گوییم: «گاهی اوقات» به این معنا نیست که خدا بعضی‌ها را مستقیماً هدایت می‌کند و بعضی‌ها را مستقیماً هدایت نمی‌کند. خداوند تمام بندگانش را در حدّ و مرتبه‌ای مستقیماً هدایت می‌کند. اینکه ما مفطور به فطرت الهی هستیم و اینکه خدا در عالم ذر، از ما تعهد گرفته است(إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏؛ اعراف/172) مراتبی از این هدایت مستقیم الهی است.
  • مرتبۀ دیگری از هدایت، هدایت با کتاب خدا است که این هدایت با کتاب خدا، خود به خود ما را به مرتبۀ دیگری از هدایت سوق می‌دهد که هدایت به سوی ولیّ خدا یا امام است. شخص «ولیّ خدا» یکی از وسایل یا عوامل مهم هدایت است که از جانب پروردگار برای هدایت بندگانش قرار داده شده است.
  • همان‌طور که در حدیث ثقلین تأکید شده این دو ثقل باعظمت(قرآن و امام) دو عامل مهم هدایت هستند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من از بین شما می‌روم دو امر باعظمت (دو عامل بزرگ هدایت) در بین شما می‌گذارم، کتاب خدا و امامت که این دو عامل از هم جدا نمی‌شوند تا روزی که در کنار حوض کوثر نزد من بیایند»(أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ، قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الثَّقَلَانِ قَالَ کِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلُ بَیْتِی، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِی اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض‏؛ تفسیر قمی/1/173) و (إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا- کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض‏؛ کافی/2/415)

نسبت بین قرآن و امامت: 1ـ قرآن با زائل کردن تکبر، ما را آمادۀ ولایت‌پذیری می‌کند

  • در اینجا می‌خواهیم نسبت بین این دو عامل هدایت(قرآن و امام) را از سه جهت ذکر کنیم. در جلسۀ قبل گفتیم که یکی از فراوان‌ترین آثار روحی و معنوی آیات قرآن این است که تکبر را از دل انسان زائل می‌کند. اگر قرآن روی ما اثر بگذارد و تکبر را از دل ما زائل کند، وقتی به امام، ولیّ خدا یا نبیّ خدا برسیم، بدون تکبر سخن او را می‌پذیریم و در مقابل او شاخ و شانه نخواهیم کشید.
  • یک نسبت بین «قرآن» و «امامت» این است که اگر قرآن ما را خوب تربیت کند، تکبر را از دل ما برمی‌دارد و وقتی تکبر از دل‌مان برداشته شد، آمادۀ ولایت‌‌پذیری خواهیم شد.
  • مهمترین مشکل بر سر پذیرش امامت این است که مردم حاضرند تکبر خود را در مقابل خدا، کنار بگذارند اما حاضر نیستند تکبر خود را در مقابل امام، کنار بگذارند و به امام تواضع کنند، کمااینکه ابلیس حاضر بود تکبر خودش را در مقابل خدا، کنار بگذارد اما در مقابل آدم(ع) نتوانست تکبرش را کنار بگذارد.
  • کسانی که نمی‌توانند امامت را تحمل کنند، مشکل‌شان تکبر است. لذا نسبت دیگر بین قرآن و امامت این است که قرآن تکبر انسان را زائل می‌کند و وقتی تکبر انسان زائل شد، ولایت‌پذیر و امام‌پذیر می‌شود. چه کسی درست قرآن خوانده و با قرآن هدایت شده است؟ کسی که بعد از قرآن خواندن، آمادۀ ولایت‌پذیری شود یا ولایت‌پذیری‌اش بالا برود. چون قرآن یک طوری دل ما را صفا می‌دهد که خود به خود آمادۀ پذیرش امر امامت می‌شویم.

2ـ قرآن ما را دین استوار هدایت می‌کند / عامل استواری دین، امامت است

  • امام صادق(ع) دربارۀ آیۀ شریفه: «این قرآن، هدایت می‌کند به آن‌چیزی که اقوم  است؛ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی‏ هِیَ أَقْوَمُ»(اسراء/9) می‌فرماید: یعنی قرآن شما را به امام هدایت می‌کند؛ قَالَ: یَهْدِی إِلَى الْإِمَامِ»(کافی/1/216)
  • اقوم، قیّم و قِیَماً، توصیفاتی است که در قرآن، برای دین ذکر شده است. (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّم؛ روم/43) و (إِنَّنی‏ هَدانی‏ رَبِّی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دیناً قِیَماً؛ انعام/161) اقوم به معنای استوار و ایستاده است. علامۀ طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه می‌فرماید: قیام، ضد قعود است و یکی از معتدل‏ترین حالات آدمى است. و انسان در این حال از هر حالت دیگرى نسبت به کارهایش مسلط‌تر است. اینکه می‌فرماید دین شما «اقوم» است یعنی استوار است، در حالت قیام است و برای ادارۀ حیات بشر، خیلی مسلط و قوی است.(ترجمۀ تفسیر المیزان/13/62-64 )
  • با توضیح علامه طباطبایی، دین اقوم یا دین استوار، دینی است که در ادارۀ حیات بشر، بسیار قوی است یعنی می‌تواند خیلی محکم و باقدرت، حیات بشر را اداره کند. لذا ترجمۀ آیه این‌طور می‌شود: این قرآن هدایت مى‏کند به سوى دینى که اقوم(استوارتر) از هر دین و مسلط‌تر بر اداره امور بشر است.
  • حالا اگر یک دین بخواهد حیات بشر را به خوبی اداره کند، به چه چیزی نیاز دارد؟ طبیعتاً نیاز به نظام سیاسی دارد و محور نظام سیاسی اسلام، امامت است. لذا امام صادق(ع) می‌فرماید: «یَهْدی لِلَّتی‏ هِیَ أَقْوَمُ» یعنی «یَهْدِی إِلَى الْإِمَامِ»(کافی/1/216) یعنی ما را به امام هدایت می‌کند. چون عامل استواری دین، امامت است. عاملی که موجب می‌شود ستون خیمۀ دین، محکم بایستد، امام است. و در آیۀ فوق در ضمن معنای «أَقْوَمُ» در واقع دارد به مفهوم امامت اشاره می‌کند.

دینی که استوار نیست، مردم را به خوب بودنِ برّه‌وار دعوت می‌کند و باعث می‌شود گرگ‌ها بر مردم مسلط شوند

  • دینی که اقوم نباشد، چگونه دینی است؟ دینی است که خیلی راحت به آن حمله می‌کنند، راحت آن را تحریف می‌کنند و آن را پاره پاره می‌کنند. دینی که به شما بگوید یک‌سری کارهای خوب(مانند نماز و زکات و ...) انجام دهید اما دربارۀ اینکه وقتی دزدان بشریت به شما حمله کردند و شما را غارت کردند، هیچ توصیه‌ای نکرده باشد که «چگونه در مقابل این غارتگری‌ها بایستید؟» دین اقوم نیست. چون اگر دینداران و نمازخوان‌های شما را غارت کردند، دین شما هیچ پیشنهادی ندارد که چگونه در مقابل این غارتگری بایستید؟ اگر شما را به بردگی کشیدند، این دین می‌گوید: «من فقط خواستم شما آدم‌های خوبی شوید، به بردگی و بدبختی شما کاری ندارم. فقط می‌توانم به شما توصیه کنم صبر کنید و تحمل کنید!» این همان دینی است که مارکسیست‌ها می‌گفتند: افیون توده‌هاست. این دینی است که مردم را خواب می‌کند و یک عده‌ای گرگ را بر مردم مسلط می‌کند.

دین اقوم، دینی است که بتواند حیات بشر را اداره کند نه اینکه یک‌سری آدم‌ خوش‌اخلاق و برّه‌وار درست کند که هر گرگی بتواند آنها را بدَرَد

  • اگر یک دین، مردم را به خوب بودنِ برّه‌وار دعوت کند باعث می‌شود گرگ‌ها این مردم خوب را بدرند و دین آنها هم نمی‌تواند برای‌ این مردم کاری انجام دهد. در این صورت این دین «اقوم» نیست. دین اقوم، دینی است که بتواند حیات بشر را اداره کند نه دینی که فقط چندتا نصیحت و توصیۀ اخلاقی برای مردم داشته باشد و یک‌سری آدم‌های اخلاقی و گردن‌شکسته درست کند که هر کسی خواست بتواند این آدم‌های اخلاقی را مثل برّه‌های سر به زیر، غارت کند و از آنها سوء استفاده کند.
  • دین باید، اقوم باشد. دین باید برای رساندن بشر به هدایت، پرقدرت باشد و الا این دین، یک عده برّه‌های خوش‌اخلاق ولی گردن‌شکسته  درست می‌کند که هر گرگی بتواند آنها را بدَرَد.
  • امام حسن مجتبی(ع) می‌فرماید: «ای مردم! کسی که دلسوز دین خدا باشد و سخن خدا(قرآن) را دلیل و راهنمای خودش بگیرد، به آن دینی که اقوم است، هدایت می‌شود؛ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلَّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلِیلًا هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»(تحف‌العقول/227) در اینجا هم امام حسن(ع) یک تعبیری نزدیک به آیۀ «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی‏ هِیَ أَقْوَمُ»(اسراء/9) به‌کار می‌برند. و معنایش این می‌شود که اگر مردم، کتاب خدا(قرآن) را خوب بخوانند، خود به خود به «امام» خواهند رسید. یعنی قرآن دست ما را می‌گیرد و به سوی امام می‌برد. چون قرآن به ما دین استوار و قوی می‌دهد، و ستون خیمۀ این دین استوار، «امامت» است.

خدا چگونه با موضوع امامت، ما را به یک دین استوار و قوی می‌رساند؟

  • خداوند چگونه با موضوع امامت، ما را به یک دین استوار می‌رساند که این دین بتواند محکم و پرقدرت، روی پای خودش بایستد؟ امام چگونه ستون خیمۀ دین و جامعۀ دینی قرار می‌گیرد؟ به این صورت که این دین یک امام معرفی می‌کند و بعد، از مردم طلب می‌کند: «چه کسانی می‌آیند این امام را یاری کنند؟» (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ؛ صف/14) وقتی یک عده‌ای بیایند و این امام را یاری کنند، در این صورت این امام می‌تواند با بزرگواری و بدون دیکتاتوری، جامعه را اداره کند. بر همین اساس 1400 سال است که ما منتظر هستیم 313 نفر یار، دور امام زمان(ع) جمع شوند تا او بر اساس همین اصل، بتواند جهان را اداره کند. مشکل امام حسن(ع) نیز همین بود که یاران و اطرافیانش او را یاری نکردند بلکه به ایشان خیانت کردند.
  • یک دین باید بتواند خودش را حفظ کند و جامعه را اداره کند. دین باید بتواند در ادارۀ حیات بشر، قوی باشد و همۀ ابعاد جوامع بشری را اداره کند و دین ما حول محور امامت و ولایت، این کار را انجام می‌دهد. البته این‌طور نیست که یک امام به تنهایی و با نَفَس قدسی‌اش همۀ مسائل را حل کند. اگر این‌طور بود، خود پیامبر(ص) این کار را انجام می‌داد، ولی پیامبر(ص) نیز به کمک یاران‌شان این کار را انجام داد. جالب این‌جاست که 313 نفر، تعداد یاران پیامبر اکرم(ص) در جنگ بدر بود، یعنی نبردهای پیامبر(ص) نیز با 313 نفر یار شروع شد.

3ـ گاهی اول امام، انسان را هدایت می‌کند و بعداً انسان به قرآن می‌رسد

  • بین قرآن و امامت یک نسبت دیگری نیز وجود دارد. گاهی اوقات اول امام، انسان را هدایت می‌کند و بعداً این انسان به قرآن می‌رسد. گاهی اوقات اول یک امام، تکبر تو را زائل می‌کند، دل تو را می‌بَرد و تو را آماده می‌کند و بعد تو قرآن را می‌پذیری. مثل بسیاری از کسانی که به محضر پیامبر(ص) می‌آمدند و وقتی ایشان را می‌دیدند به کتاب او ایمان می‌آوردند. هرچند برخی نیز بودند که کتاب او را می‌دیدند و به او ایمان می‌آوردند. مانند اینکه گاهی قرآن دست ما را می‌گیرد و به امام حسین(ع) می‌رساند، گاهی نیز امام حسین(ع) دست ما را می‌گیرد و به قرآن می‌رساند.
  • پیامبر اکرم(ص) نیز همان روز اول که خواستند مردم را دعوت کنند، ابتدا فرمودند: آیا به من اطمینان دارید؟ اگر به شما بگویم دشمن در کمین شماست آیا سخن مرا قبول می‌کنید؟ گفتند: بله قبول می‌کنیم. پیامبر(ص) فرمود: حالا که مرا قبول دارید و تصدیق می‌کنید من به شما می‌گویم که رسول خدا هستم (قَالَ أَ رَأَیْتُکُمْ إِنْ‏ أَخْبَرْتُکُمْ‏ أَنَ‏ الْعَدُوَّ مُصْبِحُکُمْ أَوْ مُمْسِیکُمْ مَا کُنْتُمْ‏ تُصَدِّقُونَنِی‏ قَالُوا بَلَى قَالَ فَإِنِّی‏ نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ؛ مناقب آل ابیطالب/1/46)

کسی که برای قتل پیامبر(ص) آمده بود و توسط امام حسن(ع) هدایت شد و بعد پیامبر(ص) به او قرآن آموزش داد

  • یکی از اصحاب پیامبر(ص) می‌گوید: ما همراه پیامبر(ص) و علی(ع) و برخی از اصحاب مشهور، داشتیم به خارج شهر می‌رفتیم. امام حسن(ع) نیز که آن موقع، کودک بود، همراه پیامبر(ص) بود و مورد لطف و محبت خاص پیامبر(ص) قرار می‌گرفت. حضرت فرمود: الان کسی می‌آید که رفتار و گفتاری از او سر می‌زند که شما ناراحت می‌شوید و پوست بدنتان می‌لرزد ولی هیچ اقدامی نکنید. بعد یک کسی آمد که یک عصا(چماق) در دست او بود و با بی‌ادبی پرسید: در بین شما پیامبر کیست؟ گفتند: با پیامبر چه کار داری؟ گفت: می‌خواهم او را بکُشم. او دروغ‌گویی است که جامعه را به‌هم ریخته است!
  • یاران حضرت می‌خواستند اقدامی علیه آن مرد گستاخ انجام دهند، ولی پیامبر(ص) اجازه نداد و شروع کرد با آن مرد، سخن گفتن. آن مرد از پیامبر(ص) پرسید: دلیل تو برای ادعاهایت چیست؟ حضرت فرمود: می‌خواهی یکی از اعضای بدن من با تو سخن بگوید؟ این جگرگوشۀ من است؛ حسن! تو با سخن بگو!
  • امام حسن(ع) شروع کرد با او سخن گفتن و ابتدا یک شعری خواند که در آن شعر، حال آن مرد را وصف کرد. آن مرد با شنیدن این شعر، جا خورد و آن‌همه خشم او تبدیل به لبخند شد. امام حسن(ع) فرمود: می‌خواهی به تو بگویم که از صبح تا به‌حال بر تو چه گذشته است؟ تو با قبیلۀ خودت قرار گذاشته‌ای که پیامبر(ص) را به قتل برسانی و آنها خرج خانوادۀ تو را بدهند. و صبح که داشتی می‌آمدی، طوفان سر راه تو آمد و بعد هم تمام حالات آن مرد را توصیف کرد. آن مرد به امام حسن(ع) گفت: گویا تو در تمام لحظات با من بودی! حضرت فرمود: خداوند اگر بخواهد این آگاهی را به بنده‌اش می‌دهد.
  • آن مرد همان‌جا ایمان آورد. در این‌جا اول آیات قرآن را نشنید که با قرآن به امام هدایت شود بلکه جلوه‌ای از ولیّ خدا را دید و بعد دلش به خدا جذب شد. بعد هم پیامبر(ص) به او قرآن آموزش داد. او بعد از اینکه مسلمان شد، از پیامبر(ص) خواست که اجازه بدهد او برود و قوم خود را هدایت کند و این کار را انجام داد.( ..فَمَا قَطَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَلَامَهُ حَتَّى أَقْبَلَ إِلَیْنَا أَعْرَابِیٌّ یَجُرُّ هِرَاوَةً لَهُ فَلَمَّا نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَیْهِ قَالَ... ؛ بحار/43/334)

علامه طباطبایی: قرآن همیشه بعد از موضوع امامت، از هدایت سخن گفته/ هدایتی که خدا آن را از شؤون امامت قرار داده، هدایت به معناى راهنمایى نیست

  • علامۀ طباطبایی می‌فرماید: در قرآن کریم هر موقع، امامت ذکر شده است، بعدش از هدایت سخن گفته شده است، یعنی شأن امامت این است که هدایت کند. مانند این آیه: «ما آنها را امامانی قرار دادیم که هدایت می‌کنند به امر ما؛ وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»(انبیاء/73)
  • اگر می‌گوییم که امام عامل هدایت است، این یک سخن قرآنی است که با صراحت و تکرار در قرآن کریم آمده است. اما هدایتی که توسط امامت صورت می‌گیرد، یک نکتۀ بسیار لطیف هم دارد.
  • علامه طباطبایی در تفسیر «أَئمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»(انبیاء/73) می‌فرماید: «این هدایت که خدا آن را از شؤون امامت قرار داده، هدایت به معناى راهنمایى نیست، چون مى‏دانیم که خداى تعالى ابراهیم را وقتى امام قرار داد که سالها داراى منصب نبوت بود، هم چنان که توضیحش در ذیل آیه"إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً" گذشت، و معلوم است که نبوت منفک از منصب هدایت به معناى راهنمایى نیست، پس هدایتى که منصب امام است نمى‏تواند معنایى غیر از رساندن به مقصد داشته باشد، و این معنا یک نوع تصرف تکوینى در نفوس است، که با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى کمال، و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار می‌سازد و چون تصرفى است تکوینى، و عملى است باطنى، ناگزیر مراد از امرى که با آن هدایت صورت مى‏گیرد نیز امرى تکوینى خواهد بود نه تشریعى، که صرف اعتبار است، بلکه همان حقیقتى است که آیه شریفه "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ" آن را تفسیر مى‏کند... از اینجا مى‏فهمیم که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهرى و باطنى است»(ترجمه تفسیر المیزان/14/429)
  • هدایت بعد از امامت، با هدایت در زمان نبوّتِ صرف فرق می‌کند. هدایت در زمان نبوتِ صرف به معنای راهنمایی است اما هدایت بعد از امامت، چیزی بیشتر از راهنمایی است و به این معناست که دست تو را می‌گیرد و تو را می‌برد. «یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» آن هدایتی است که تأثیر تکوینی در رسیدن به مقصد دارد(البته بر روی کسی که این هدایت را پذیرفته است) تو اگر امامت یک امام را بپذیری، او تو را در آغوش می‌گیرد و به مقصد می‌رساند، نه اینکه فقط به تو راه را نشان دهد. شما اگر امامت را بپذیرید در جان شما تصرف می‌شود و جان شما به سوی مقصد اعلی کشانده می‌شود و شما را به مقصد می‌رساند.
  • ارتباط ائمۀ هدی(ع) با ما فقط این نیست که ما را راهنمایی کنند بلکه یک چنین هدایت و تأثیر تکوینی در رسیدن ما به مقصد دارند. همان‌طور که جلسۀ قبل دربارۀ تأثیر قرآن عرض کردیم که قرآن خودش با روح انسان یک کارهایی انجام می‌دهد و یک آثاری بر دل انسان دارد، غیر از معارفی که معانی آیات به ما منتقل می‌کنند.

عالی‌ترین مرتبۀ هدایت «ایصال به مطلوب» است/ امام دست انسان را می‌گیرد و او را به مقصد می‌رساند

  • عالی‌ترین مرتبۀ هدایت «ایصال به مطلوب» (رساندن به مقصد) است. امام، دست انسان را می‌گیرد و او را به مقصد می‌رساند نه اینکه فقط راه را به او نشان دهد و بگوید حالا خودت برو! امام می‌تواند در وجود ما هم تصرف کند. امام فقط «مِصْبَاحُ الْهُدَى‏» نیست بلکه «سَفِینَةُ النَّجَاة» هم هست. مصباح الهدی(چراغ هدایت) در ساحل می‌ایستد و چراغ می‌زند و می‌گوید به این سمت حرکت کنید. اما سفینۀ ‌النجاه(کشتی هدایت) خودش می‌آید و دست تو را می‌گیرد و به مقصد می‌رساند. 
  • یکی از اهالی شام به مدینه آمده بود، وقتی امام حسن(ع) را دید ، شروع کرد به ناسزا گفتن. امام حسن(ع) یک نگاهی به او انداخت و فرمود: تو اهل شام هستی؟ آن مرد شامی تعجب کرد از اینکه بعد از آن‌همه ناسزا گفتن، امام(ع) چقدر عادی با او برخورد کرد. گفت: بله. بعد امام(ع) فرمود: در مدینه جایی را نداری؟ بیا به منزل ما برویم تا از تو پذیرایی کنم. مرد شامی بسیار شرمنده و خجالت‌زده شد و به امامت حضرت شهادت داد و ایمان آورد. و تا وقتی در مدینه ماند، مهمان حضرت بود. (أَنَّ شَامِیّاً رَآهُ رَاکِباً فَجَعَلَ یَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا یُرَدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ عَلَیْهِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ ضَحِکَ وَ قَالَ أَیُّهَا الشَّیْخُ أَظُنُّکَ غَرِیباً وَ لَعَلَّکَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاکَ‏... فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ کَلَامَهُ بَکَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّکَ خَلِیفَةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالاتِهِ وَ کُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوکَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَیْهِ وَ کَانَ ضَیْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِمْ؛ مناقب آل‌ابیطالب/4/19)
  • در این داستان، امام حسن(ع) به خاطر یک لیاقتی که در وجود آن مرد شامی دیده بودند، در قلب او تصرفی کردند و او را هدایت کردند. اگر کسی یک ذره لیاقت و شایستگی در وجودش داشته باشد، خدا این‌طوری توسط امام، او را هدایت می‌کند. حتی اگر مثل آن مرد شامی، به امام(ع) ناسزا بدهد.
  • امام با تعامل و تصرفش در دل‌ها غوغا می‌کند. اگر یک امام معصوم بالای سر ما بود، وضع ما خیلی بهتر از اینها بود. به همین دلیل است که باید غصه بخوریم چرا امام بالای سر ما نیست. مگر کسی می‌تواند جای پدر و مادر را برای یک بچه پُر کند؟! مگر عامل دیگری می‌تواند جای امام را برای ما پُر کند؟ آقای بهجت(ره) می‌گفتند چرا ما غصه‌دار نیستیم از اینکه امام ما بالای سر ما نیست؟ مگر ما نمی‌دانیم امام چه خاصیت‌هایی دارد؟ مگر ما نمی‌دانیم امام چه آثار و برکاتی دارد؟ 
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۰۱
مجید شهشهانی

خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟-12

ما به آهنگ کلمات قرآن، از شیر مادر محتاج‌تریم / وقتی قرآن کتاب هدایت است، موسیقی قرآن هم جزئی از هدایت است/ اولین اثر آیات قرآن، باید خلع تکبر از دل انسان باشد/ داستان جوان استرالیایی که با قرآن هدایت شد: اولین آیات قرآن، خیلی لَجم را درآورد!

پناهیان: اینکه شما می‌بینید مردم به موسیقی، خیلی محتاج و معتاد می‌شوند، به خاطر این است که «انسان اساساً به موسیقی احتیاج دارد؛ اما به موسیقی کلام پروردگارش» انسان بعد از اینکه متولد می‌شود، به موسیقی کلام مادر نیاز دارد، و بعد از اینکه بالغ شد، به موسیقی کلام خدا احتیاج پیدا می‌کند. البته بعضی‌ها هیچ‌وقت بالغ نمی‌شوند یعنی به این بلوغ نمی‌رسند که نیاز خودشان را درک کنند.

حجت الاسلام پناهیان به مناسبت ماه مبارک رمضان 30 شب در مصلی بزرگ امام خمینی با موضوع «خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟» سخنرانی می‌کند. در ادامه گزیده‌ای از مباحث مطرح شده در جلسه دوازدهم را می‌خوانید:

علاوه بر معانی آیات، باید به ابعاد دیگر قرآن نیز نگاه کنیم/یکی از این ابعاد، آهنگ کلمات قرآن است  

  • ما باید به ابعاد گستردۀ نیاز خودمان به قرآن پی ببریم. نباید صرفاً به معانی قرآن توجه کنیم؛ فقط معانی کلمات قرآن نیست که عقل ما را روشن می‌کند بلکه عوامل دیگری از جمله «ترکیب کلمات و تعابیر قرآن» و «سبک سخن گفتن قرآن» نیز آثار فوق‌العاده‌ای بر روح و جان انسان دارد. نباید قرآن را دست‌کم گرفت. آیات قرآن حتی مشرکین قسی‌القلب را هم تکان می‌داد. یعنی علی‌رغم اینکه با پیامبر اکرم(ص) مخالفت می‌کردند، شب‌ها می‌آمدند و مخفیانه به آیات قرآن کریم که پیامبر(ص) تلاوت می‌کرد، گوش می‌دادند.
  • باید به همۀ ابعاد مختلف قرآن نگاه کنیم و یکی از ابعاد قرآن کریم که باید مورد توجه قرار دهیم، آهنگ کلمات قرآن است. به عنوان مثال وقتی شاهنامۀ فردوسی را می‌خوانید، می‌بینید که حماسی سروده شده است و یک وزن و ریتم خاصی دارد. اگر شما یک مدتی، اشعار یک شاعرِ مأیوس و درمانده‌ را بخوانید، بالاخره بر شما تأثیر می‌گذارد و شما هم منفی‌باف و درمانده می‌شوید. حالا اگر یک مدتی کلمات پروردگار عالم را بخوانید، خود به خود روح شما بزرگ می‌شود، چون با کلمات کسی که از همه بزرگتر است، نشست و برخاست کرده‌اید.
  • آیات قرآن، شما را بزرگ می‌کند. اگر دیدید کسی آدم حقیری است، بدانید که یا قرآن نخوانده و یا اگر هم قرآن خوانده است، قرآن از گلویش فراتر نرفته است(...وَ یَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لَا یُجَاوِزُ إِیمَانُهُمْ حَنَاجِرَهُمْ؛ کشف‌الغمه/1/130) یعنی به یک دلیلی، بدی‌های خودش را حفظ کرده و نگذاشته است که قرآن او را اصلاح کند.

ما به آهنگ کلمات قرآن، از شیر مادر محتاج‌تریم/ آهنگ کلمات قرآن، موسیقیِ اصلی ماست

  • قرآن دارای یک موسیقی‌ای است که ما به آن احتیاج داریم. منظور از موسیقی یا آهنگ کلمات قرآن این نیست که لزوماً آیات قرآن، در دستگاه‌های موسیقی(اﻟﺤﺎن ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ) قرائت شود، بلکه وقتی خودتان هم یک سوره مانند سورۀ حمد را می‌خوانید، موسیقی یا آهنگ خاص کلمات آن را حسّ می‌کنید؛ با هر صوت و لحنی که قرائت کنید. ما به این موسیقی و آهنگ کلمات قرآن، از شیر مادر محتاج‌تریم. این موسیقیِ اصلی ماست.
  • اینکه شما می‌بینید مردم به موسیقی، خیلی محتاج و معتاد می‌شوند، به خاطر این است که «انسان اساساً به موسیقی احتیاج دارد؛ اما به موسیقی کلام پروردگارش» انسان بعد از اینکه متولد می‌شود، به موسیقی کلام مادر نیاز دارد، و بعد از اینکه بالغ شد، به موسیقی کلام خدا احتیاج پیدا می‌کند. البته بعضی‌ها هیچ‌وقت بالغ نمی‌شوند یعنی به این بلوغ نمی‌رسند که نیاز خودشان را درک کنند.

وقتی قرآن کتاب هدایت است، موسیقی قرآن هم جزئی از هدایت است و به هدایت انسان کمک می‌کند

  • وقتی قرآن کریم، کتاب هدایت است، موسیقی قرآن نیز ما را هدایت می‌کند و این موسیقی هم جزئی از هدایت است و خیلی به هدایت انسان کمک می‌کند. این تأثیر فوق‌العاده معجزه‌آسا است. برخی می‌گویند چرا کسانی که اهل دین هستند، این‌قدر نسبت به موسیقی کم‌لطف هستند؟! جواب این است که اینها وقتی با موسیقی قرآن اُنس می‌گیرند، دیگر توجهی به سایر موسیقی‌ها پیدا نمی‌کنند؛ چه موسیقی‌های خوب و چه بد. مگر موسیقی گوش کردن برای این نیست که انسان، لذت ببَرد؟ خُب اینها با موسیقی قرآن به قدر کافی لذت می‌برند و دیگر جایی برای موسیقی‌های دیگر باقی نمی‌ماند و نیازی احساس نمی‌کنند.
  • قرآن، موسیقی و آهنگ دل ماست. ببینید مردم جهان چقدر سرود و ترانه و شعر می‌خوانند! به خاطر اینکه به این چیزها احساس نیاز می‌کنند، ولی اصلش این است که این نیاز را با آیات نورانی قرآن تأمین کنیم. البته بعضی‌ها برعکس هستند، یعنی به جای اینکه به آیات قرآن دل بسپارند، وقتی یاد خداوند به میان می‌آید، قلب‌ آنها مشمئز می‌شود. خدا دربارۀ اینها می‌فرماید: «وقتی پیش کسانی که به آخرت ایمان ندارند یاد خدای واحد به میان می‌آید، قلوب‌شان مشمئز می‌شود و وقتی از غیر خدا یاد شود، آنا شاد و خوشحال می‌شوند؛ وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُون»(زمر/45) به جای اینکه قلب آنها با شنیدن ذکر خدا نرم شود، مشمئز می‌شود. باید از اینها پرسید: «تو با قلب خودت چه کار کرده‌ای که این‌طور از یاد خدا مشمئز می‌شوی؟!»

چهار اثر مهم قرآن بر دل انسان: 1.تنبّه 2.شفا 3.هدایت 4.رحمت

  • قرآن با دلِ ما یک کارهایی می‌کند و یک آثاری بر دل و جان ما دارد. البته چون دل ما فوق‌العاده پیچیده است و قرآن هم فوق‌العاده پیچیدگی دارد لذا نمی‌توانیم بگوییم که وقتی قرآن می‌خوانیم، آیات قرآن دقیقاً چه تأثیری بر قلب ما می‌گذارد. قرآن ما را بار می‌آورد و تربیت می‌کند، نه فقط به این صورت که ما معانی آیات را درک کنیم، بلکه خود قرآن مستقیم بر قلب انسان اثر می‌گذارد.
  • قرآن خیلی کارها با دل ما می‌کند. برخی از این کارها و آثار روانی قرآن که از سازنده‌ترین عوامل این کتاب هدایت است، در آیۀ ذیل بیان شده است. در این آیه چهار اثر مهم قرآن را بیان می‌فرماید: «ای مردم! موعظه‌ای از جانب پروردگار به شما رسیده است، و(این قرآن) برای آنچه که در سینه‌هاست، شفاء است(دردهایی که انسان در سینه‌اش دارد را شفا می‌شود) و هدایت و رحمت برای مؤمنین است؛ أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ»(یونس/57) علامۀ طباطبایی می‌فرماید: ترتیب این آثار قرآن که در این آیه ذکر شده است مهم بوده و می‌توان یک معنا یا حکمت خاصی برای آن بیان کرد.

قرآن به انسان تلنگر می‌زند تا بیدار شود/اگر با موعظۀ قرآن بیدار نشوی با حوادث تلخ روزگار، سرت به سنگ می‌خورَد و بیدار می‌شوی

  • موعظه یعنی «تنبّه». موعظه با نصیحت فرق می‌کند. در موعظه یک‌مقدار تلخی و تندی وجود دارد. مثلاً یکی از موعظه‌دهندگان کافی و وافی، مرگ است. پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «مرگ برای موعظه دادن کافی است؛ کَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً»(مصباح‌الشریعه/ص113) آیات قرآن - به تعبیری انسان- را می‌زند(تلنگر می‌زند) تا متنبه شود. وقتی با آیاتی از قرآن مواجه شدید که شما را زد، حال شما را گرفت و تکان‌تان داد، از پای قرآن بلند نشوید و خسته نشوید و ادامه بدهید.
  • قرآن در همان مرتبۀ اول، اثر موعظه‌گری خودش را نشان می‌دهد. و چقدر خوب است که انسان با همین موعظۀ قرآن تنبّه بپذیرد و بیدار شود و الا اگر انسان این‌طوری بیدار نشود، با حوادث تلخ روزگار سرش به سنگ می‌خورَد و بیدار می‌شود. پس به‌جای اینکه سرت به سنگ بخورَد و بیدار شوی، بهتر است سرت به کلمات خدا بخورد و بیدار شوی! البته بگذریم از اینکه بعضی‌ها فقط وقتی سرشان به سنگ لحد بخورَد، بیدار می‌شوند، که آن موقع دیگر خیلی دیر است. چه بهتر است که موعظه را از قرآن بپیذیریم و با کلمات و آیات قرآن، متنبّه شویم نه با مرگ.
  • طبق این آیۀ شریفه، قرآن اول تو را موعظه می‌کند(قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ) اگر پذیرفتی و متنبّه شدی، بعد می‌آید سینۀ تو را شفا می‌دهد(وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ) یعنی شروع می‌کند دلِ تو را درست می‌کند و خرابی‌های سینۀ تو را درست می‌کند، مثلاً اگر کینه‌ای در دلت وجود دارد، برطرف می‌کند. اگر می‌خواهید کینه‌ها، حسادت‌ها، منفی‌بافی‌ها و حسرت‌های شما برطرف شود و از دل‌تان پاک شود، بروید قرآن بخوانید تا قرآن دل شما را شفاء دهد.

بعد از اینکه با قرآن شفاء پیدا کردی، نوبت به هدایت می‌رسد/ رحمت خدا یعنی هرچقدر کم داشته باشی، خدا جبرانش می‌کند

  • بعد از اینکه توسط قرآن شفاء پیدا کردی، نوبت به هدایت می‌رسد.(شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً) یعنی قرآن دست تو را می‌گیرد و هدایتت می‌کند و تا آن جایی که باید، می‌رساند. البته دو مرحلۀ قبلی(موعظه و شفاء) را هم می‌توان جزء هدایت در نظر گرفت ولی هدایت اصلی از این به بعد است. در مرحلۀ چهارم که رحمت است(هُدىً وَ رَحْمَةٌ) هرچقدر با این هدایت آمدی، چه بهتر، و هرچقدر هم با این هدایت نیامدی، خداوند با رحمت با تو برخورد می‌کند. رحمت یعنی اینکه هرچقدر کم داشته باشی و نقص و کاستی داشته باشی، خدا جبرانش می‌کند.
  • علامه طباطبایی در ترجمۀ رحمت، چنین می‌فرماید: ترحّم کردن به یک کسی [که مثلاً به زمین خورده است] به معنای متأثر شدن است. وقتی انسان متأثر می‌شود دلش به رحم می‌آید و سعی می‌کند به او کمک کند و یک کاری برایش انجام دهد. رحمت پروردگار هم به معنای جبران کاستی‌ها و نواقص بندگانش است. (کلمه "رحمت" به معناى تأثر قلب است اما نه هر تأثری بلکه تأثر خاصى که از مشاهده ضرر و یا نقص در دیگران به آدمى دست مى‏دهد و آدمى را وا مى‏دارد که در مقام جبران ضرر و اتمام نقص او برآید...؛ ترجمۀ تفسیر المیزان/10/117)
  • در قرآن کریم، مکرراً بعد از کلمۀ هدایت، رحمت آمده است. و بیشترین وصف برای قرآن کریم، بعد از کلمۀ هدایت، کلمۀ رحمت است. یعنی خداوند -به تعبیری- می‌خواهد بفرماید: «تا اینجا را خودت با هدایت الهی آمدی، خُب! بقیه‌اش با من! هرچه کم داشته باشی من برایت جبران می‌کنم.» رحمت خداوند یعنی اینکه خدا برای هر کسی آن نقص خاصِ او را جبران می‌کند.

قرآن انسان را از بیماری مهلک و خطرناک «تکبر» نجات می‌دهد

  • آیات قرآن ما را از یکی از بیماری‌های مهلک، که عام‌البلواء است و همه درگیرش هستند، نجات می‌دهد. این بیماری مهلک هم تکبر است. تکبر مادر همۀ بدی‌ها و گناهان است. (إِیَّاکَ وَ الْکِبْرَ فَإِنَّهُ أَعْظَمُ الذُّنُوبِ وَ أَلْأَمُ الْعُیُوب‏؛ غررالحکم/7124) تکبر بود که ابلیس را از بهشت اخراج کرد(قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرین؛ اعراف/13) تکبر مهمترین وصفی است که موجب می‌شود افراد در مقابل ولیّ خدا بایستند و ولایت او را نپذیرند. تکبر آن‌قدر صفت خطرناک و بدی است که پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «یا اباذر، کسی که بمیرد و در قلبش ذره‌ای تکبّر باشد، بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید، مگر اینکه قبلش توبه کند؛ یا أباذَرٍّ، مَن ماتَ و فی قَلبِهِ مِثقالُ ذَرَّةٍ مِن کِبرٍ لم یَجِدْ رائحَةَ الجَنَّةِ إلاّ أن یَتوبَ قبلَ ذلکَ»(امالی شیخ طوسی/ص537)
  • دقت کنید که قرآن، اول آدم را می‌زند.(تلنگر می‌زند) حتی همان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» هم می‌زند، چون در واقع خدا فرموده است که «با نام من و با حمد من شروع کن» استحکام خداوند در قرآن را ببیند!

اولین اثر آیات قرآن، باید خلع تکبر از دل انسان باشد/این آغاز آدم شدن انسان است

  • اولین اثر آیات قرآن بر انسان، باید خلع تکبر از دل انسان باشد. کاری که آیات قرآن انجام می‌دهند این است که تکبر انسان را به زمین می‌زنند و این آغاز آدم شدن انسان است. نماز خواندن هم یعنی قرآن خواندن و بعد نشان دادن به پروردگار که تکبر من ذائل شد! چون در نماز وقتی حمد و سوره را می‌خوانی، به رکوع و سجده می‌روی و کوچکی و تواضع خودت در مقابل خدا را نشان می‌دهی. نماز یعنی عملیات روزانۀ خلع تکبر از دل انسان؛ تکبری که مثل علف هرز، در دل همۀ انسان‌ها می‌روید. حضرت زهرا(س) فرمود: «خدا نماز را واجب کرد تا کبر و خودبزرگ‌بینی را از انسان جدا کند؛ فَرَضَ اللّهُ الصَّلاةَ تَنزِیها مِن الکِبرِ»(من لا یحضره الفقیه/حدیث4940)
  • قرآن می‌زند و تکبر دل انسان را نابود می‌کند. در قرآن کریم فقط یک نفر تکبر می‌کند و او پروردگار عالم است و هر کسی که آیات قرآن را می‌شنود، تواضع به او تلقین می‌شود و پذیرش کبریایی خدا در جان او قرار می‌گیرد. و بعد قرآن با قدرت بسیار زیاد، او را می‌گیرد و با خودش می‌برد و هدایت می‌کند.

داستان جوان استرالیایی که با قرآن هدایت شد: اولین آیات قرآن، خیلی لَجم را درآورد!

  • در اینجا داستان یک جوان استرالیایی که با قرآن هدایت شده است، را به صورت خلاصه عرض می‌کنم. آن‌طوری که هم‌حجره‌ای این جوان استرالیایی(در حوزۀ علمیۀ قم) تعریف کرده است، این جوان پس از پایان دوران دبیرستان، به دنبال کشف حقیقت، آواره افکار گوناگون می‌شود. او احساس می‌کند مسیحیت به دلیل تعارض‌های زیادی که دارد نمی‌تواند راه درست رسیدن به حقیقت باشد. به همین دلیل از مسیحیت روی گردان می‌شود و به عرفان‌های سرخ‌پوستی روی می‌آورد. پس از مدتی آن را هم رها می‌کند و لائیک می‌شود. پس از یک زندگی مفصل به سبک لائیک، به سراغ هندوئیزم می‌رود و... سرانجام، کارش به آلمان و صحبت با یکی از فیلسوفان آن دیار کشیده می‌شود؛ اما فلسفه آلمانی هم او را راضی نمی‌کند. دست آخر نرسیدن به حقیقت راهی جز خودکشی در رودخانه راین برای او باقی نمی‌گذارد.
  • او می‌گوید: همان روزی که می‌خواستم بروم و خودکشی کنم، وقتی می‌خواستم از اتاقم خارج شوم و کلید را از روی میز بردارم؛ چشمم به کتابی افتاد که چند روز پیش خریده بودم و آن «ترجمه انگلیسی قرآن» بود. می‌خواستم بی‌تفاوت از کنارش رد شوم چون گمان نمی‌کردم اسلام تروریستی، حرفی از سعادت داشته باشد! اما دو دل شدم که از قرآن تروریست‌ها بگذرم یا نه؟ دست آخر تصمیم گرفتم قرآن را به همراه خودم ببرم و در مترو نگاهی به آن بیاندازم و پس از آن به داخل رودخانه پرتابش کنم و خودم را هم بکُشم و خلاص شوم.
  • در حالی که داشتم برای خودکشی می‌رفتم، در مترو قرآن را از جیبم بیرون کشیدم و باز کردم. در همان ابتدای قرآن دیدم نوشته است: «این کتابی است که هیچ شکّ و تردیدی در آن راه ندارد»(ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ؛ بقره/2) خیلی لجم درآمد. چون هیچ نویسنده‌ای هرچقدر هم «از خود متشکر» باشد، نمی‌تواند این‌قدر مطمئن از خودش سخن بگوید و چنین ادعای بزرگی کند. ادامه دادم تا تردیدی در همان صفحه اول پیدا کنم؛ تا روی نویسنده را کم کنم؛ اما تردید پیدا نشد. به صفحه دوم رفتم تا تردید را بیابم؛ اما پیدا نشد. به صفحه سوم و چهارم و بیست و چندم رفتم؛ اما تردید پیدا نشد. مترو مدتها بود که از ایستگاه راین(محل پیش‌بینی شده برای خودکشی) عبور کرده بود و به آخر خط رسیده بود. روی من کم شده بود و دلم روشن شده بود.
  • این جوان استرالیایی وقتی دربارۀ اولین لحظات مواجه‌اش با قرآن توضیح می‌‌داد، اشک می‌ریخت. می‌دانید چرا؟ چون آیات قرآن، اول آدم را می‌زند و وقتی او متنبّه شد و بیدار شد، او را در آغوش می‌گیرد و دلش را نرم می‌کند. یعنی بعد از یک موعظه و تنبیه، قلب تو را شفا می‌دهد و هدایت می‌کند.(مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً؛ یونس/57)

آیا قرآن همۀ انسان‌ها را شفا می‌دهد؟/ همان قرآنی که برای مؤمنین شفاء و رحمت است برای ظالمان چیزی جز خسارت به بار نمی‌آورد

  • آیا قرآن همۀ انسان‌ها را شفا می‌دهد؟ پاسخش را خودِ قرآن بیان فرموده است: «این قرآن برای مؤمنین شفا و رحمت است و برای ظالمان جز خسارت، چیزی به بار نمی‌آورد؛ وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً»(اسراء/82) یعنی قرآن همۀ انسان‌ها را شفاء نمی‌دهد. همان قرآنی که برای مؤمنین شفاء و رحمت است، برای ظالمان خسارت به همراه دارد. قرآن نه‌تنها برای ظالمان فایده‌ای ندارد، بلکه برای آنها خسارت دارد و به خسران آنها اضافه می‌کند.
  • امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «کسی با قرآن نمی‌نشیند، مگر اینکه یک چیزی در هدایتش به او اضافه می‌شود و یک چیزی هم از نابینایی او کم می‌شود؛ مَا جَالَسَ أَحَدٌ هَذَا الْقُرْآنَ إِلَّا قَامَ بِزِیَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ: زِیَادَةٍ فِی هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ فِی عَمًى‏»(غررالحکم/1975) یعنی هر موقع پای قرآن بنشینی، یک چیزی به تو می‌دهد و یک لطفی به تو خواهد کرد. لذا خداوند به عنوان کتاب مبارک، از قرآن یاد کرده است. (هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ؛ انعام/92) مبارک هم یعنی پربرکت. قرآن کریم برکت عجیبی دارد.
  • ان‌شاء الله جزء کسانی نباشیم که وقتی قرآن می‌خوانند، خسارت‌شان بیشتر می‌شود. اگر در کنار قرآن کریم بنشینی، دست تو را می‌گیرد و در دست امامت می‌گذارد. لذا اگر خواستی ببینی که این کتاب در تو خسرانی ایجاد نکرده است، ببین که بعد قرائت قرآن (و مأنوس بودن با آن) محبت تو به اهل‌بیت(ع) افزایش پیدا کرده است یا نه؟ این یک شاخص بسیار مهم است. یک‌مقدار قرآن بخوانی خود به خود محبت تو به اهل‌بیت(ع) بیشتر می‌شود.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۳۱
مجید شهشهانی

خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟- 11

اصل هدایت به قلب انسان برمی‌گردد نه به آگاهی‌های ذهنی/ کسی در اثر ساده‌دلی منحرف نمی‌شود؛ حتماً یک جای دلش بدی‌ِ پنهانی دارد/ صفای باطن نمی‌گذارد انسان به یک فرد منحرف اطمینان کامل پیدا کند

پناهیان: اگر کسی گمراه می‌شود، فقط در اثر ساده‌لوحی‌اش نیست بلکه حتماً یک جای دلش خرابی یا بدی‌ِ پنهانی دارد، چون خداوند بندگان ساده‌لوحش را به همین راحتی رها نمی‌کند که گمراه شوند. اگر کسی منحرف می‌شود، حتماً یک اشکالی در دلش دارد و الا در روایت هست که هیچ وقت خدا اجازه نمی‌دهد که مؤمن به باطل یقین پیدا کند.

حجت الاسلام پناهیان به مناسبت ماه مبارک رمضان 30 شب در مصلی بزرگ امام خمینی با موضوع «خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟» سخنرانی می‌کند. در ادامه گزیده‌ای از مباحث مطرح شده در جلسه یازدهم را می‌خوانید:

اصل هدایت به قلب انسان برمی‌گردد نه به آگاهی‌های ذهنی

  • اصل هدایت به قلب انسان برمی‌گردد و به لفظ نیست. هدایت به علمی که یک‌سری آگاهی در ذهن ما قرار دهد، گفته نمی‌شود. هدایت یک نوع دریافت قلبی‌ای است که انسان نمی‌تواند آن را با کلمات بیان کند و اصلاً کلمات گنجایش آن را ندارند. کمااینکه بعضی‌ها این کلمات را شنیده‌اند و حتی خودشان هم بازگو کرده‌اند، ولی هدایت نشده‌اند.
  • خداوند می‌فرماید: «مانند کسانی نباشید که گفتند: شنیده‌ایم، اما نشنیده‌اند؛ وَ لَا تَکُونُواْ کاَلَّذِینَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ هُمْ لَا یَسْمَعُون»(انفال/21) در این آیه، منظور از «سمعنا» شنیدن با گوش است ولی منظور از «لا یسمعون» شنیدن با قلب است. کمااینکه امام صادق(ع) فرمودند: «تو قلبی داری و گوش‌هایی داری(گوش‌های دل) وقتی خدا بخواهد بنده‌ای را هدایت کند، گوش‌های دلش را باز می‌کند، و وقتی نخواهد او را هدایت کند، گوش‌های دلش را کَر می‌کند که در این صورت، دیگر او صالح نخواهد نشد؛ یَا سُلَیْمَانُ إِنَّ لَکَ قَلْباً وَ مَسَامِعَ وَ إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَهْدِیَ عَبْداً فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ إِذَا أَرَادَ بِهِ غَیْرَ ذَلِکَ خَتَمَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ فَلَا یَصْلُحُ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها»(محاسن/1/200)
  • معلوم می‌شود که به این شنیدن سطحی و ظاهری، هدایت گفته نمی‌شود. ممکن است به این شنیدن ظاهری «اتمام حجت» گفته شود ولی هدایت یافتن به اتفاقی است که در قلب انسان می‌افتد نه در جایی که مربوط به گوش، ذهن یا حافظه است.
  • بعد می‌فرماید: «بدترین جنبندگان روی زمین، کسانی هستند که کر و گنگ هستند(نه حقیقتی را دریافت می‌کنند و نه می‌توانند حقیقتی را منتقل کنند) اینها کسانی هستند که تعقل نمی‌کنند؛ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابّ‏ِ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُون»(انفال/22) این آیه در توصیف کسانی است که می‌گویند: «شنیدیم» اما در واقع نشنیده‌اند. معنای آیه این می‌شود: کسانی که گوش قلب‌شان کَر است، بدتر از حیوانات هستند.

چرا خدا بعضی‌ها را هدایت نمی‌کند؟ چون در باطن آنها خوبی و خیری نمی‌بیند

  • در آیه بعد می‌فرماید: «اگر خدا در آنها یک خیری می‌دید، به آنها می‌شنواند، اگر هم یک‌طوری به آنها می‌شنواند، باز هم اعراض می‌کردند و روی‌گردان می‌شدند؛ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیراً لَّأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّ هُم مُّعْرِضُون»(انفال/23) یکی از نوادر آیات قرآن که در آن به راز هدایت الهی اشاره شده‌ است، همین آیه شریفه است. در واقع خداوند می‌فرماید: می‌دانید چرا من آنها را هدایت نمی‌کنم؟ چون در آنها خیری نمی‌بینم! لذا نمی‌گذارم به گوش آنها برسد، و اگر هم به گوش آنها برسد، نمی‌گذارم به گوش قلب آنها برسد یعنی نمی‌گذارم بفهمند و به آنها نمی‌فهمانم تا در گمراهی خود باقی بمانند.  
  • علامۀ طباطبایی دربارۀ «لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیراً» می‌فرماید: یعنی خداوند در سرّ و باطن آنها، خیر و خوبی ندیده است.(منظور از "خیر" در جمله "وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً" حسن سریره این است که انسان را براى قبول حق و نقش بستن آن در دلش آماده مى‏سازد، و همچنین معلوم مى‏شود که منظور از اینکه فرمود:"وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ" این اسماع روى تقدیرى است که چنین آمادگى و استعداد در دل مستقر نشده باشد؛ ترجمۀ تفسیر المیزان/9/52) معلوم می‌شود که هدایت یک امر کاملاً باطنی است.

اگر انسان صمّ و بکم نباشد، خیلی راحت هدایت می‌پذیرد/ بعضی‌ها آن‌قدر قلب باصفایی دارند که بدون بحث و جدل، هدایت می‌شوند

  • صمّ و بکم بودنِ دل(کر و لال بودن قلب) یعنی اینکه انسان صفای باطن نداشته باشد. و «لَا یَعْقِلُون» بودن هم از نتایج همین عدم صفای قلب است، یعنی چنین کسی، عقلش هم درست کار نمی‌کند. اما اگر انسان صمّ و بکم نباشد، خیلی راحت هدایت می‌پذیرد.
  • همان‌طور که قبلاً بیان شد، خداوند یا خودش مستقیماً(بی‌واسطه) ما را هدایت می‌کند یا از طریق اولیائش ما را هدایت می‌کند یا به وسیلۀ کتابش ما را هدایت می‌کند. گاهی خداوند متعال بندگان خود را مستقیماً هدایت می‌کند، حتی قبل از اینکه بحث قرآن به میان بیاید. یعنی «هدایتِ ماقبلِ قرآنی» هم داریم. انسان یک عطشی به پروردگارش دارد. شما وقتی به خودتان نگاه کنید، درمی‌یابید که هیچ چیزی جز خدا، شما را سیراب نمی‌کند. پاسخ تمام نیازهای انسان یک چیز بیشتر نیست و آن پروردگار عالم است. 
  • بعضی‌ها بودند که حتی قبل از شنیدن آیات قرآن، ایمان می‌آوردند. شخصی - به نام ابی تمیمه - دربارۀ نحوۀ ایمان آوردن و دیدارش با پیامبر(ص) می‌گوید: «حضور رسول خدا(ص) رسیدم و گفتم یا رسول الله(ص) شما به چه چیزی دعوت می‌کنى؟ حضرت فرمود: تو را به سوی کسی دعوت می‌کنم که هرگاه در سرزمین یا بیابان خشک و لم‌یزرعی باشی و آذوقۀ خودت را گم کرده باشی و او را صدا بزنی، جوابت را می‌دهد. تو را به سوی خدایی دعوت می‌کنم که وقتی خشکسالی و قحطی بشود و او را صدا بزنی جوابت را می‌دهد، خدایی که وقتی تنها و غریب می‌شوی و او را صدا می‌زنی، جوابت را می‌دهد. (در اینجا ابی تمیمه می‌گوید) گفتم: به جان پدرت سوگند که او خوب خدایی است، و مسلمان شدم؛ قَالَ أَبُو تَمِیمَةَ وَفَدْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص... فَقُلْتُ إِلَى مَا تَدْعُو یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَدْعُوکَ إِلَى الَّذِی إِذَا کُنْتَ بِأَرْضِ فَلَاةٍ فَأَضْلَلْتَ رَاحِلَتَکَ فَدَعَوْتَهُ أَجَابَکَ وَ أَدْعُوکَ إِلَى الَّذِی إِذَا اسْتَنَّتْ‏ أَرْضُکَ أَوْ أَجْدَبَتْ فَدَعَوْتَهُ أَجَابَکَ قَالَ فَقُلْتُ وَ أَبِیکَ لَنِعْمَ الرَّبُّ هَذَا فَأَسْلَمْتُ»(کنزالفوائد/1/212)
  • ابوذر غفاری نیز خیلی راحت و بدون بحث و استدلال، ایمان آورد و در همان اولین دیداری که با پیامبر اکرم(ص) داشت، بلافاصله به او ایمان آورد(حَتَّى دَخَلَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَ دَخَلَ مَعَهُ، فَسَمِعَ مِنْ قَوْلِهِ وَ أَسْلَمَ مَکَانَهُ؛ البدایه و النهایه/3/34)

کسی فقط در اثر ساده‌دلی منحرف نمی‌شود؛ حتماً یک جای دلش بدی‌ِ پنهانی دارد/ خداوند بندگان ساده‌لوحش را به همین راحتی رها نمی‌کند که گمراه شوند

  • بعضی‌ها آن‌قدر قلب باصفایی دارند که به همین راحتی و بدون بحث و جدل، ایمان می‌آورند و هدایت می‌شوند. البته این‌طور نیست که کسانی که خیلی زود و راحت و بدون بحث و جدل ایمان می‌آورند، آدم‌های ساده‌لوحی هستند و ممکن است اگر کسی آنها را به بدی هم دعوت کند، به همین راحتی بپذیرند و باور کنند. یعنی نمی‌توان قبول کرد که آدم‌ها در اثر ساده‌دل بودن، منحرف شوند؛ خداوند بندۀ خودش را رها نمی‌کند که به همین راحتی، گمراه شود.
  • اگر کسی گمراه می‌شود، فقط در اثر ساده‌لوحی‌اش نیست بلکه حتماً یک جای دلش خرابی یا بدی‌ِ پنهانی دارد، چون خداوند بندگان ساده‌لوحش را به همین راحتی رها نمی‌کند که گمراه شوند. اگر کسی منحرف می‌شود، حتماً یک اشکالی در دلش دارد و الا در روایت هست که هیچ وقت خدا اجازه نمی‌دهد که مؤمن به باطل یقین پیدا کند. (امام صادق(ع): أَبَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ الْحَقَّ فِی قَلْبِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلًا لَا شَکَّ فِیهِ؛ محاسن/1/277) و (لا یَستَیقِنُ القلبُ أنَّ الحقَّ باطلٌ أبدا و لا یَستَیقِنُ أنَّ الباطلَ حقٌّ أبدا؛ تفسیر عیاشی/2/53)

معنای صفای باطن و پذیرش هدایت مستقیم الهی، ساده‌لوحی و تعطیل کردن عقل نیست

  • معنای صفای باطن، ساده‌لوحی یا ساده‌دل بودن نیست که انسان دعوت هر کسی را بپذیرد و به او ایمان بیاورد. وقتی داریم از هدایت مستقیم الهی سخن می‌گوییم(هدایتی که مستقیماً با دل انسان ارتباط برقرار می‌کند و به استدلال و برهان و بحث زیاد نیاز ندارد) معنایش ترویج ساده‌لوحی نیست! معنایش این نیست که عقل تعطیل شود و انسان دعوت هر کسی را با ساده‌لوحی بپذیرید و به او ایمان بیاورد و باورش کند. صفای باطن یعنی عقلت به‌کار بیفتد و خلاف عقلت کار نکنی. صفای باطن یعنی محکمترین و ساده‌ترین دلایل عقلی، تو را به اوج برساند.
  • بعضی‌ها هستند که عقل‌شان در چشم‌شان است! و وقتی یک چیزی(شبیه کرامت یا خوبی) در کسی می‌بینند، بلافاصله باور می‌کنند و به او ایمان می‌آورند. یکی از اساتید ما -حدود سی سال قبل- می‌فرمود: «چند نفر با هم به کربلا رفته بودند و چهل روز آنجا بودند و برگشتند. بزرگترشان از آنها پرسید: چه خبر؟ یکی گفت: در میان ما، فلانی از همه بهتر بود. چون در تمام این چهل روز گریه می‌کرد و ضجه می‌زد. آن بزرگ گفت: در این چهل روز، طوری نشد که فلانی گریه‌اش نیاید؟ گفت: نه! آن بزرگ گفت: پس او مشکل دارد. چون قلب انسان دارای اقبال و ادبار است(إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً؛ کافی/3/454) و طبیعی است که گاهی گریه‌اش نیاید. چطور شد که او همیشه گریه می‌کرد؟!»
  • انسان مؤمن گاهی اوقات می‌خواهد گریه کند ولی نمی‌تواند. از سوی دیگر در روایت داریم که آدم فاجر، کنترل چشمش دست خودش است و هرچه بخواهد گریه می‌کند(پیامبر(ص): إذا تَمَّ فُجورُ العبدِ ملَکَ عینَیهِ فبکى مِنهُما متى شاءَ؛ کنزالعمال، حدیث847 و پیامبر(ص): هر کس به بدعتى عمل کند، شیطان او را با عبادت تنها مى گذارد و حالت خشوع و گریه بر او مى افکند؛ مَن عمِلَ فی بِدعةٍ خَلاّهُ الشّیطانُ و العِبادةَ، و ألْقى علیهِ الخُشوعَ و البُکاءَ؛ میزان الحکمه/1751) اگر قلب آنها بیدار بود و حسّ آنها درست کار می‌کرد، می‌فهمیدند که گریه‌های آن شخص، بی‌خود است. 
  • اگر کسی به خاطر امام حسین(ع) با چاقو به خودش لطمه بزند، نمی‌توان گفت: «او کارش درست است! چون دیگران با دست، خودشان را می‌زنند ولی او با چاقو خودش را زده است!» حساب و کتاب دارد.

باید مراقب هدایت‌های دروغین و قلّابی هم باشیم/صفای باطن نمی‌گذارد انسان به یک فرد منحرف اطمینان کامل پیدا کند

  • باید مراقب هدایت‌های دروغین و قلّابی هم باشیم. بعضی‌ها به برخی نحله‌های انحرافی جذب می‌شوند. وقتی نوار سخنرانی رئیس آن نحلۀ انحرافی را گوش می‌کنیم، می‌بینیم که او خیلی مقتدرانه سخنرانی می‌کند. و آن افراد هم از اقتدار او خوش‌شان آمده و فکر کرده‌اند که او برحق است. برخی از نحله‌های انحرافی این‌طوری هستند که آدم‌ها را دور خودشان جمع می‌کنند. مثلاً ممکن است یک نفر وقتی به محافل آنها می‌رود، در آنجا یک‌مقدار مهربانی ببیند و چون خودش کمبود محبت داشته، خوشش می‌آید و می‌گوید: «عجب آدم نورانی و باصفایی است!» در حالی که او اصلاً آدم نورانی‌ای نیست، فقط یک‌مقدار به تو محبت کرده است ولی چون تو کمبود محبت داشتی، از او خوشت آمده است.
  • اگر شخصی به سراغ معنویت‌های انحرافی رفت و دنبال کسانی راه افتاد که به صورت انحرافی برای خودشان معنویت درست می‌کنند و مرید و مراد بازی راه می‌اندازند و آدم‌هایی را دور خودشان جمع می‌کنند، اگر در انحراف خودش باقی ماند، در واقع آن شخص خودش مشکل دارد. حتی گاهی اوقات با روانکاوی می‌توان کشف کرد که آن شخص روی چه حسابی جذب آن نحلۀ انحرافی شده است. البته ممکن است خودش بگوید: «من با صفای باطن رفتم و جذب آنها شدم!» در حالی که اگر انسان صفای باطن داشته باشد، عقلش به‌کار می‌افتد، صفای باطن هیچ وقت در انسان، نسبت به یک فرد منحرف، اطمینان ایجاد نمی‌کند. صفای باطن به انسان اجازه نمی‌دهد خلاف شرع و خلاف اوّلیاتِ عقلی رفتار کند.

اگر دل تو باصفا بود می‌فهمیدی که فقط خدا را می‌خواهی و غیر خدا را نمی‌خواهی

  • دربارۀ آیۀ « اگر خدا در آنها خیری می‌دید به آنها می‌شنواند؛ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیراً لَّأَسْمَعَهُمْ»(انفال/23) یک سؤال مطرح است: خدا چه چیزی را به آنها می‌شنواند؟ این را به آنها می‌فهماند که «تو هر چیزی می‌خواهی در واقع خدا را می‌خواهی. تو چیزی غیر از خدا را نمی‌خواهی. یعنی اگر دل تو باصفا بود و صمّ و بکم نبودی، و اگر عقلت کار می‌کرد، می‌فهمیدی که فقط خدا را می‌خواهی و غیر خدا را نمی‌خواهی.»
  • اگر خدا کسی را مستقیماً هدایت کند، او خواهد فهمید که فقط خدا را می‌خواهد، و فقط به ذکر خدا آرام می‌شود، چنین کسی وقتی این آیۀ قرآن را تلاوت کند «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»(رعد/28) برایش یادآوری می‌شود و تأیید می‌کند که همین‌طور است چون خودش از قبل، این را فهمیده بود و قلبش گواهی داده بود که این‌چنین است.
  • باید روی دل‌مان یک کارهایی بکنیم و در مقام عمل هم یک کارهایی انجام دهیم که خدا در ما یک خیری ببیند و ما را هدایت کند.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۳۰
مجید شهشهانی

 صوت | دعای جوشن کبیر با نوای استاد پناهیان

شناسنامه:

  • تولید: بیان معنوی
  • زمان: ماه مبارک رمضان سال 1388
  • مدت زمان: 03:04:56
  • صوت مرجع: دعای جوشن کبیر از مجموعه مناجات‌ها
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۲۹
مجید شهشهانی

مناجات:

خدایا قدر امشب را بدان!

شناسنامه:

همه به من میگن امشب شب قدر است پس قدر بدون و از فرصت استفاده کن؛ مبادا حتی یک لحظه اش از دست برود
اما من میخوام بگم : خدا، تو قدر امشب را بدون
خدایا، امشب که من اومدم، تو فرصت را غنیمت بشمار
نذار امشب من از دستت بروم
من همیشه اینطور نیستم که بیام در خانه ات زانو بزنم…

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۲۹
مجید شهشهانی